27-04-2013، 16:42
خوب است بدانیم که گاهی آنچه می کشیم ، درد بی او بودن نیست ! تاوان با او بودن است …
|
دلنوشته هایی عمیق و تکان دهنده |
||||||||
27-04-2013، 16:42
خوب است بدانیم که گاهی آنچه می کشیم ، درد بی او بودن نیست ! تاوان با او بودن است …
27-04-2013، 19:00
پــنجره ، وا مي شود ...
پــنجره ، بسته مي شود ... پـــنجره ؛ وابــسته مي شود....!!!
[size=medium]لـعنتـی تـو بـا چـ چیـزی فـرامـوش مـی شـوی؟
کـافـ شـعـر سـیگـار بـُغـض ضـَجــ شـَب... گـریـ دعـا خــُـــدا لـعنتـی تـو بـا چـ چیـزی فـرامـوش مـی شـوی؟ یدارم تمامی شب را تا سحر تا نکند یادت از یادم برود
27-04-2013، 21:47
آسمان نیم ابری و هوا نیم سرد کرده بود. مثل همیشه هنوز خورشید از افق سر بر نیاورده به راه افتادم. کوه ها در تاریک و روشنای بامداد هییبتی ترسناک تر از همیشه داشتند. من بودم و خودم که هر روز از میان روزنه دره، پیاده چوبدستی در دست، پیچ و خم های فرسوده و یادگار سیلاب های دیرین را پشت سر می گذاشتم و در هر قدم خیال و خاطرات گذشته با امواجی از شادی هاو حسرت ها و غم ها بر من هجوم می آورد. گاهی قدم ها به سستی می گرایید و بیشتر که توجه می کردم خاری پایم را خلیده بود. چرخش باد در میان گون ها گاهی توهم مار های زنگی صحرا را به سر می انداخت. آخرین ستاره های درخشان سحری آرام آرام صحنه آسمان را برای وزش صبح صادق جارو می زدند.تک درختان بلوط دامنه، شب را آرام زیر پرتو فانوش شیطان برکه به سر برده بودند و اکنون برای در آغوش گرفتن خورشید لحظه شماری می کردند. صبح غریبی بود. همه مژده ی خبری را که در راه است داشند اما در من هراس گنگی موج می زد.
28-04-2013، 10:57
دلگیرم از تمام الفبای بی کسی....
به خصوص این پنج حرف : *** فاصله ***
29-04-2013، 16:34
در سرخ ترین لحظه اشک تشنه یک نگاه توام برای لبخندی دوباره …
20-07-2014، 16:39
باریک ماشالا افرین
20-07-2014، 16:51
| ||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|