امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه مرد همسایه

#1




روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد .یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است . سطل را تمیز کرد ، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد .وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است . وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت : " هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد .
سپاس یادت نره!Rolleyes
پاسخ
 سپاس شده توسط سورنا فاول ، سایه2 ، Mrs f.a.t.e.m.e.h ، saraaslani ، paeez ، ற!sS~saЋİ ، دختر شاعر ، رزمی کار ، دختر اتش ، parmidaa
آگهی
#2
خیلی قشنگ بودسپاسم دادم ولی چه ربطی به عطرشکلات داشت!!!!Undecided
ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم
تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم
دکتر شريعتي

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان کوتاه مرد همسایه 1
پاسخ
 سپاس شده توسط atena1
#3
ببخشید اشتباهی شدUndecided
پاسخ
 سپاس شده توسط maryana
#4
خیلی قشنگ بود سپاس هم دادم
خدایا ما رو بخاطر سیب از بهشت پرت کردی بیرون
بخاطر نارگیلی هم که از بالای درخت افتاده روی سرمون ما رو بی هوش می کنی
بخاطر انگور ما رو می فرستی جهنم
فکر کنم با این میوه هات خیلی مشکل داریUndecidedHuh
پاسخ
 سپاس شده توسط atena1
#5
HeartHeartHeartHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط atena1
#6
HeartHeartHeartHeartHeartHeartBig GrinUndecidedUndecidedUndecided
 من برای سالها بعد مینویسم،
وقتی که چشمان تو عاشق میشوند،
آه که داستان های مادربزرگ درست بود،
همیشه،یکی بود و یکی نبود!
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان