فرقهسازی استعمارگران
با توجه به قدرت نفوذ و تأثیرگذاری استعمارگران، باید نیازمندیهای آنان را به عنوان متغیری اساسی در رشد و گسترش فرقههای همسو با منافع آنان، نظیر بابیگری و بهائیگری، در نظر گرفت. به بیان دیگر، تشخیص جایگاه این فرقهها نیازمند توجه به کارکرد آنان برای قدرتهای استعماری میباشد. در مقالۀ زیر، ضمن معرفى اجمالى فرقه های یادشده، اهداف استعمارگران در تقویت این فرقهها و بهره گیرى از آنها بررسى شده است.
از ویژگیها و خصوصیات بارز مسلک بابیت (و بهائیت منشعب از آن)، تقسیم مداوم آن به فرقه ها، دستهبندىها و انشعابات جدید است. بگذریم از اینکه خود «بابیت»، در اصل، یکى از انشعاباتى بود که در گروه شیخیه و در میان پیروان شیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى، رخ داد و رویاروییهای بسیاری را با شاخه هاى دیگر این گروه (به رهبرى حاج محمدکریمخان کرمانى و میرزا شفیع تبریزى و… در کرمان و تبریز و دیگر شهرهاى ایران) به دنبال آورد. عدهای از پژوهشگران معتقدند که جریان باب و بهاء، طی تاریخ خود، «مانند یک بمب خوشهاى فرهنگى» در بین مسلمانان عمل کرده، که تعبیر جالب و درخور دقتى است.
در بررسى سیر تحولات تدریجى دو فرقۀ بابیت و بهائیت، مشاهده مىشود که پس از مرگ میرزا علىمحمد شیرازى «باب»، مؤسس فرقۀ بابیت، اختلافات و تفرقه هاى فراوانى بهوجود آمد و فرقه هاى متعددى ساخته شد. این فرقه سازى، اگرچه نتوانست به انهدام فرهنگ مسلط شیعى و از بین بردن انسجام جامعۀ اسلامى در کشور ما بیانجامد، به هر صورت، تعدادى از افراد را از بدنۀ اقتدار دینى حاکم بر کشور جدا کرد و با این کار عملاً به منافع استعمار غرب سود رساند.
فرقه ها و انشعابات بابیت و بهائیت
پس از مرگ على محمد باب، اختلافات و تفرقه هاى فراوانى بهوجود آمد. مهمترین اختلاف در بین دو تن از پیروان او، میرزا یحیى صبح ازل و میرزا حسینعلى بهاء، رخ داد[۱] که آیین او را به دو شعبۀ اساسى تقسیم کرد: فرقۀ ازلى؛ یعنى پیروان صبح ازل، که به آیین باب وفادار و استوار ماندند، و فرقۀ بهائى که به بهاء رو آوردند و او را مصلح کل و «مَن یُظْهِرُهاللّه وعدهدادهشده در کتاب بیان» پنداشتند.[۲] گفتنى است که صبح ازل و بهاء، با هم برادر، و در ترویج بابیت همکار یکدیگر بودند، اما پس از رقابت و اختلافى که بین ایشان بر سر ریاست بابیان درگرفت، از هیچگونه دشمنى و کینه توزى و بدگویى (و حتى زمینهچینى براى ترور همدیگر) دریغ نکردند که شرح آن را باید از کتابهاى آنها و اتباعشان جستجو کرد.
