24-11-2015، 2:31
(آخرین ویرایش در این ارسال: 08-12-2015، 0:57، توسط _ƬӇЄ Ɗ▲ƦƘ_.)
بازگشت 1D
(فن فیکشن+عضو جدید)
فصل اول
-هوی نایل
-ببند دهنو خوابم
-اگه خوابی چرا حرف میزنی.پاشو. بچه ها معلوم نیس کجان
-ب من چه که کجان..بعدشم تو بیدارم کردی
-نایل میزنم صدا صندلی بدیا
-صندلی صدا نداره اخه...برو بکپ توام...
همینو ک گفت خوابش برد باز.
خب من خودمو معرفی نکردم.منdannyهستم ملقب به دنی دندون.و عضو جدید وان دایرکشن که یک سال بود4نفر بودن و ب زور منو کشیدن داخل گروه.ساعت 10صب بود و تو خونه مجردی ما پسرا فقط منو نایل بودیم.درحالی ک دیشب همه بودیم.
بازم نایلو صدا کردم:
-نایل
-هاااااااان
-میگم...
-بگو
-اگه اون سه تا رفته باشن ی جا که غذا هستو نیارن واس ما چی؟؟؟
-چــــــــــی؟؟؟؟
چیو ک گفت نشست زل زد تو چشم من.
-هوی دنی...نکنه بخورن به ما ندن
-واقعا نکنهههه..
-من چمیدونم پاشو بری
-چی؟؟؟؟؟؟
حرفش ک تموم شد بلند شد در حد بیست سی ثانیه حاظر شد و سوییچ موتورمو گذاشت کف دستم ک بریم.
-نایل حالت خوبه؟؟
-اره...نه...گشنمه.برم بیسکوییت بخورم.نه میارم تو راه میخورم.
-بریم یا نه؟؟؟
-بریم.
رفتیم بیرون نشستیم رو موتور که یهو گفتم:
-کجا بریم اخه؟؟؟
-صب کن الان میگم
-چجوری میخوای بفهمی کجان؟
دیدم زنگ زد به لویی...جواب نداد.
زد به هری...اونم جواب نداد.
لیامم جواب نداد.
چنتا فن اومدن جلو ک گوشی یکیشونو گرفتم زنگ زدم لیام...جواب داد:
-لیام جیمز پین هستم بفرمایید
یهو دیدم نایل گوشی رو گرفت گفت:
-الووووووووو...کودوم گوری هستید...کجا؟؟؟؟؟...عــــه؟؟؟خب الان میایم...گوشی کیه؟؟؟یکی از فنای گرامی...نه هیچی نمیشه اومدیم.
گوشیو داد ب دختره ک داشت بال بال میزد.دختره ام مثل چی فرار کرد ک شماررو پاک نکنیم. دختره ک داشت میدوییدو نگا کردمو گفتم:
-رفت.........دهنمون سرویسه.
نایل با تعجب گف:
-چرا؟؟؟؟
-شماره لیام...
زد تو سرم گفت:
-گاومیشه یه وری کم عقل.چکار کردی.
-کج و کوله تو اگه از دستم نمیکشیدی حل بود.کجان؟؟
-سالن بولینگ خیابون داستر
-داستر؟؟؟؟دوره.فرار میکنن.
-تازه رسیدن.برو جون مادرت گشنمه.گشنه ک هیچی گسنم.
-کلاه ایمنی رو بزار سرت من بدبختو جریمه میکنن
-برو بابا دیوونه...مثلا عضو وان دایرکشنیا.جریمه چیه.
سرمو تکون دادمو راه افتادم طرف داستر.
تند میرفتم نایلم پشت من بیسکوییت میخورد.
خوردیم به چراغ قرمز که زدم رو ترمز که کلش خورد به کلاه من داد زد:
-هووووووی چ مرگته همه بیسکوییتام ریخت..اه
-ب من چه ک چراغ قرمزه.
-ب تو چه؟؟؟؟؟بیسکوییتام ریخته به تو چه؟؟؟گشنمه من چه خاکی بریزم سرم اخه.
-نایل تحمل کن بریم اونجا ی چی میگیریم کوفت میکنیم.منم هیچی نخوردم.بدتر از تو گسنم
-ساکت شو برو.
-نایل جون من کلاهتو بزار سرت
-ااااااااااااه....باشه
دوباره راه افتادیم.
دوازده دیقه بعد اونجا بودیم.
مث چی پیاده شدیم پریدیم تو ک دیدیم سه تاشون دارن بولینگ بازی میکنن مثل اینا که از قحطی در رفتن نایل دویید تو رستورانه توی سالن.
لوییو هریو لیام مارو ندیدن.
منم رفتم تو رستورانو ی چیزی برا صبحونه سفارش دادم و نشستم پیش نایل.
