شنبه!
دفترچه خاطرات عزیزم:
فردا تولد مبیناست و من اصلا نمیدونم چی بپوشم!!ارغوان*رو صدا زدم وگفتم:ارغوان میای بریم خرید برای تولد مبینا؟اول یکم غر زد ولی بعدش قبول کرد.طبق معمول رفتیم پاساژ نزدیک خونمون!همچنین از مغازه ی مورد علاقه مون خرید کردیم.ارغوان یدست لباس سبز آبی و همچنین کفش سبزآبی خرید !برای مبینا هم یه کیف طلایی رنگ خرید.منم هم یه لباس خیلی قشنگ رو خریدم.مشکی رنگه و بالا تنش پره نگینه همچنین یه کفش هم رنگشم خریدم!ولی مونده بودم برای مبینا چی بخرم.که یک دفعه یه چیزی به ذهنم رسید.میتونستم با نازی پول روهم بزاریم و یه دستبند طلا بخریم ولی باید بهش زنگ میزدم.باخودم فکر کردم اون حتما شب زنگ میزنه تا بپرسه چی میپوشم برای تولد!پس دیگه نیازی به زنگ زدن نبود!فردا باهم میریم میخریم!برگشتم خونه و از اونجایی که گلی جان*گفته بود مرخصی میخواد وشب نیست تا شام درست کنه و همچنین بابام بهش مرخصی داده بود بابامو مجبور کردم بریم پیتزا بخوریم.خودمو یکم برای مامان بابام لوس کردم تا بزارن با نازی دستبند طلا بگیریم!اینم بگم که اصلا نیازی نبود خودشون هم همین فکرو میکردن!وقتی برگشتیم خونه گوشیم زنگ خورد!درست فکر میکردم نازی بود!
_جانم؟
+مسخره بازی درنیار برای مبینا چی میخری؟
_فکر کردم اگه باتو پول بذاریم روهم میتونیم یه دستبند طلا براش بگیریم!
+منم به همین فکر میکردم خوبه.حالا چی میپوشی؟
_همون لباسی که تو مغازه نشون کردم اونو خریدم میپوشمش!
+وای خیلی خوبه چه رنگیشو خریدی؟
_خوب چون پوستم سفیده و چشمام سبزه !مشکی خریدم!
+مسخره ی خودشیفته.خوب من برم بای.
_بای
گوشی روقطع کردم و رفتم دوش بگیرم تا بعدش بخوابم.چون نازی خیلی عجله میکنه وحتما فردا زود از خواب بیدارم میکنه!آخ یادم رفت ازش بپرسم میریم کدوم پاساژ!عیب نداره فردا ازش میپرسم!من برم بخوابم...
امضا:مهرناز!