الفــ فرقۀ ازلیّت:
مرام ازلیان همان مرام بابى است و چندان تفاوتى با آن ندارد، فقط وجه تمایزشان از دیگر بابیان این است که صبح ازل را جانشین باب مىدانند.[۳] از این فرقه، با عنوان بابى هم یاد شده است. فرقۀ ازلى پس از مرگ صبح ازل رفتهرفته منقرض شد[۴] و عامل این امر، بیش از هر چیز، عدول میرزا یحیى دولتآبادى (وصىّ رسمى صبح ازل) از پذیرش رهبرى فرقه، بلکه توصیۀ وى به ازلیها مبنى بر تبعیت از مذهب تشیع بود که شرح آن در کتاب حسین مکى آمده است.[۵]
بــ فرقۀ بهائیت:
میرزا حسینعلى بهاء، پس از منازعات طولانى با رقیب خود، که حدود ۲۴ سال طول کشید، بساط الوهیت و ربوبیّت خود را پهن کرد و رهبرى این فرقه را به عهده داشت و در پایان عمر خود، به ترتیب، دو پسرش: میرزا عباس (عباس افندى) و میرزا محمدعلى را جانشینان پس از خود معرفى کرد.[۶] با وجود این، پس از مرگ بهاء (۱۳۰۹٫ق) بر سر جانشینى او بین عباس افندى و محمدعلى اختلافى شدید و فزاینده افتاد و دو طرف، یکدیگر را به باد هتاکى و ناسزا گرفتند. سرانجام نیز عباس افندى توانست با زیرکى بر برادر غلبه یابد، او را براى همیشه از گردونۀ رهبرى بهائیت طرد کند و دهها سال بر مسند ریاست بهائیان تکیه زند.[۷]
پس از مرگ عباس افندى (۱۳۴۰٫ق)، چون داراى فرزند ذکور نبود، با تلاش دخترش، و حمایت حکومت انگلیس در فلسطین اشغالى، نوۀ دخترى او موسوم به شوقى افندى (تحصیلکردۀ انگلیس) بر مسند جانشینى عباس و پیشوایى بهائیت تکیه زد. این جانشینى نیز در میان بهائیان مشاجرات و انشعاب تازهاى را دامن زد.[۸] این انشعاب، پیدایش «فرقۀ سهرابى» بود که رهبر آن میرزا احمد سهراب (از فعالان و برجستگان بهائیت در زمان عباس افندى، و از مقرّبان نزد او) از اطاعت شوقى سرپیچى نمود و با او مخالفت کرد. پیروان این فرقه بیشتر در امریکا هستند.[۹] افزون بر این، در پى مرگ عباس افندى، شمار بسیاری از مبلّغان مشهور بهائى همچون عبدالحسین آواره، حسن نیکو، صالح اقتصاد و نیز فضلالله صبحى (منشى و کاتب مخصوص عباس افندى) بر شوقى افندى، بلکه بر مسلک بهائیت، شوریدند و به دامان اسلام بازگشتند و علیه بهائیت و سران و رهبران آن، به افشاگرى برخاستند.
شوقى افندى (رهبر چهارم مسلک باب ــ بهاء) سال ۱۹۵۷٫م/۱۳۳۶٫ش در سن ۵۸ سالگى در لندن درگذشت و فرزندى از او نماند. بیوۀ کانادایى او، خانم روحیه ماکسول، در مورد شوقى ادعا کرد که وى هیچ وصیّتنامهاى از خود باقى نگذاشته است. مطلعان ادعاى ماکسول را با توجه به تأکید بسیار آیین بهائى بر نوشتن وصیّتنامه توسط افراد، سخت مشکوک تلقى کردند و رفتار انحصارطلبانه اى نیز که وى بر ضدّ بعضی از افراد تراز اول فرقه و همکاران نزدیک شوقى (نظیر میسون ریمى امریکایى) در پیش گرفت، بر این شک افزود. شوقى افندى قبل از مرگ خود «هیأت بین المللى بهائى» را (که از آن به عنوان جنین و نطفۀ اولیه «بیت العدل اعظم بهائیت» یاد مىشود) تشکیل داده و میسن ریمى را به ریاست این نهاد بسیار مهم منصوب کرده بود.[۱۰] اقدام دیگر ماکسول، تشکیل بیتالعدل بدون حضور «ولىّ امر» بود که با تأکیدات صریح و مکرر رهبران اولیۀ بهائیت، تعارض داشت و عملاً بهائیت را به بن بست مشروعیت کشانید.
رهبرى میسن ریمى (به عنوان جانشین شوقى) را عدهاى از پیروان شوقى تأیید کردند و او را ملقب به «ولىّ امر ثانى» نمودند. میسن ریمى نام گروه خود را «بهائیان ارتودکس» نهاد و طبعاً خانم ماکسول با انتخاب وى به این سمت مخالفت نشان داد. اکثر بهائیان کنونى تابع ماکسول هستند. مدتى پس از آن، شخصى به نام جمشید معانى در اندونزى خود را تحت عنوان «سماءاللّه» رهبر بهائیان خواند و در آنجا طرفدارانى پیدا کرد و اعضاى محافل بهائیت پاکستان نیز به او پیوستند.[۱۱] ماجرا به آنچه گفتیم ختم نشد و نمىشود و گذشته از فرقه هاى یادشده، طریقه هاى جزئى دیگرى نیز در مسلک بابى و بهائى مانند فرقههاى بیانى و مرآتى ظهور کردند که شرح آنها در این مجمل نمى گنجد. هماکنون نیز گروههاى متعددى از بهائیت جدا شدهاند و تحت عناوین بهائیان طردشده (bahais-ex) ، بهائیان همجنسگرا (gay bahais) و بهائیان اصلاح طلب (reformer bahais) به فعالیت خود ادامه مىدهند.[۱۲]
با توجه به قدرت نفوذ و تأثیرگذاری استعمارگران، باید نیازمندیهای آنان را به عنوان متغیری اساسی در رشد و گسترش فرقههای همسو با منافع آنان، نظیر بابیگری و بهائیگری، در نظر گرفت. به بیان دیگر، تشخیص جایگاه این فرقهها نیازمند توجه به کارکرد آنان برای قدرتهای استعماری میباشد. در مقالۀ زیر، ضمن معرفى اجمالى فرقه های یادشده، اهداف استعمارگران در تقویت این فرقهها و بهره گیرى از آنها بررسى شده است.