که دیدم سفارش نایلو اوردن...
دوتا همبرگر متوسط...دوتا نوشابه.ی سیب زمینی سرخ کرده بزرگ و5تا سس اضافی.بعد نایل ب گارسون گفت:
-ی همبرگر گنده غول بزن ببرم.
رومو کردم به نایل گفتم:
-ببین...من با همبرگر گنده غول ک میخوای بخری ک ببریم خونه بخوریم کاری ندارم...ولی اینارو میخوای بخوری؟؟؟؟
-اولا.اره.دوما بخوریم؟؟؟؟یا بخورم؟؟.دستتون به غذاهام بخوره همتونو میخورم.
-باشه بابا خسیس سفارش منم اوردن.
سفارش من این بود...ی قهوه با شکر.نیمرو و یدونه شکلات صبونه.
ی نگاه تمسخر امیز بم کردو شروع ب خوردن کردیم.
چند دیقه گذشت.اصلا هواسم بهش نبود و تو فکر بودم ک چجوری میخواد همرو بخوره که یهو ی صدای تقریبا مهیبی از دهنش خارج شد.
نگاش کردم گفتم:
-جانم؟؟؟؟این چی بود؟؟؟؟؟
-عمت بود....عاروق بود دیگه چلکس.
نگام افتاد ب غذاش که دیدم بعله...همرو خورده.کف کردم یهو اب دهنمو غورت دادم.فکر اینکه اونهمرو بخورمم حالمو بد میکرد.
دیدم هر هر میخنده..
بلند شدیم رفتیم تو سالن که هنو بچه ها مشغول بازی بودن.مث ببر وحشی نایل دویید طرفشون و پرید رو هوا و زد پس کله لیام که صداش ب حدی بلند بود ک سالنو فرا گرفت و از اون صدا بلند تر افتادن خود نایل بود که کلی بهش خندیدیم.و لیام گفت:
-عشق میکنم خدا میزاره تو کاست درجا
منم گفتم:
-نه لیام...انقد خورده سنگین شده کنترل نداره.
باز خندیدیم که نایل داد زد:
-ساکــــــت من باز بتون رو دادم؟؟
-خشم اژدها
باز همه ترکیدیم
-دنی میزنمتا
بلند شد همه همدیگروبغل کردیم و کلی باز خندیدیم..همینجور که بازی میکردیم پرسیدم از لویی:
-لویی؟؟؟
-بله دنی
-خبر از زین داری؟؟
یهو همه گفتن اره.که منم تحمل نکردم:
-چرا همیشه باید همه بدونن جز من
-چون اونموقه ک زین زنگ زد شما خواب تشریف داشتی
-چی گفت؟
-گفت که تو این چندروز میاد لندن دور هم باشیم
-راضی نشد برگرده گروه؟
-نه.بخوادم نمیشه...کمپانی نمیزاره.میگه نمیشه
-موندم اخه ما چرا از اونا میترسیم.
-کیا؟؟؟
-همین کمپانی.ما میتونیم ک خودمون باشیم
-تو چمیدونی اخه...برا ما این کمپانی یعنی سیاست...پس بحثو سیاسی نکن.
-باشه بابا کارشناس.کی میاد زین؟؟
-شنبه ساعت2
-زن نگرفته هنو؟؟؟
-مگه ما گرفتیم که اون بگیره؟
-اینم حرفیه.با کی میاد؟؟؟
-گف ب احتمال زیاد تنها
-اون احتمال کم کیه؟؟؟
چند ثانیه بعد همه با هم ی صدا گفتیم:
-خیکیه بدقواره ناتی بویه بیچاره
کلیییی خندیدیم.این شعارمون بود برای اون پسره چاقالو.
که گفتم:
-اگه چاقالو بیاد زندش نمیزارما...من قاطیم
-دنیییییی اروووووووم...بیوفته روت لواشک میشیا.
-ببخشید بابا.فعلا شماها دارید منو میخورید.
یهو لیام گف:
-پا منو وسط نکشا...من سکوتم ولی ب موقش دارم برات.
یهو گوشی نایل زنگ خورد گزاشت رو بلندگو:
-سلـــــــــام
یهو همه گفتیم:
-کیهههه
-ی دوست
-چرا سکوته؟
-رو ویبرس فک کنم...بزا باش بحرفم.جاستیـــــن هوی
یهو همو نگا کردیم اروم گفتم:
-دوس دخترش زنگ زد
کلیم خندیدیم.بعله...رفیق فاب نایل بود.جاستین بیبر.پسره ناز نازو.بلخره حرف زد:
-سلام وان دایرکشن
همه با هم گفتیم:
-سلام جاستین بیبر
باز خندیدیم که فوش داد جاستین.
-ببندیدا حوصله ندارم.
