داسـتـان نویـسـی پسـت مدرن ایـران
امروز، بـرای نوشـتـن یـک داسـتـان خوبـ، و فـرق نمی کند داسـتـان کوتـاه بـاشـد یـا بـلند و حتـا رمان، تـقریـبـاً قواعد و اصول قدیـم را زیـر پا گـذاشـتـه اند و از ورای آشـفـتـگـی و بـی نظمیـ، اصول و قواعدی در وجود آمده، منطبـق بـا تـنش و آشـفـتـگـی روحی و جسـمی انسـان همیـن قرن کابـوسـیـ، هجوم تـصویـرهایـی شـدیـدتـر و کشـنده تـر از سـلاح های عجیـب و غریـب که جای شـشـلول های «جان ویـن» و «کوپر» را گـرفـتـه (و یـادمان بـاشـد حدود نیـم قرن پیـشـ، در ادبـیـاتـ، رمانی نوشـتـه شـد بـه نام «خداحافـظ گـاری کوپر»، یـعنی غرایـب ایـن قرن، بـعد از سـیـنما که هنری اسـت جدا از ادبـیـات تـأثیـرش را در نوشـتـن داسـتـان نشـان داد) پس نویـسـنده ی امروز قواعد و اصول کلاسـیـک را بـرنمی تـابـد، اما داسـتـان خوبـ، بـر اصول و قواعدی جان می گـیـرد که لق لقه ی زبـان و فـراز و نشـیـب انسـان امروزی اسـتـ. اما بـسـیـاری از جوان های داسـتـان نویـسـ، ویـرانی قواعد را می بـیـنند لکن اصول تـازه ی بـرآمده از هراس آدم ایـن زمانه را نمی بـیـنند، یـعنی آلت را دیـده اند بـه قول مولانای بـزرگ لکن کدو را ندیـده اند، بـرای همیـن معناگـریـز و بـه واقع همه چیـز گـریـزند در داسـتـان، اما فـراموش می کنند انسـان طاغی ایـن ایـام، راه را و قواعد رفـتـن را بـرهم زده، ولی هنوز بـه رسـیـدن می اندیـشـد، گـیـرم مقصد را از پیـش معیـن نکرده بـاشـد، اما وقت «چتـ» کردن بـا مخاطبـ، حرف هایـی می زند که جایـشـان در داسـتـان آدم امروزی اسـتـ. درایـران متـأسـفـانه گـمان کرده اند پسـت مدرنیـتـه یـعنی نفـی سـنت ــ اگـر چنیـن بـاشـد که نیـسـتـ، شـناخت سـنت را ندارد، تـا نفـی اش کند. و ایـن مطلبـی اسـت که بـیـشـتـر داسـتـان نویـسـان جوان کشـور ما و کشـورهایـی مثل ما، از آن غافـل مانده اند. در ایـن زنجیـره ی دغدغه های نوشـتـن، بـه همیـن اصول می رسـیـم، چه بـاک اگـر گـاه بـه نظر بـرسـد که روش تـبـدیـل می شـود بـه روشـی مدرسـیـ، اما بـدون کلاسـ. یـعنی بـده بـسـتـانی در نوشـتـن داسـتـان، تـأمل اسـاسـی میـان نویـسـنده و مخاطبـ. نویـسـنده ی سـنت گـریـز ما، بـه دلیـل همیـن گـریـز، خود را از خواندن کلاسـیـک های خود، محروم می کند و ایـن محرومیـت متـأسـفـانه می شـود عادتـی ثانوی بـرای او، که نخواندن، یـا خوب نخواندن اسـتـ. پس داسـتـان های نو و امروزی را هم خوب نمی خواند، چرا؟ یـا تـرجمه نمی شـوند، یـا بـد تـرجمه می شـوند و نویـسـنده ی جوان بـا کمال تـأسـف زبـان مادری خود را پس رانده و آن را خوب نمی داند، چه رسـد بـه زبـان های دیـگـر و بـیـگـانه. (بـرای همیـن اسـت که اکثر متـرجمان در انتـقال، الکن هسـتـند و بـرای همیـن اسـت که از کتـابـی سـه، چهار تـرجمه منتـشـر می شـود که هرکدام، جایـی از کار لنگ می زند.) ایـن اسـت که اصول و قواعد سـاری و جاری در داسـتـان دنیـا را، نمی شـناسـد یـا بـد شـناختـه که التـفـاتـی بـه ایـن اصول ندارد (حتـا گـاه وانمود می کنند که ندارند و ایـن دیـگـر خیـلی حرف اسـتـ. حرف کسـی که راه را می شـناسـد و بـی راهه می رود.)