از ویژگیها و خصوصیات بارز مسلک بابیت (و بهائیت منشعب از آن)، تقسیم مداوم آن به فرقه ها، دستهبندىها و انشعابات جدید است. بگذریم از اینکه خود «بابیت»، در اصل، یکى از انشعاباتى بود که در گروه شیخیه و در میان پیروان شیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى، رخ داد و رویاروییهای بسیاری را با شاخه هاى دیگر این گروه (به رهبرى حاج محمدکریمخان کرمانى و میرزا شفیع تبریزى و… در کرمان و تبریز و دیگر شهرهاى ایران) به دنبال آورد. عدهای از پژوهشگران معتقدند که جریان باب و بهاء، طی تاریخ خود، «مانند یک بمب خوشهاى فرهنگى» در بین مسلمانان عمل کرده، که تعبیر جالب و درخور دقتى است.
در بررسى سیر تحولات تدریجى دو فرقۀ بابیت و بهائیت، مشاهده مىشود که پس از مرگ میرزا علىمحمد شیرازى «باب»، مؤسس فرقۀ بابیت، اختلافات و تفرقه هاى فراوانى بهوجود آمد و فرقه هاى متعددى ساخته شد. این فرقه سازى، اگرچه نتوانست به انهدام فرهنگ مسلط شیعى و از بین بردن انسجام جامعۀ اسلامى در کشور ما بیانجامد، به هر صورت، تعدادى از افراد را از بدنۀ اقتدار دینى حاکم بر کشور جدا کرد و با این کار عملاً به منافع استعمار غرب سود رساند.
فرقه ها و انشعابات بابیت و بهائیت
پس از مرگ على محمد باب، اختلافات و تفرقه هاى فراوانى بهوجود آمد. مهمترین اختلاف در بین دو تن از پیروان او، میرزا یحیى صبح ازل و میرزا حسینعلى بهاء، رخ داد[۱] که آیین او را به دو شعبۀ اساسى تقسیم کرد: فرقۀ ازلى؛ یعنى پیروان صبح ازل، که به آیین باب وفادار و استوار ماندند، و فرقۀ بهائى که به بهاء رو آوردند و او را مصلح کل و «مَن یُظْهِرُهاللّه وعدهدادهشده در کتاب بیان» پنداشتند.[۲] گفتنى است که صبح ازل و بهاء، با هم برادر، و در ترویج بابیت همکار یکدیگر بودند، اما پس از رقابت و اختلافى که بین ایشان بر سر ریاست بابیان درگرفت، از هیچگونه دشمنى و کینه توزى و بدگویى (و حتى زمینهچینى براى ترور همدیگر) دریغ نکردند که شرح آن را باید از کتابهاى آنها و اتباعشان جستجو کرد.