نایل:چ مرگته؟
-بابا دوس دختر میخوام
-ما ام میخواییم ولی نداریم...تو برامون جور کن
-ببند بابا.من خودم موندم تو کت دوس دختر.
-خب ب ما چه...ما ام نداریم
یهو لیام گف:
-من در دست اقدامم
یهو همه با هم گفتیم:
-به سلامتی
به سلامتییییی ای ک اون مدلی گفتیم ینی ی چیز دیگه تو مایه های ب درک.که اونم گذاشت تو کاسمون گفت:
-سلامت باشید.
جاستین داش جر وا جر میشد از خنده ک وسط خندش گفت:
-دهنتون سرویس مردم از خنده...نایل تو بااین سلناعه رفیق فابریکی باش زر میزنی مخشو بزن بدجور سینگلم.
-طرف سلی نمیریا...اثکل کوچیک تر از اونیا
-بعد ببین اخه فنامونم همه فقط برا پول میخوانمون ولی فنای شما همه خوووب عاشششق
-ولمون کن باو دوس دخترا ما باید معروف باشن.
من صدام دراومد:
-همینه ک دوس دخترنداریم دیگه.
-ساکت...جاستین کار نداری؟؟
-نه داش خدافظ
-خدافظ
ساعت 11:30بود.
رفتیم تو رستوران نشستیم اسپاگتی سفارش دادیم..که لیام گفت قاشق نیار برا من که گارسون کپ کرد.
غذاهارو اوردن که بحثمون این بود ک برای چی لیام از قااااشق میترسه
من:
-لیام واقعا دلیلت برا ترس از قاشق چیه؟؟
-ب تو چ
-اقا بی شوخی بگو دیه
-ساکت شو بد کفریم از دستت
-وا براچی؟؟
ی نگا کرد پاشد اومد اینور میز نگاه همه ام دنبالش بود.که یهو سرمو گرف تو دسش مث خر تکون داد و داد میزد:
-عوضیییییی چرا با گوشی مردم بم زنگ زدی..دهنمو سرویس کرده از صب دختره دارم دیوونه میششششم
ولم کرد گف:
-مث ادم ی دلیل قانع کننده بگو
-تقصیر نایله
نایل با لحن فامیل دور:
-چی شده؟؟؟؟؟
لیام گف:
-بگو بیشتر.
-ب خدا من حواسم بود که پاک کنم شمارتو ولی نایل همون لحظه اول گوشیو کشید از دستم بعد داد ب دختره دختره ام الفرار
ی نگا کرد دید نایل نی.ی نگا ب در کرد دید دم دره طبیعی داره میره.چنان دویید دنبالش ک نفمید چجوری در رف نایل ..بلخره تو سالن بولینگ گیرش اورد و چنتا پسی زد ک نایل قرمز برگشت..
نشستیم و غذاهارو اوردن ک نایل گف:
-لیام دهنتو سرویس میکنم
-اگه تونستی بکن
یهو نایل با ی قاشق براق که نور افتابم بهش خورده بود از جاش بلند شد...
-نایل نزدیک بشی کشتمت
-هاهاها
رف طرفش که لیام ی جیغ زد همه خندیدیم..بعد دعوا کلی حرفا چرتو پرت زدیم.رفتیم طرف خونه
مونده بودیم موتورو چکا کنیم ک دیدیم نایل نشست پشت موتو تخت گاز رف خونه...و مارو اثکل کرد.
تا خونه پیاده رفتیمو دلیلی شد برا پسی خوردن من از اقا لیام ک چرا با گوشی مردم بم زنگ زدی دهن منو سرویس کرد اصن.
خونه ک رسیدیم نایل داش بازی منچستر یونایتدو منچستر سیتیو میدید...
زدم پس کلش و کپیدم رو مبل.
من عشق من سیتی اونا عشق من یونایتد..و اینم دلیل بعدی کتک خوردن و اذیت کردن من بود...هر ی گل ک سیتی میزد ی پسی...موندم چرا چارتا زد نامرد..اخر بازیم سیاه و کبود شدم.رومو کردم ب نایل گفتم:
-نایل؟؟؟
-هان؟؟؟؟
-یکم تخمه به ما ها ام بده.
-طرف تخمه ها بری ب خدا تخمت میکنم
در حالی ک مثل ببر وحشیه زخمی نشسته بود رو تخمه ها لوییو هریو لیامم داشتن بازیو تحلیل میکردن.
یهو من دوزاریم افتاد که دربی منچستر جمعه بود داد زدم گفتم:
-بچه هااااااااااا
لویی گف:
-بله؟؟
-لویی امروز جمعس
-خب باشه چیه مگه.تاحالا جمعه ندیدی؟؟؟
-چلکس..میگم جمعس زین فردا میاد دیوانه...