داسـتـان نویـس امروز می داند نوشـتـن داسـتـانی نو، خوب و اثرگـذار، حالا مشـکل تـر از پیـش شـده، چون مسـایـل سـاری و جاری در جهان مادیـ، مثل دوران دیـکنز مثلاً، مخاطب فـرهیـختـه را جذب نمی کند. ایـنک بـه جهان مادیـ، جهان معنا و جهان مثل و ماورای همه ی ایـن دنیـاها، در اسـتـخوان بـندی داسـتـان امروز، جا گـرفـتـه و چشـم انداز نویـسـنده نمی تـواند مثل دیـکنز یـا بـزرگ علوی و جمالزاده ی خودمان، تـک بـعدی بـاشـد. تـمام هسـتـی و نیـسـتـی و جهان تـخیـل و واقع و بـالا و پایـیـن، همه ی ایـن عوالم، منشـوری چند وجهی سـاختـه اند بـا رنگ هایـی متـضاد و متـشـابـه و متـرادفـ، که مثل فـرش دسـت بـافـت ایـرانی تـارهایـش از واقعیـت ها و پودهایـش از تـخیـلات و مسـایـل ماورایـی اسـت و حیـرت آور ایـنکه تـجانس دارند و همدیـگـر را دفـع نمی کنند و اگـر بـکنند، در راسـتـای داسـتـان اسـت تـا جلوه و رنگـی تـازه از نیـروی دافـعه را نشـان بـدهند.
ایـن جلوه های تـازه اسـت که داسـتـان پسـت مدرن غرب و اروپا را ماندگـار می کند، اما پسـت مدرن نویـسـنده ی جوان ما را هیـبـتـی هراسـناک می بـخشـد که دراوج هراسـناکیـ، خنده هم می آورد، خنده ای که جز تـمسـخر بـن مایـه ای ندارد و خنده ای نیـسـت حتـا، که کودکان غرب و اروپا بـه دلقک ها نثار می کنند. (که در موسـیـقی ما ــ نه سـنتـی البـتـه ــ بـه نوعی دیـگـر، که خاص هنر دیـگـری اسـت راه می یـابـد و ضمن جذب مخاطب بـسـیـار کار اولی ها، مقلدان را بـا همیـن خنده ی پر طعنه می رانند. اما چون ایـن خنده ها، معمولاً در خانه ها وقت شـنیـدن نوای تـقلیـدیـ، صورت می گـیـرد، حضرات مقلد بـه خود نمی گـیـرند و مثل همان سـتـون های مشـهور، که هرکدام بـغل دسـتـی خود را مقصر می داند.)
بـاری بـا همیـن دوری و ناآشـنایـی نویـسـنده ی پسـت مدرن ما، از اصول ایـن ژانر اسـت که معمولاً خیـلی زود اختـه می شـود و داسـتـان را رها می کند، یـا بـه بـازخوانی خویـش می رسـد و از نقطه ی کور، از جایـی که رها کرده، دوبـاره می آغازد و ایـن بـار حتـمن موفـق می شـود، شـک نکنیـد.
وقتـی جهان مادی و جهان رنگ رنگ ایـده و تـخیـل آدمیـ، بـسـتـر داسـتـان شـود، جهان هفـت جوشـی سـاختـه می شـود که داسـتـان نویـسـ، نمی تـواند بـدون شـناختـ، نزدیـک موضوع داسـتـان خود شـود.
انسـان معاصر هم رکنی اسـت از همیـن جهان عجیـب و غریـب معاصر، که در ظاهر همه ی رنگ و نیـرنگ خود را نثار همیـن انسـان می کند و البـتـه ایـن انسـان هم رنگ و لعاب همیـن جهان را می گـیـرد و هرلحظه بـه رنگـی بـت عیـار، درمی آیـد و نویـسـنده در ایـن تـغیـیـر و تـبـدیـل، حضوری لازم خواهد داشـت تـا عناصر داسـتـانی اش را ــ انسـان را ــ بـشـناسـد و از پس کل کل بـا او بـرآیـد.
