13-04-2013، 16:38
همونایی که خنده هاشون گوشه فلک رو کر می کنه …
همونایی هستن که صدای گریه های آرومشونو حتی بالشتشون نمی شنوه …
همونایی هستن که صدای گریه های آرومشونو حتی بالشتشون نمی شنوه …
|
" داستــآن هــآی عــآشقــآنه " |
||||||||||||||||||||
13-04-2013، 16:38
همونایی که خنده هاشون گوشه فلک رو کر می کنه …
همونایی هستن که صدای گریه های آرومشونو حتی بالشتشون نمی شنوه …
13-04-2013، 16:42
يہ موقع هايے هست
سيگار جلوت ويسکے کنارت اما نہ سيگارو ميکشے نہ ويسکے مے خورے سرتو تکوטּ ميدے لبخندے ميزنے ميگے مرده شور ايـטּ زندگے رو ببرن ...!
13-04-2013، 16:47
این روزها میگذرند ولی من از این روزها نمیگذرم …
.
13-04-2013، 17:11
اعصابم این روزها عین بیسکویت شده …
از اون بیسکویت هایی که یک هفته میمونه ته کیفت ، که یادت میره بخوریش … همون ته له میشه ، خورد میشه ، پوووووودر میشه !
14-04-2013، 7:42
پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!
دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟ پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟ دختر : واااای... از دست تو!!! پسر: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟ دختر : اه... اصلا باهات قهرم. پسر: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟ دختر: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟ پسر: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا . دختر: ... واقعا که...!!! پسر: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟ دختر: لوووووووس... پسر: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها ! دختر: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟ پسر: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من! دختر: من از دست تو چی کار کنم... پسر: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!! دختر: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه. پسر: صفای وجودت خانوم . دختر: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتاب ها... برای بوی کاغذ نو... برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره! پسر: می دونم... می دونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنی های شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...! دختر: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟ پسر: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی! دختر: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من. پسر: ... دختر: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟ پسر: ...... دختر: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن... پسر: ......... دختر: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم... پسر: خدا ن... (گریه) دختر: چرا گریه می کنی...؟؟؟ پسر: چرا نکنم...؟! ها!!!؟ دختر: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند. پسر: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟ دختر: بخند... وگرنه منم گریه می کنما . پسر: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم . دختر: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟ پسر : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم. دختر:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد. پسر: ... دختر: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟ پسر: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!، یک شیشه گلاب! و یک بغض طولانی آوردم...! تک عروس گورستان! پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...! اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم. نه... اشک و فاتحه نه... اشک و دلتنگی و فاتحه نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چنداندور... امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که... آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من.... دیگر نگران قرص های نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...! نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...! بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم...!
14-04-2013، 13:36
شب بود سرش روی پام بود گریه میکرد میگفت مرا فراری بده من دوستت دارم
حرف نمیزد توی دلش به اون دختر بیچاره میخندید چه ساده دلش میشکنه چه ساده میمیره حقش بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نه پسر دخترو از رو پاش بلند کرد و گفت باید برم کار دارم دختر دستشو گرفت و گفت نرو نرو ولی پسر ................. دوسال بعد وقتی پسر باز به اون شهر برگشت دید یه زن کنار جاده نشته و داره جاده را میبینه ایستاد بهش گفت خانم کمک میخواید تا نگاهش به زن افتاد همون دخترا دید که بدنش 2 سال تمام این جا مونده بوده از سرما مثل قبل بود ولی روحش به خدا درگیر بود میگن دخترا بیوفان ولی این طور نیست خودم نوشتم
14-04-2013، 18:46
ﺍﻓﺘــﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﻣﯿـــﺎﻥ ﺩﻭ ﺧﻂ ؛
ﻣـــﺎﻧﺪﻧﻢ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ … ﺭﻓﺘﻨـــﻢ ﺗﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﺧـــﻮﺍﻫﺪ ... و مـــن ﺗـــﻮﺍﻥ ﺩﺭﺩ ﻧـــﺪﺍﺭﻡ !
14-04-2013، 23:38
لب هایم آلزایمر گرفته اند...!
لبخند را فراموش کرده اند...! فقط سیگار را میشناسند و بس...! همین نزدیکی ها بود... کجاست فندک شکسته ی من!!؟؟؟
15-04-2013، 0:02
مستـــ از تو ...
مــے رقصــ ـمـ تا سرگیـــجــہ ... تا تــ ـار شـ ــدטּ اتاقــــ ... تا سیاهـ تر شدטּ چشمــمـ ... تا نبینمـ ... نبودنـ بــے دلیلتـ را ...
15-04-2013، 15:22
آغوش خالیم از تو ، پرانتزی است بدون شرح …
. | ||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|
موضوعات مرتبط با این موضوع... | |||||
داستــآن|سهراب و گردآفريد| | |||||
داستــآن|سياوش و سودابه| | |||||
داستــآن|شاهنامه_زال| | |||||
داستــآن "ویتــآتو ژیلینسـ ـ ــکآی" |