یهوهمه همو نگا کردیم و اون لحظه دوزاری بقیه ام افتاد ک یهو نایل گفت:
-نه باو پنجشنبس دنی
رومو کردم بش گفتم:
-دربی جمعه بود با اجازتون
یهو دیدیم تخمه ها رو هوا بودن داشتن بارون تخمه میومد و لوییم با ی جیغ بنفش اعلام کرد ب فنا رفتیم.
ساعت دو و نیم بود بلند شدیم ب درست کردن خونه ک تا ساعت6مشغول بودیم شیش رفتیم بیرون ک چیز میز بگیریم تو ترافیک لندن گیر کردیم که من چشممو دوخته بودم به بیگ بن(برج ساعت لندن)هری گف:
-دنی چرا انقد همیشه زوم میکنی رو ساعت؟؟؟
-نمیدونم...حس قشنگیه
-تجربشو دارم دنی..منم میدونم چ حسیه
-خیلی خوشگله
-اره حس جالبیه
-حسو نمیگم بیگ بنو میگم...
طرز نشستنمون طوری بود که منو هریو لیام صندلی عقب بودیم نایل پشت فرمون لوییم بقلش انقد ترافیک زیاد بودلیام خوابش برد نایل گف:
-تعجب میکنم چرا انقد ترافیکه
لویی گف:
-فک کنم تصادف شده هری پاشد کلشو از سانروف برد بیرون داد زد:
- نه لویی خبری نی
یهو دیدیم صدا جیغ بلند شد
هری از بالا سانروف زد تو سر خودش گرف نشست که دید چار نفر زل زدن بش گفت:
-چیه؟؟؟
لیام ک همون لحظه بیدار شده بود زد پس کلش گف:
-روانی الان مردم میریختن سرمون چی؟؟؟
-نه باو بیخیال..
ترافیک باز شد رسیدیم دم فروشگاه که نقشه هامونو ریختیم رو هم و دیدیم ب هیچ وقت نمیشه از دست مردم برا ی ساعت فرار کرد تا خریدامونو کنیم..
ی نفس عمیق کشیدیم رفتیم تو که یهو همه برگشتن طرف ما...یهو یچی از دست ی دختر جوون افتاد ک فمیدیم خیلی ذوق زده بود...تو اون سکوت همه برگشتن طرف دختره ک جیغ زد:
وان دییییییی
من زیر لب گفتم:
-شروع شد..
رومو کردم طرف کسایی که تو فروشگاه بودن گفتم:
-چن نفر الان اینجا عکسو امضا میخوان؟؟
دست کلی اومد بالا
لیام:
-ببینید ما الان فوق العاده عجله داریم ولی اگه بزارید خریدامونو ک کردیم بعد سلفی و امضارو انجام بدیم حلله.
گفتن باشه...ی سبد ورداشتیمو رفتیم بدو بدو خریدامون انجام دادیم..و
از در ک وارد میشدی جلو تر ی مسیر بود که دوتا قفسه ساخته بودن ما پنج تایی تو اون راهه واسادیم رو به در...سبد دست من بود که لویی گفت:
-تا سه میشمارم بعد عملیات اغاز میشه
عملیات این بود که وقتی سه رو گف هری بدوعه طرف در ک چشمی در ببیندش در باز بشه ما ام با فاصله زمانی دو ثانیه از شروع دویدن اون بدوییم بریم طرف در
لویی ادامه داد:
- :/ 3_2_1
هری دویید دوثانیه بعد دور شدنش مادوییدیم در بازشد فرار کردیم که داد زدم رو ب زنه ک پشت پیشخوان نشسته بود گفتم:
-بنویس ب حسااااااب
در صندوقو از رو سوییچ میشد زد برا همین هنگام شروع عملیات صندوق باز بود.سبدو ول کردیم پلاستیکارو ول داد نایل تو صندوق عقب ک تو همین زمان من پشت فرمون نشستم و بقیه ام سوار شدن.نایلم پرید تو ماشین.زدم دنده عقب چون اگه جلو میرفتم تو فروشگاه میرفتیم..ی فید بک زدم از اونا که دنده عقب میگیری میچرخی جلویی میری..و یهو همه نگام کردن
گفتم:
-چی شده؟؟
دهنا همه باز مونده بود لیام گفت:
-چجوری اینطوری کردی اصن از کجا یاد گرفتی؟؟
-از تو فیلما
نایل گف:
-تمرین کرده بودی؟
یهو کبود شدم زدم زیر خنده گفتم:
-دفه اولم بود
یه همه ترکیدیم ب قیافه اون دختره فک کردمو اون کسایی ک میخواستن عکس بندازن.
لحظه ی قبل فید بک نایل از پنجره داد زده بود خیلی دوستون داریم..
خیالم راحت شد که ناراحت نشده بودن.
رسیدیم خونه و هنوز میخندیدیم.رفتیم تو خونه هرجا تونستیم ولو شدیم و خوابمون برد...