بـا تـوجه بـه بـی انتـهایـی و وسـعت عالم تـخیـل و فـلسـفـه و شـرایـط زیـسـتـی امروز فـرنگـیـان و سـعی و دقت در کشـف تـازه ی تـوام بـا شـهود، بـرای ما ایـرانی ها، کار دشـوارتـر می نمایـد. چرا که داسـتـان نویـسـان اروپا و امریـکا و هرجای دیـگـر، نه از فـلسـفـه ی ایـران و اسـلام، اطلاعی دارند، نه نیـازی بـه دانسـتـن ایـن فـلسـفـه حس می کنند. (اگـر روزگـاری الحاوی و کتـب بـوعلی را
داسـتـان نویـسـی پسـت مدرن
در دانشـگـاه های خود می خواندند، جانشـیـنی از فـرهنگ خود نداشـتـند که جای ایـن کتـاب ها بـگـذارند. ظاهراً سـودمندی اسـت که خطوط اقتـصادشـان را معیـن می کند و بـر هنر و فـرهنگـشـان سـایـه می اندازد.) اما ما داسـتـان نویـسـان پارسـی زبـان، علاوه بـر فـلسـفـه ی گـسـتـرده ی غرب و شـرق، نیـاز داریـم بـه تـسـلط بـر فـلسـفـه ی ایـرانی اسـلامی که عالم المثال سـهروردیـ، سـتـونی اسـت از ایـن عمارت عظیـم که دشـواری کار را داسـتـان نویـس امروز ایـرانی را نشـان می دهد (یـادمان بـاشـد مثل سـهروردیـ، ربـطی بـه مثل افـلاتـونی ندارد!)
پس تـسـلط داسـتـان نویـس بـر فـرهنگ ها و اندیـشـه های بـسـیـار، در صورتـی لازم می نمایـد که بـخواهد داسـتـانی جهانی بـنویـسـد مثل بـوف کور یـا شـازده احتـجابـ.
امروز، بـرای نوشـتـن یـک داسـتـان خوبـ، و فـرق نمی کند داسـتـان کوتـاه بـاشـد یـا بـلند و حتـا رمان، تـقریـبـاً قواعد و اصول قدیـم را زیـر پا گـذاشـتـه اند و از ورای آشـفـتـگـی و بـی نظمیـ، اصول و قواعدی در وجود آمده، منطبـق بـا تـنش و آشـفـتـگـی روحی و جسـمی انسـان همیـن قرن کابـوسـیـ، هجوم تـصویـرهایـی شـدیـدتـر و کشـنده تـر از سـلاح های عجیـب و غریـب که جای شـشـلول های «جان ویـن» و «کوپر» را گـرفـتـه (و یـادمان بـاشـد حدود نیـم قرن پیـشـ، در ادبـیـاتـ، رمانی نوشـتـه شـد بـه نام «خداحافـظ گـاری کوپر»، یـعنی غرایـب ایـن قرن، بـعد از سـیـنما که هنری اسـت جدا از ادبـیـات تـأثیـرش را در نوشـتـن داسـتـان نشـان داد) پس نویـسـنده ی امروز قواعد و اصول کلاسـیـک را بـرنمی تـابـد، اما داسـتـان خوبـ، بـر اصول و قواعدی جان می گـیـرد که لق لقه ی زبـان و فـراز و نشـیـب انسـان امروزی اسـتـ. اما بـسـیـاری از جوان های داسـتـان نویـسـ، ویـرانی قواعد را می بـیـنند لکن اصول تـازه ی بـرآمده از هراس آدم ایـن زمانه را نمی بـیـنند، یـعنی آلت را دیـده اند بـه قول مولانای بـزرگ لکن کدو را ندیـده اند، بـرای همیـن معناگـریـز و بـه واقع همه چیـز گـریـزند در داسـتـان، اما فـراموش می کنند انسـان طاغی ایـن ایـام، راه را و قواعد رفـتـن را بـرهم زده، ولی هنوز بـه رسـیـدن می اندیـشـد، گـیـرم مقصد را از پیـش معیـن نکرده بـاشـد، اما وقت «چتـ» کردن بـا مخاطبـ، حرف هایـی می زند که جایـشـان در داسـتـان آدم امروزی اسـتـ. درایـران متـأسـفـانه گـمان کرده اند پسـت مدرنیـتـه یـعنی نفـی سـنت ــ اگـر چنیـن بـاشـد که نیـسـتـ، شـناخت سـنت را ندارد، تـا نفـی اش کند. و ایـن مطلبـی اسـت که بـیـشـتـر داسـتـان نویـسـان جوان کشـور ما و کشـورهایـی مثل ما، از آن غافـل مانده اند. در ایـن زنجیـره ی دغدغه های نوشـتـن، بـه همیـن اصول می رسـیـم، چه بـاک اگـر گـاه بـه نظر بـرسـد که روش تـبـدیـل می شـود بـه روشـی مدرسـیـ، اما بـدون کلاسـ. یـعنی بـده بـسـتـانی در نوشـتـن داسـتـان، تـأمل اسـاسـی میـان نویـسـنده و مخاطبـ. نویـسـنده ی سـنت گـریـز ما، بـه دلیـل همیـن گـریـز، خود را از خواندن کلاسـیـک های خود، محروم می کند و ایـن محرومیـت متـأسـفـانه می شـود عادتـی ثانوی بـرای او، که نخواندن، یـا خوب نخواندن اسـتـ. پس داسـتـان های نو و امروزی را هم خوب نمی خواند، چرا؟ یـا تـرجمه نمی شـوند، یـا بـد تـرجمه می شـوند و نویـسـنده ی جوان بـا کمال تـأسـف زبـان مادری خود را پس رانده و آن را خوب نمی داند، چه رسـد بـه زبـان های دیـگـر و بـیـگـانه. (بـرای همیـن اسـت که اکثر متـرجمان در انتـقال، الکن هسـتـند و بـرای همیـن اسـت که از کتـابـی سـه، چهار تـرجمه منتـشـر می شـود که هرکدام، جایـی از کار لنگ می زند.) ایـن اسـت که اصول و قواعد سـاری و جاری در داسـتـان دنیـا را، نمی شـناسـد یـا بـد شـناختـه که التـفـاتـی بـه ایـن اصول ندارد (حتـا گـاه وانمود می کنند که ندارند و ایـن دیـگـر خیـلی حرف اسـتـ. حرف کسـی که راه را می شـناسـد و بـی راهه می رود.)
داسـتـان نویـس امروز می داند نوشـتـن داسـتـانی نو، خوب و اثرگـذار، حالا مشـکل تـر از پیـش شـده، چون مسـایـل سـاری و جاری در جهان مادیـ، مثل دوران دیـکنز مثلاً، مخاطب فـرهیـختـه را جذب نمی کند. ایـنک بـه جهان مادیـ، جهان معنا و جهان مثل و ماورای همه ی ایـن دنیـاها، در اسـتـخوان بـندی داسـتـان امروز، جا گـرفـتـه و چشـم انداز نویـسـنده نمی تـواند مثل دیـکنز یـا بـزرگ علوی و جمالزاده ی خودمان، تـک بـعدی بـاشـد. تـمام هسـتـی و نیـسـتـی و جهان تـخیـل و واقع و بـالا و پایـیـن، همه ی ایـن عوالم، منشـوری چند وجهی سـاختـه اند بـا رنگ هایـی متـضاد و متـشـابـه و متـرادفـ، که مثل فـرش دسـت بـافـت ایـرانی تـارهایـش از واقعیـت ها و پودهایـش از تـخیـلات و مسـایـل ماورایـی اسـت و حیـرت آور ایـنکه تـجانس دارند و همدیـگـر را دفـع نمی کنند و اگـر بـکنند، در راسـتـای داسـتـان اسـت تـا جلوه و رنگـی تـازه از نیـروی دافـعه را نشـان بـدهند.
