ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
بر من چه رفته است پس از ضربه تبر
احساس می کنم که خودم نیستم دگر
از من چه مانده است از آن تک درخت باغ
جزیک دل شکسته و یک روح دربه در
هیزم شکن چه دیررسیدی نگاه کن!
دختر شکسته است مرا از تو زودتر
سروی که در مقابل باد ایستاده بود
حالا نگاه کن شده کبریت بی خطر
با موی قهوه ای و تنی لاغر و سپید
در جعبه ای شبیه اتاقی بدون در
ای رهگذر!تو را به خدا این اتاق را
از دختری که یخ زده در شعر ها بخر..
آتش بزن به مغز من و دود کن مرا
ازیاد هام خاطره باغ را ببر
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
13-03-2015، 16:48
(آخرین ویرایش در این ارسال: 26-03-2015، 17:38، توسط Nυмв.)
شاعر سکوت کرد به آخر رسیده بود
از قله های عشق به بستر رسیده بود
از خود گریخت رفت به هر کس که سر کشید
تنها به یک نبودن دیگر رسیده بود
برگشت خاطرات خودش را مرور کرد
دوران تلخ شاعریش سر رسیده بود
هی سعی کرده بود شروعی دوباره را
از هر چه بد که بود به بدتر رسیده بود
جرأت نداشت باز کند پوچ محض را
تنها دویده بود و به یک در رسیده بود
تعبیر عکس داد سرانجام مرد را
خواب کلاغ که به کبوتر رسیده بود
از دشمنان صراحت شمشیر زهر دار
از دوستان صداقت خنجر رسیده بود
از زن که علت همه ی هیچ مرد بود
تنها عذاب و رنج مکرر رسیده بود
شاعر هنوز آنور دنیا ادامه داشت
هر چند زن به مصرع آخر رسیده بود
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
20-03-2015، 11:42
(آخرین ویرایش در این ارسال: 20-03-2015، 16:28، توسط Nυмв.)
سبزه ها را گره زدم به غمت
غمِ از صبر، بیشتر شده ام
سالِ تحویلِ زندگیت به هیچ
سیزده های در به در شده ام
سفره ای از سکوت می چینم
خسته از انتظار و دوری ها
سالهایی که آتشم زده اند
وسط چهارشنبه سوری ها
بچه بودم... و غیر عید و عشق
بچه ها از جهان چه داشته اند؟!
در گوشم فرشته ها گفتند
لای قرآن "تو" را گذاشته اند!
خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریه ام کردی
ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مرد و آرام روی آب آمد
پشت اشک و چراغ قرمز ها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزه ای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگر چه زرد شدم
"و ان یکاد"ی که خواندم و خواندی
وسط قصه ی درازی ها!!!
باختم مثل بچه ای مغرور
توی جدی ترین بازی ها!
سبزه ها را گره زدم اما
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذره ذره می میرند
همه ی سال های بی تحویل!
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
25-03-2015، 20:22
(آخرین ویرایش در این ارسال: 26-03-2015، 10:27، توسط Nυмв.)
مثل یک بچّه گربه ی تنها
سر خود را به پات مالاندم
مثل ترس ِ پرنده ای رفتی
بر سر حرف های خود ماندم
پشت فرمان ِ دوستت دارم
سمت یک پرتگاه می راندم
چشم تو بر لباس های عروس
من برای تو شعر می خواندم!!
عشق/ «بازی» نبود در چشمم
من خودم باختم! نمی بردی!!
عقل آمد دوباره «حکم» کند
«دل» به این هیچ چیز نسپردی
من برایت عزیز! می مردم
تو برایم عزیز! می مردی؟!
با کسی که نبودم و بودی
توی یک پارک موز می خوردی
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
26-03-2015، 10:25
(آخرین ویرایش در این ارسال: 26-03-2015، 10:28، توسط Nυмв.)
