30-03-2016، 22:33
بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از ضربههایی که دنیای مدرن به دین زد این بود که دین را تقلیل داد و از حیرت انسان نسبت به دین کاست.
پیغمبر خدا ص در دعای خود از خدا میخواهند که:
«رَبِّ زِدْنِى فِيكَ تَحَيُّراً»
خدایا حیرتم را در مورد خودت زیاد کن. تا بتوانم جلال تو را حس کنم.
یک وقت است به جای این که انسان به آیات الهی نگاه کند و از اینهمه عظمت حیران شود، مطلب را آنقدر پائین میآورد که از عظمت میافتد. مثلاً به جای نظر به زیباییهای گل و این که چگونه اینهمه زیبایی یک جا جمع شده، میگوید: "گل چیزی جز مجموعهی سلولهای نباتی و سلولز نیست" و به این راحتی نگاه ما را نسبت به گل تقلیل میدهد و از نگاه به کیفیتهای موجود غافل میکند.
طوری گُل را به ما معرفی میکند که فقط جنبههای نظم ریاضیگونه آن مدّ نظر باشد، در این حال گُل با اسکلت فلزی یکی میشود، بر نظم فوق العاده ریاضیگونه گُل تأکید میکنند بدون آن که به عقل قدسیِ جاری در آن نظر کنند و زیباییها و لطافتهای موجود در آن را ببینند.
یک اسقف غربی در نقد نگاه مدرنیته میگوید: مدرنیته ماه را که واقعاً ماه بود و در سقف نیلگون آسمان در یک مجموعهای زیبا، روح و روان را تغذیه میکرد و با نگاه به آن به رابطهی عجیبی که در آسمان به هم پیوسته شده بود و عقل را حیران میکرد، از ما گرفت و آن را به کرهای سنگی تبدیل نمود که نور خورشید به آن میخورد و به زمین منعکس میشود. از خود باید بپرسیم واقعیت عالم کدام است؟ آن مجموعهی زیباست که ماه نیز در آن زیبایی نقش دارد تا زیباییهایی را بنمایاند، یا آسمان چیزی نیست جز کرههای سنگی کوچک و بزرگ که اکسیژن و هیدرژن و نیتروژن آنها را فرا گرفته؟
واقعیت گل همین اجزائی است که علم تجربی از آن حسّ میکند و یا کیفیاتی دیگر هم هست که آنها را دل میفهمد و در مقابل شکوه آن خاضع میشود.
وقتی پیامبرص میفرمایند: «رَبِّ زِدْنِى فِيكَ تَحَيُّراً» از خداوند تقاضا میکنند چشم دلشان را بگشا تا کیفیات و شکوه موجود در عالم را بنگرند و حیرتشان نسبت به عظمت خداوند زیادتر شود که چگونه اینهمه زیبائی را خلق نموده است. مولوی در توصیههای خود میفرماید:
منبع:لب المیزان (استاد طاهرزاده)
یکی از ضربههایی که دنیای مدرن به دین زد این بود که دین را تقلیل داد و از حیرت انسان نسبت به دین کاست.
پیغمبر خدا ص در دعای خود از خدا میخواهند که:
«رَبِّ زِدْنِى فِيكَ تَحَيُّراً»
خدایا حیرتم را در مورد خودت زیاد کن. تا بتوانم جلال تو را حس کنم.
یک وقت است به جای این که انسان به آیات الهی نگاه کند و از اینهمه عظمت حیران شود، مطلب را آنقدر پائین میآورد که از عظمت میافتد. مثلاً به جای نظر به زیباییهای گل و این که چگونه اینهمه زیبایی یک جا جمع شده، میگوید: "گل چیزی جز مجموعهی سلولهای نباتی و سلولز نیست" و به این راحتی نگاه ما را نسبت به گل تقلیل میدهد و از نگاه به کیفیتهای موجود غافل میکند.
طوری گُل را به ما معرفی میکند که فقط جنبههای نظم ریاضیگونه آن مدّ نظر باشد، در این حال گُل با اسکلت فلزی یکی میشود، بر نظم فوق العاده ریاضیگونه گُل تأکید میکنند بدون آن که به عقل قدسیِ جاری در آن نظر کنند و زیباییها و لطافتهای موجود در آن را ببینند.
یک اسقف غربی در نقد نگاه مدرنیته میگوید: مدرنیته ماه را که واقعاً ماه بود و در سقف نیلگون آسمان در یک مجموعهای زیبا، روح و روان را تغذیه میکرد و با نگاه به آن به رابطهی عجیبی که در آسمان به هم پیوسته شده بود و عقل را حیران میکرد، از ما گرفت و آن را به کرهای سنگی تبدیل نمود که نور خورشید به آن میخورد و به زمین منعکس میشود. از خود باید بپرسیم واقعیت عالم کدام است؟ آن مجموعهی زیباست که ماه نیز در آن زیبایی نقش دارد تا زیباییهایی را بنمایاند، یا آسمان چیزی نیست جز کرههای سنگی کوچک و بزرگ که اکسیژن و هیدرژن و نیتروژن آنها را فرا گرفته؟
واقعیت گل همین اجزائی است که علم تجربی از آن حسّ میکند و یا کیفیاتی دیگر هم هست که آنها را دل میفهمد و در مقابل شکوه آن خاضع میشود.
وقتی پیامبرص میفرمایند: «رَبِّ زِدْنِى فِيكَ تَحَيُّراً» از خداوند تقاضا میکنند چشم دلشان را بگشا تا کیفیات و شکوه موجود در عالم را بنگرند و حیرتشان نسبت به عظمت خداوند زیادتر شود که چگونه اینهمه زیبائی را خلق نموده است. مولوی در توصیههای خود میفرماید:
زیرکی بفروش و حیرانی بخر.....زیرکی ظن است و حیرانی نظر
زیرکی چون کبر و باد انگیز توست.....ابلهی شو تا بماند دل درست
عقل را قربان کن اندر عشق دوست.....عقلها باری از آن سویست کوست
استاد طاهرزاده
زیرکی چون کبر و باد انگیز توست.....ابلهی شو تا بماند دل درست
عقل را قربان کن اندر عشق دوست.....عقلها باری از آن سویست کوست
استاد طاهرزاده
منبع:لب المیزان (استاد طاهرزاده)