الفــ فرقۀ ازلیّت:
مرام ازلیان همان مرام بابى است و چندان تفاوتى با آن ندارد، فقط وجه تمایزشان از دیگر بابیان این است که صبح ازل را جانشین باب مىدانند.[۳] از این فرقه، با عنوان بابى هم یاد شده است. فرقۀ ازلى پس از مرگ صبح ازل رفتهرفته منقرض شد[۴] و عامل این امر، بیش از هر چیز، عدول میرزا یحیى دولتآبادى (وصىّ رسمى صبح ازل) از پذیرش رهبرى فرقه، بلکه توصیۀ وى به ازلیها مبنى بر تبعیت از مذهب تشیع بود که شرح آن در کتاب حسین مکى آمده است.[۵]
بــ فرقۀ بهائیت:
میرزا حسینعلى بهاء، پس از منازعات طولانى با رقیب خود، که حدود ۲۴ سال طول کشید، بساط الوهیت و ربوبیّت خود را پهن کرد و رهبرى این فرقه را به عهده داشت و در پایان عمر خود، به ترتیب، دو پسرش: میرزا عباس (عباس افندى) و میرزا محمدعلى را جانشینان پس از خود معرفى کرد.[۶] با وجود این، پس از مرگ بهاء (۱۳۰۹٫ق) بر سر جانشینى او بین عباس افندى و محمدعلى اختلافى شدید و فزاینده افتاد و دو طرف، یکدیگر را به باد هتاکى و ناسزا گرفتند. سرانجام نیز عباس افندى توانست با زیرکى بر برادر غلبه یابد، او را براى همیشه از گردونۀ رهبرى بهائیت طرد کند و دهها سال بر مسند ریاست بهائیان تکیه زند.[۷]
پس از مرگ عباس افندى (۱۳۴۰٫ق)، چون داراى فرزند ذکور نبود، با تلاش دخترش، و حمایت حکومت انگلیس در فلسطین اشغالى، نوۀ دخترى او موسوم به شوقى افندى (تحصیلکردۀ انگلیس) بر مسند جانشینى عباس و پیشوایى بهائیت تکیه زد. این جانشینى نیز در میان بهائیان مشاجرات و انشعاب تازهاى را دامن زد.[۸] این انشعاب، پیدایش «فرقۀ سهرابى» بود که رهبر آن میرزا احمد سهراب (از فعالان و برجستگان بهائیت در زمان عباس افندى، و از مقرّبان نزد او) از اطاعت شوقى سرپیچى نمود و با او مخالفت کرد. پیروان این فرقه بیشتر در امریکا هستند.[۹] افزون بر این، در پى مرگ عباس افندى، شمار بسیاری از مبلّغان مشهور بهائى همچون عبدالحسین آواره، حسن نیکو، صالح اقتصاد و نیز فضلالله صبحى (منشى و کاتب مخصوص عباس افندى) بر شوقى افندى، بلکه بر مسلک بهائیت، شوریدند و به دامان اسلام بازگشتند و علیه بهائیت و سران و رهبران آن، به افشاگرى برخاستند.
شوقى افندى (رهبر چهارم مسلک باب ــ بهاء) سال ۱۹۵۷٫م/۱۳۳۶٫ش در سن ۵۸ سالگى در لندن درگذشت و فرزندى از او نماند. بیوۀ کانادایى او، خانم روحیه ماکسول، در مورد شوقى ادعا کرد که وى هیچ وصیّتنامهاى از خود باقى نگذاشته است. مطلعان ادعاى ماکسول را با توجه به تأکید بسیار آیین بهائى بر نوشتن وصیّتنامه توسط افراد، سخت مشکوک تلقى کردند و رفتار انحصارطلبانه اى نیز که وى بر ضدّ بعضی از افراد تراز اول فرقه و همکاران نزدیک شوقى (نظیر میسون ریمى امریکایى) در پیش گرفت، بر این شک افزود. شوقى افندى قبل از مرگ خود «هیأت بین المللى بهائى» را (که از آن به عنوان جنین و نطفۀ اولیه «بیت العدل اعظم بهائیت» یاد مىشود) تشکیل داده و میسن ریمى را به ریاست این نهاد بسیار مهم منصوب کرده بود.[۱۰] اقدام دیگر ماکسول، تشکیل بیتالعدل بدون حضور «ولىّ امر» بود که با تأکیدات صریح و مکرر رهبران اولیۀ بهائیت، تعارض داشت و عملاً بهائیت را به بن بست مشروعیت کشانید.
رهبرى میسن ریمى (به عنوان جانشین شوقى) را عدهاى از پیروان شوقى تأیید کردند و او را ملقب به «ولىّ امر ثانى» نمودند. میسن ریمى نام گروه خود را «بهائیان ارتودکس» نهاد و طبعاً خانم ماکسول با انتخاب وى به این سمت مخالفت نشان داد. اکثر بهائیان کنونى تابع ماکسول هستند. مدتى پس از آن، شخصى به نام جمشید معانى در اندونزى خود را تحت عنوان «سماءاللّه» رهبر بهائیان خواند و در آنجا طرفدارانى پیدا کرد و اعضاى محافل بهائیت پاکستان نیز به او پیوستند.[۱۱] ماجرا به آنچه گفتیم ختم نشد و نمىشود و گذشته از فرقه هاى یادشده، طریقه هاى جزئى دیگرى نیز در مسلک بابى و بهائى مانند فرقههاى بیانى و مرآتى ظهور کردند که شرح آنها در این مجمل نمى گنجد. هماکنون نیز گروههاى متعددى از بهائیت جدا شدهاند و تحت عناوین بهائیان طردشده (bahais-ex) ، بهائیان همجنسگرا (gay bahais) و بهائیان اصلاح طلب (reformer bahais) به فعالیت خود ادامه مىدهند.[۱۲]