باورم نمیشه انقد باحال شده.خخخخخ
(فن فیکشن+عضو جدید)
فصل اول
-هوی نایل
-ببند دهنو خوابم
-اگه خوابی چرا حرف میزنی.پاشو. بچه ها معلوم نیس کجان
-ب من چه که کجان..بعدشم تو بیدارم کردی
-نایل میزنم صدا صندلی بدیا
-صندلی صدا نداره اخه...برو بکپ توام...
همینو ک گفت خوابش برد باز.
خب من خودمو معرفی نکردم.منdannyهستم ملقب به دنی دندون.و عضو جدید وان دایرکشن که یک سال بود4نفر بودن و ب زور منو کشیدن داخل گروه.ساعت 10صب بود و تو خونه مجردی ما پسرا فقط منو نایل بودیم.درحالی ک دیشب همه بودیم.
بازم نایلو صدا کردم:
-نایل
-هاااااااان
-میگم...
-بگو
-اگه اون سه تا رفته باشن ی جا که غذا هستو نیارن واس ما چی؟؟؟
-چــــــــــی؟؟؟؟
چیو ک گفت نشست زل زد تو چشم من.
-هوی دنی...نکنه بخورن به ما ندن
-واقعا نکنهههه..
-من چمیدونم پاشو بری
-چی؟؟؟؟؟؟
حرفش ک تموم شد بلند شد در حد بیست سی ثانیه حاظر شد و سوییچ موتورمو گذاشت کف دستم ک بریم.
-نایل حالت خوبه؟؟
-اره...نه...گشنمه.برم بیسکوییت بخورم.نه میارم تو راه میخورم.
-بریم یا نه؟؟؟
-بریم.
رفتیم بیرون نشستیم رو موتور که یهو گفتم:
-کجا بریم اخه؟؟؟
-صب کن الان میگم
-چجوری میخوای بفهمی کجان؟
دیدم زنگ زد به لویی...جواب نداد.
زد به هری...اونم جواب نداد.
لیامم جواب نداد.
چنتا فن اومدن جلو ک گوشی یکیشونو گرفتم زنگ زدم لیام...جواب داد:
-لیام جیمز پین هستم بفرمایید
یهو دیدم نایل گوشی رو گرفت گفت:
-الووووووووو...کودوم گوری هستید...کجا؟؟؟؟؟...عــــه؟؟؟خب الان میایم...گوشی کیه؟؟؟یکی از فنای گرامی...نه هیچی نمیشه اومدیم.
گوشیو داد ب دختره ک داشت بال بال میزد.دختره ام مثل چی فرار کرد ک شماررو پاک نکنیم. دختره ک داشت میدوییدو نگا کردمو گفتم:
-رفت.........دهنمون سرویسه.
نایل با تعجب گف:
-چرا؟؟؟؟
-شماره لیام...
زد تو سرم گفت:
-گاومیشه یه وری کم عقل.چکار کردی.
-کج و کوله تو اگه از دستم نمیکشیدی حل بود.کجان؟؟
-سالن بولینگ خیابون داستر
-داستر؟؟؟؟دوره.فرار میکنن.
-تازه رسیدن.برو جون مادرت گشنمه.گشنه ک هیچی گسنم.
-کلاه ایمنی رو بزار سرت من بدبختو جریمه میکنن
-برو بابا دیوونه...مثلا عضو وان دایرکشنیا.جریمه چیه.
سرمو تکون دادمو راه افتادم طرف داستر.
تند میرفتم نایلم پشت من بیسکوییت میخورد.
خوردیم به چراغ قرمز که زدم رو ترمز که کلش خورد به کلاه من داد زد:
-هووووووی چ مرگته همه بیسکوییتام ریخت..اه
-ب من چه ک چراغ قرمزه.
-ب تو چه؟؟؟؟؟بیسکوییتام ریخته به تو چه؟؟؟گشنمه من چه خاکی بریزم سرم اخه.
-نایل تحمل کن بریم اونجا ی چی میگیریم کوفت میکنیم.منم هیچی نخوردم.بدتر از تو گسنم
-ساکت شو برو.
-نایل جون من کلاهتو بزار سرت
-ااااااااااااه....باشه
دوباره راه افتادیم.
دوازده دیقه بعد اونجا بودیم.
مث چی پیاده شدیم پریدیم تو ک دیدیم سه تاشون دارن بولینگ بازی میکنن مثل اینا که از قحطی در رفتن نایل دویید تو رستورانه توی سالن.
لوییو هریو لیام مارو ندیدن.
منم رفتم تو رستورانو ی چیزی برا صبحونه سفارش دادم و نشستم پیش نایل.
که دیدم سفارش نایلو اوردن...
