اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یه داستان ترسناک واقعی از خانواده ی خودم

#1
چند سال پیش دایی بابام مرد(خدا رحمتش کنه).دو روز بعدش زبون پسر عموی بابام بند اومد.بالاخره حرف زد و داستانو تعریف کرد:
حدود ساعت 1 شب تو روستا(روستای خانوادگیمون که دایی بابام اونجا دفن شد)داشتم با ماشین میگشتم.از کنار قبرستون گذشتم ولی میبینه یه پیرزن چادر سیاهی داره سر قبر دایی بابام گریه میکنه.پیاده میشه اول فکر میکنه زندایی بابامه ولی مثل اون گریه نمیکنه!!خیلی میترسه.(پیرزنه داشت با سوز گریه میکرد)میره جلو.اون طوری که اون گفت قبل از این که پیرزنه صورتشو برگردونه غش کرده.فردا صبح عموی بابام بیهوش شدشو داخل قبرستون پیدا کرده.از همه ی زنای روستا پرسیدن ولی هیچکس از ماجرا خبر نداره.تو روستامو شایعه شده که روح مامان دایی بابام اومده سر قبرش!!!
باور کنید راسته
رفیق فابریک roxi

هميشه حرفي رو بزن که بتوني بنويسيش

چيزي رو بنويس که بتوني پاش امضا کني

چيزي رو امضا کن که بتوني پاش بايستي ناپلئون


پاسخ
 سپاس شده توسط امــــــیـــــــر راد ، FurY ، ☻JOKER☻ ، zahra160 ، *Armila* ، seyed mohamad hoseiny ، *الی* ، *mehrzad* ، shawkila ، ++saba75 ، ندا* ، BAHEREH!!`´ ، متین112 ، سورنا فاول ، یاسی@_@ ، alireza atashin ، eli2020 ، شکوفه2 ، neda13 ، ~KiAηA~ ، 2963 ، دختری تنها درباران ، کیمیانا ، mohammadhm ، zolale qasemi ، ♥maral♥ ، Mσηѕтєя Gιяℓ ، AMIR FORES ، ♥Nahal♥ ، لاله من ، Y.a.S.a.M.i.N ، سانا50 ، دلبر شیطون ، ღ ツ setareh ツ ღ ، avina 12 ، Ana Hita ، ainazz ، √ ΙΔΙΞΗ SΤΙF √ ، پيشي ي ملوس ، rval ، sadeq sm ، ندا2000 ، -Edgar ، Brooklyn Baby ، جمره چایاک ، مارال 2 ، باران قمری ، ♥♥♥نــازگــل♥♥♥ ، narges.2013 ، اریانا دولت ابادی ، JKOOB ، mina GAGA ، مادام ایزابلا ، MR.FARZAM ، gole_pazhmorde ، bea ، Mιѕѕ UηυѕυαL ، بغض ابر ، تبراک ، هاکان ، kian007 ، ''HeisEnbErg'' ، mehrad hiden ، The Light ، amy roz ، leilajoon♥♥ ، سامینا ، ♥غم کده♥ ، hanieyh ، ILIYAR ، ESSE BLACK ، DiReCtIoNeR GiRl ، mahdi207 ، ♣♦♠l♥k♠♦♣ ، پری خانم ، bahare_021 ، maryamam ، masoud-19 ، عاشق سیروان خسروی ، ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ ، sara-ice girl ، armin^ ، shining ، Minehminmin ، mdad ، tida 2 ، nahid♥ ، rana m ، زیزی گلو4 ، Elena ♥♥♥♥♥ ، -м α є ∂ є- ، Interstellar ، زهرا10000 ، pegah.d ، mohamad-124 ، ✘Miss maryam✘ ، آوید ، -Nᴇɢᴀʀ- ، asal.hz ، ( DEYABLO ) ، ali62 ، Mutemit
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
یه داستان ترسناک واقعی از خانواده ی خودم - noora91 - 10-09-2013، 12:36

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Lightbulb دنیای تاریک من | my dark world [ عجیب و ترسناک ]
  تست گرایش اصل ( واقعی )
  داستان کوتاه عاشقانه
  نشانه های یک عاشق واقعی !
  خفن ترین فیلم ترسناک هایی که دیدید و پیشنهاد میدید ؟؟؟؟؟
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  اگه یه زمانی یه جن خیلی ترسناک دیدی چیکار میکنی. خاطراتتون اگه جن یا روح دیدید هم بگی
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان