23-03-2013، 14:56
(آخرین ویرایش در این ارسال: 25-03-2013، 14:53، توسط ... R.m ....)
بچه ها اول در نظر سنجی بالا شرکت کنید بعد داستان رو بخونید لطفا(جالب تر میشه)
دختر و پسری جوان با هم عقد کردن در روز اول که در خانه جدید خود نشسته بودند ناگهان صدای در آمد هردو به سمت در رفتند و دختر در را گشود آن ها سه فرد را دیدند که صورت های خودرا پوشانده بودند ولی لباس های سفید و نو و زیبایی به تن داشتند شخص اول جلو آمد گفت ما هدایایی هستیم که خوشبختی به مناسبت ازدواجتان برایتان فرستاده ولی شما فقط یکی از ما 3 نفر را میتوانید انتخاب کنید و بعد ادامه داد: من ثروت هستم اگر مرا انتخاب کنید تا آخر عمر ثروتمند خواهید بود آنقدر که همه حسرت مال شما را میخورند شخص دوم جلو آمد گفت من شادی هستم اگر مرا انتخاب کنید هیچ غمی نخواهید داشت و همیشه لبخند خواهید زد شخص سوم جلو آمد پوشش صورت خود را کنار زد و نور چهره اش به اطراف منعکس شد او ادامه داد من عشق هستم و هیچ چیز دیگری نگفت و عقب ایستاد دختر و پسر اجازه خواستند تا کمی فکر کنند و از آن جایی که نور چهره ی عشق در دلشان نشسته بود عشق را برگزیدند ولی وقتی اعلام کردند که عشق را می خواهند ناگهان دیدند عشق و ثروت و شادی همگی دست در دست هم وارد خاته شدند دختر با تعجب پرسید ما که فقط عشق را انتخاب کرده بودیم؟
عشق گفت: عشق که بیاید بقیه هم دنبالش می آیند
خداییش سپاس نداشت؟!
دختر و پسری جوان با هم عقد کردن در روز اول که در خانه جدید خود نشسته بودند ناگهان صدای در آمد هردو به سمت در رفتند و دختر در را گشود آن ها سه فرد را دیدند که صورت های خودرا پوشانده بودند ولی لباس های سفید و نو و زیبایی به تن داشتند شخص اول جلو آمد گفت ما هدایایی هستیم که خوشبختی به مناسبت ازدواجتان برایتان فرستاده ولی شما فقط یکی از ما 3 نفر را میتوانید انتخاب کنید و بعد ادامه داد: من ثروت هستم اگر مرا انتخاب کنید تا آخر عمر ثروتمند خواهید بود آنقدر که همه حسرت مال شما را میخورند شخص دوم جلو آمد گفت من شادی هستم اگر مرا انتخاب کنید هیچ غمی نخواهید داشت و همیشه لبخند خواهید زد شخص سوم جلو آمد پوشش صورت خود را کنار زد و نور چهره اش به اطراف منعکس شد او ادامه داد من عشق هستم و هیچ چیز دیگری نگفت و عقب ایستاد دختر و پسر اجازه خواستند تا کمی فکر کنند و از آن جایی که نور چهره ی عشق در دلشان نشسته بود عشق را برگزیدند ولی وقتی اعلام کردند که عشق را می خواهند ناگهان دیدند عشق و ثروت و شادی همگی دست در دست هم وارد خاته شدند دختر با تعجب پرسید ما که فقط عشق را انتخاب کرده بودیم؟
عشق گفت: عشق که بیاید بقیه هم دنبالش می آیند
خداییش سپاس نداشت؟!