دوتا همبرگر متوسط...دوتا نوشابه.ی سیب زمینی سرخ کرده بزرگ و5تا سس اضافی.بعد نایل ب گارسون گفت:
-ی همبرگر گنده غول بزن ببرم.
رومو کردم به نایل گفتم:
-ببین...من با همبرگر گنده غول ک میخوای بخری ک ببریم خونه بخوریم کاری ندارم...ولی اینارو میخوای بخوری؟؟؟؟
-اولا.اره.دوما بخوریم؟؟؟؟یا بخورم؟؟.دستتون به غذاهام بخوره همتونو میخورم.
-باشه بابا خسیس سفارش منم اوردن.
سفارش من این بود...ی قهوه با شکر.نیمرو و یدونه شکلات صبونه.
ی نگاه تمسخر امیز بم کردو شروع ب خوردن کردیم.
چند دیقه گذشت.اصلا هواسم بهش نبود و تو فکر بودم ک چجوری میخواد همرو بخوره که یهو ی صدای تقریبا مهیبی از دهنش خارج شد.
نگاش کردم گفتم:
-جانم؟؟؟؟این چی بود؟؟؟؟؟
-عمت بود....عاروق بود دیگه چلکس.
نگام افتاد ب غذاش که دیدم بعله...همرو خورده.کف کردم یهو اب دهنمو غورت دادم.فکر اینکه اونهمرو بخورمم حالمو بد میکرد.
دیدم هر هر میخنده..
بلند شدیم رفتیم تو سالن که هنو بچه ها مشغول بازی بودن.مث ببر وحشی نایل دویید طرفشون و پرید رو هوا و زد پس کله لیام که صداش ب حدی بلند بود ک سالنو فرا گرفت و از اون صدا بلند تر افتادن خود نایل بود که کلی بهش خندیدیم.و لیام گفت:
-عشق میکنم خدا میزاره تو کاست درجا
منم گفتم:
-نه لیام...انقد خورده سنگین شده کنترل نداره.
باز خندیدیم که نایل داد زد:
-ساکــــــت من باز بتون رو دادم؟؟
-خشم اژدها
باز همه ترکیدیم
-دنی میزنمتا
بلند شد همه همدیگروبغل کردیم و کلی باز خندیدیم..همینجور که بازی میکردیم پرسیدم از لویی:
-لویی؟؟؟
-بله دنی
-خبر از زین داری؟؟
یهو همه گفتن اره.که منم تحمل نکردم:
-چرا همیشه باید همه بدونن جز من
-چون اونموقه ک زین زنگ زد شما خواب تشریف داشتی
-چی گفت؟
-گفت که تو این چندروز میاد لندن دور هم باشیم
-راضی نشد برگرده گروه؟
-نه.بخوادم نمیشه...کمپانی نمیزاره.میگه نمیشه
-موندم اخه ما چرا از اونا میترسیم.
-کیا؟؟؟
-همین کمپانی.ما میتونیم ک خودمون باشیم
-تو چمیدونی اخه...برا ما این کمپانی یعنی سیاست...پس بحثو سیاسی نکن.
-باشه بابا کارشناس.کی میاد زین؟؟
-شنبه ساعت2
-زن نگرفته هنو؟؟؟
-مگه ما گرفتیم که اون بگیره؟
-اینم حرفیه.با کی میاد؟؟؟
-گف ب احتمال زیاد تنها
-اون احتمال کم کیه؟؟؟
چند ثانیه بعد همه با هم ی صدا گفتیم:
-خیکیه بدقواره ناتی بویه بیچاره
کلیییی خندیدیم.این شعارمون بود برای اون پسره چاقالو.
که گفتم:
-اگه چاقالو بیاد زندش نمیزارما...من قاطیم
-دنیییییی اروووووووم...بیوفته روت لواشک میشیا.
-ببخشید بابا.فعلا شماها دارید منو میخورید.
یهو لیام گف:
-پا منو وسط نکشا...من سکوتم ولی ب موقش دارم برات.
یهو گوشی نایل زنگ خورد گزاشت رو بلندگو:
-سلـــــــــام
یهو همه گفتیم:
-کیهههه
-ی دوست
-چرا سکوته؟
-رو ویبرس فک کنم...بزا باش بحرفم.جاستیـــــن هوی
یهو همو نگا کردیم اروم گفتم:
-دوس دخترش زنگ زد
کلیم خندیدیم.بعله...رفیق فاب نایل بود.جاستین بیبر.پسره ناز نازو.بلخره حرف زد:
-سلام وان دایرکشن
همه با هم گفتیم:
-سلام جاستین بیبر
باز خندیدیم که فوش داد جاستین.
-ببندیدا حوصله ندارم.
نایل:چ مرگته؟
-بابا دوس دختر میخوام
-ما ام میخواییم ولی نداریم...تو برامون جور کن
-ببند بابا.من خودم موندم تو کت دوس دختر.