ایـن جلوه های تـازه اسـت که داسـتـان پسـت مدرن غرب و اروپا را ماندگـار می کند، اما پسـت مدرن نویـسـنده ی جوان ما را هیـبـتـی هراسـناک می بـخشـد که دراوج هراسـناکیـ، خنده هم می آورد، خنده ای که جز تـمسـخر بـن مایـه ای ندارد و خنده ای نیـسـت حتـا، که کودکان غرب و اروپا بـه دلقک ها نثار می کنند. (که در موسـیـقی ما ــ نه سـنتـی البـتـه ــ بـه نوعی دیـگـر، که خاص هنر دیـگـری اسـت راه می یـابـد و ضمن جذب مخاطب بـسـیـار کار اولی ها، مقلدان را بـا همیـن خنده ی پر طعنه می رانند. اما چون ایـن خنده ها، معمولاً در خانه ها وقت شـنیـدن نوای تـقلیـدیـ، صورت می گـیـرد، حضرات مقلد بـه خود نمی گـیـرند و مثل همان سـتـون های مشـهور، که هرکدام بـغل دسـتـی خود را مقصر می داند.)
بـاری بـا همیـن دوری و ناآشـنایـی نویـسـنده ی پسـت مدرن ما، از اصول ایـن ژانر اسـت که معمولاً خیـلی زود اختـه می شـود و داسـتـان را رها می کند، یـا بـه بـازخوانی خویـش می رسـد و از نقطه ی کور، از جایـی که رها کرده، دوبـاره می آغازد و ایـن بـار حتـمن موفـق می شـود، شـک نکنیـد.
وقتـی جهان مادی و جهان رنگ رنگ ایـده و تـخیـل آدمیـ، بـسـتـر داسـتـان شـود، جهان هفـت جوشـی سـاختـه می شـود که داسـتـان نویـسـ، نمی تـواند بـدون شـناختـ، نزدیـک موضوع داسـتـان خود شـود.
انسـان معاصر هم رکنی اسـت از همیـن جهان عجیـب و غریـب معاصر، که در ظاهر همه ی رنگ و نیـرنگ خود را نثار همیـن انسـان می کند و البـتـه ایـن انسـان هم رنگ و لعاب همیـن جهان را می گـیـرد و هرلحظه بـه رنگـی بـت عیـار، درمی آیـد و نویـسـنده در ایـن تـغیـیـر و تـبـدیـل، حضوری لازم خواهد داشـت تـا عناصر داسـتـانی اش را ــ انسـان را ــ بـشـناسـد و از پس کل کل بـا او بـرآیـد.
بـا تـوجه بـه بـی انتـهایـی و وسـعت عالم تـخیـل و فـلسـفـه و شـرایـط زیـسـتـی امروز فـرنگـیـان و سـعی و دقت در کشـف تـازه ی تـوام بـا شـهود، بـرای ما ایـرانی ها، کار دشـوارتـر می نمایـد. چرا که داسـتـان نویـسـان اروپا و امریـکا و هرجای دیـگـر، نه از فـلسـفـه ی ایـران و اسـلام، اطلاعی دارند، نه نیـازی بـه دانسـتـن ایـن فـلسـفـه حس می کنند. (اگـر روزگـاری الحاوی و کتـب بـوعلی را
داسـتـان نویـسـی پسـت مدرن
در دانشـگـاه های خود می خواندند، جانشـیـنی از فـرهنگ خود نداشـتـند که جای ایـن کتـاب ها بـگـذارند. ظاهراً سـودمندی اسـت که خطوط اقتـصادشـان را معیـن می کند و بـر هنر و فـرهنگـشـان سـایـه می اندازد.) اما ما داسـتـان نویـسـان پارسـی زبـان، علاوه بـر فـلسـفـه ی گـسـتـرده ی غرب و شـرق، نیـاز داریـم بـه تـسـلط بـر فـلسـفـه ی ایـرانی اسـلامی که عالم المثال سـهروردیـ، سـتـونی اسـت از ایـن عمارت عظیـم که دشـواری کار را داسـتـان نویـس امروز ایـرانی را نشـان می دهد (یـادمان بـاشـد مثل سـهروردیـ، ربـطی بـه مثل افـلاتـونی ندارد!)
پس تـسـلط داسـتـان نویـس بـر فـرهنگ ها و اندیـشـه های بـسـیـار، در صورتـی لازم می نمایـد که بـخواهد داسـتـانی جهانی بـنویـسـد مثل بـوف کور یـا شـازده احتـجابـ.