-خب ب ما چه...ما ام نداریم
یهو لیام گف:
-من در دست اقدامم
یهو همه با هم گفتیم:
-به سلامتی
به سلامتییییی ای ک اون مدلی گفتیم ینی ی چیز دیگه تو مایه های ب درک.که اونم گذاشت تو کاسمون گفت:
-سلامت باشید.
جاستین داش جر وا جر میشد از خنده ک وسط خندش گفت:
-دهنتون سرویس مردم از خنده...نایل تو بااین سلناعه رفیق فابریکی باش زر میزنی مخشو بزن بدجور سینگلم.
-طرف سلی نمیریا...اثکل کوچیک تر از اونیا
-بعد ببین اخه فنامونم همه فقط برا پول میخوانمون ولی فنای شما همه خوووب عاشششق
-ولمون کن باو دوس دخترا ما باید معروف باشن.
من صدام دراومد:
-همینه ک دوس دخترنداریم دیگه.
-ساکت...جاستین کار نداری؟؟
-نه داش خدافظ
-خدافظ
ساعت 11:30بود.
رفتیم تو رستوران نشستیم اسپاگتی سفارش دادیم..که لیام گفت قاشق نیار برا من که گارسون کپ کرد.
غذاهارو اوردن که بحثمون این بود ک برای چی لیام از قااااشق میترسه
من:
-لیام واقعا دلیلت برا ترس از قاشق چیه؟؟
-ب تو چ
-اقا بی شوخی بگو دیه
-ساکت شو بد کفریم از دستت
-وا براچی؟؟
ی نگا کرد پاشد اومد اینور میز نگاه همه ام دنبالش بود.که یهو سرمو گرف تو دسش مث خر تکون داد و داد میزد:
-عوضیییییی چرا با گوشی مردم بم زنگ زدی..دهنمو سرویس کرده از صب دختره دارم دیوونه میششششم
ولم کرد گف:
-مث ادم ی دلیل قانع کننده بگو
-تقصیر نایله
نایل با لحن فامیل دور:
-چی شده؟؟؟؟؟
لیام گف:
-بگو بیشتر.
-ب خدا من حواسم بود که پاک کنم شمارتو ولی نایل همون لحظه اول گوشیو کشید از دستم بعد داد ب دختره دختره ام الفرار
ی نگا کرد دید نایل نی.ی نگا ب در کرد دید دم دره طبیعی داره میره.چنان دویید دنبالش ک نفمید چجوری در رف نایل ..بلخره تو سالن بولینگ گیرش اورد و چنتا پسی زد ک نایل قرمز برگشت..
نشستیم و غذاهارو اوردن ک نایل گف:
-لیام دهنتو سرویس میکنم
-اگه تونستی بکن
یهو نایل با ی قاشق براق که نور افتابم بهش خورده بود از جاش بلند شد...
-نایل نزدیک بشی کشتمت
-هاهاها
رف طرفش که لیام ی جیغ زد همه خندیدیم..بعد دعوا کلی حرفا چرتو پرت زدیم.رفتیم طرف خونه
مونده بودیم موتورو چکا کنیم ک دیدیم نایل نشست پشت موتو تخت گاز رف خونه...و مارو اثکل کرد.
تا خونه پیاده رفتیمو دلیلی شد برا پسی خوردن من از اقا لیام ک چرا با گوشی مردم بم زنگ زدی دهن منو سرویس کرد اصن.
خونه ک رسیدیم نایل داش بازی منچستر یونایتدو منچستر سیتیو میدید...
زدم پس کلش و کپیدم رو مبل.
من عشق من سیتی اونا عشق من یونایتد..و اینم دلیل بعدی کتک خوردن و اذیت کردن من بود...هر ی گل ک سیتی میزد ی پسی...موندم چرا چارتا زد نامرد..اخر بازیم سیاه و کبود شدم.رومو کردم ب نایل گفتم:
-نایل؟؟؟
-هان؟؟؟؟
-یکم تخمه به ما ها ام بده.
-طرف تخمه ها بری ب خدا تخمت میکنم
در حالی ک مثل ببر وحشیه زخمی نشسته بود رو تخمه ها لوییو هریو لیامم داشتن بازیو تحلیل میکردن.
یهو من دوزاریم افتاد که دربی منچستر جمعه بود داد زدم گفتم:
-بچه هااااااااااا
لویی گف:
-بله؟؟
-لویی امروز جمعس
-خب باشه چیه مگه.تاحالا جمعه ندیدی؟؟؟
-چلکس..میگم جمعس زین فردا میاد دیوانه...
یهوهمه همو نگا کردیم و اون لحظه دوزاری بقیه ام افتاد ک یهو نایل گفت:
-نه باو پنجشنبس دنی
رومو کردم بش گفتم:
-دربی جمعه بود با اجازتون
یهو دیدیم تخمه ها رو هوا بودن داشتن بارون تخمه میومد و لوییم با ی جیغ بنفش اعلام کرد ب فنا رفتیم.
ساعت دو و نیم بود بلند شدیم ب درست کردن خونه ک تا ساعت6مشغول بودیم شیش رفتیم بیرون ک چیز میز بگیریم تو ترافیک لندن گیر کردیم که من چشممو دوخته بودم به بیگ بن(برج ساعت لندن)هری گف:
-دنی چرا انقد همیشه زوم میکنی رو ساعت؟؟؟
-نمیدونم...حس قشنگیه
-تجربشو دارم دنی..منم میدونم چ حسیه
-خیلی خوشگله
-اره حس جالبیه
-حسو نمیگم بیگ بنو میگم...
طرز نشستنمون طوری بود که منو هریو لیام صندلی عقب بودیم نایل پشت فرمون لوییم بقلش انقد ترافیک زیاد بودلیام خوابش برد نایل گف:
-تعجب میکنم چرا انقد ترافیکه
لویی گف:
-فک کنم تصادف شده هری پاشد کلشو از سانروف برد بیرون داد زد:
- نه لویی خبری نی
یهو دیدیم صدا جیغ بلند شد
هری از بالا سانروف زد تو سر خودش گرف نشست که دید چار نفر زل زدن بش گفت:
-چیه؟؟؟
لیام ک همون لحظه بیدار شده بود زد پس کلش گف:
-روانی الان مردم میریختن سرمون چی؟؟؟
-نه باو بیخیال..
ترافیک باز شد رسیدیم دم فروشگاه که نقشه هامونو ریختیم رو هم و دیدیم ب هیچ وقت نمیشه از دست مردم برا ی ساعت فرار کرد تا خریدامونو کنیم..
ی نفس عمیق کشیدیم رفتیم تو که یهو همه برگشتن طرف ما...یهو یچی از دست ی دختر جوون افتاد ک فمیدیم خیلی ذوق زده بود...تو اون سکوت همه برگشتن طرف دختره ک جیغ زد:
وان دییییییی
من زیر لب گفتم:
-شروع شد..
رومو کردم طرف کسایی که تو فروشگاه بودن گفتم:
-چن نفر الان اینجا عکسو امضا میخوان؟؟
دست کلی اومد بالا
لیام:
-ببینید ما الان فوق العاده عجله داریم ولی اگه بزارید خریدامونو ک کردیم بعد سلفی و امضارو انجام بدیم حلله.
گفتن باشه...ی سبد ورداشتیمو رفتیم بدو بدو خریدامون انجام دادیم..و
از در ک وارد میشدی جلو تر ی مسیر بود که دوتا قفسه ساخته بودن ما پنج تایی تو اون راهه واسادیم رو به در...سبد دست من بود که لویی گفت:
-تا سه میشمارم بعد عملیات اغاز میشه
عملیات این بود که وقتی سه رو گف هری بدوعه طرف در ک چشمی در ببیندش در باز بشه ما ام با فاصله زمانی دو ثانیه از شروع دویدن اون بدوییم بریم طرف در
لویی ادامه داد:
- :/ 3_2_1
هری دویید دوثانیه بعد دور شدنش مادوییدیم در بازشد فرار کردیم که داد زدم رو ب زنه ک پشت پیشخوان نشسته بود گفتم:
-بنویس ب حسااااااب
در صندوقو از رو سوییچ میشد زد برا همین هنگام شروع عملیات صندوق باز بود.سبدو ول کردیم پلاستیکارو ول داد نایل تو صندوق عقب ک تو همین زمان من پشت فرمون نشستم و بقیه ام سوار شدن.نایلم پرید تو ماشین.زدم دنده عقب چون اگه جلو میرفتم تو فروشگاه میرفتیم..ی فید بک زدم از اونا که دنده عقب میگیری میچرخی جلویی میری..و یهو همه نگام کردن
گفتم:
-چی شده؟؟
دهنا همه باز مونده بود لیام گفت:
-چجوری اینطوری کردی اصن از کجا یاد گرفتی؟؟
-از تو فیلما
نایل گف:
-تمرین کرده بودی؟
یهو کبود شدم زدم زیر خنده گفتم:
-دفه اولم بود
یه همه ترکیدیم ب قیافه اون دختره فک کردمو اون کسایی ک میخواستن عکس بندازن.
لحظه ی قبل فید بک نایل از پنجره داد زده بود خیلی دوستون داریم..
خیالم راحت شد که ناراحت نشده بودن.
رسیدیم خونه و هنوز میخندیدیم.رفتیم تو خونه هرجا تونستیم ولو شدیم و خوابمون برد...
باورم نمیشه انقد باحال شده.خخخخخ