به «عین» و «شین» تو چسبیدم از در ِ زندان
که نعش سیمرغی رهسپار «قاف» کنم
به بازجوی گرامی بگو که راحت باش
نشسته ام که در این شعر، اعتراف کنم
صدای بمب گذاری ذهن می آید
گرفته اند دهان مرا که لب نزنم
کشیدن ِ ناخن هام روی سیلی هاش
صدای جیغ کشیدن از آدمی که منم
به «قاف» می چسبی روی «قبر» گمنامم
در این دیار که بازار مرگ، سکّه شده
به «قاف» می چسبم مثل آن «قناری» که
به دست عاشق سلّاخ! تکّه تکّه شده
بله!... و آزادی نام برج معروفی ست!
که واقعیّت، مرد دروغگویی بود!!
تمام زندگی ام برگه های پُر شده است
تمام زندگی ام میز بازجویی بود
«گذشته» خرد شد و «حال» در سرم چرخید
کسی کتک می خوردم کسی که «آدم» شد
«بهشت» را گم کردم به عشق «آینده»
که اعتراف کنم: هیچ چی نخواهم شد!
به «قاف» می چسبم روی «قاب» عکس خدا!
که له شوم وسط فحش های ناموسی
به «قاف» می چسبی روی «قوری» بی چای
که زخم های تنم را یواش می بوسی
به روی برگه نوشتم مکان ختمم را
که بازجو بنویسد زمان خاتمه را
به زور قرص مسکّن دوباره می خوابم
و باز می شنوم جیغ های «فاطمه» را
صداش «عر» زدن ِ «عین» توی سلّول است
«شکنجه»ی «شین»، روی ِ خطوط غمگینش
صدای سیلی اوّل به جرم چشم ِ ترش
صدای سیلی ِ دوّم برای تسکینش
که لخت می شود از عاشقانه هاش به تن
مکالمات شما ظاهراً شنود شده!
ترانه می خواند با لبان ِ جر خورده
که شعر می گوید با تنی کبود شده
به «قاف» می چسبی بوی نفت می گیری
کدام «قلّه»؟ کدام اوج؟ نسل سوخته ایم...
که جسممان خسته، له شده، پر از سوراخ
که روح را قبل از جسممان فروخته ایم!
به «عین» می چسبی ای «عروسک» غمگین!
به «قاف» می چسبم بوی نفت می گیرم
منم که خودکارم را به دست می گیرند
که می نویسم و آرام رام... می میرم!
مرا نجات بده از میانشان عشق ِ ...
مرا بگیر در آغوش خاک ها مرگ ِ ...
سپید می شوم از ترس و نور مهتابی
سیاه می شود از مغزهایشان برگه
به «عین» آویزانم به «قاف» آویزان
ناهارشان سیمرغ است با سُسِ آدم!
تو «شینِ» «شوق ِ» رهایی ِ لعنتی هستی
«شکنجه» می شوم امّا نمی رود یادم
بجنگ تا ته این قصّه قهرمانْ کوچولو!
برای باختن ِ در نبرد ِ بُرد شده!
صدای «فاطمه» می آید از اتاق بغل
صدای آدم ِ در چرخ گوشت، خرد شده
صداش هق هق فریاد در گلوی من است
صدای پوست سوراخ و تیزی میخ است
صداش قابل انکار نیست با کشتن
صدای گریه ی زن بر خطوط تاریخ است
بله! کم آوردم مثل گوشت از سیگار
تو ایستادی و از خون ترانه سر دادی
که اعتراف کنم از خودم پشیمانم
که اعتراف کنی: زنده باد آزادی!
به هیچ جا نرسیدم به جز در ِ زندان
کجاست آخر ِ این راه های پیچاپیچ
رسیدم آخر قصّه به قلّه ی «قاف»ات
سر ِ بریده ی سیمرغ بود و دیگر هیچ...
ارسالها: 589
موضوعها: 34
تاریخ عضویت: May 2013
سپاس ها 3650
سپاس شده 3960 بار در 1755 ارسال
حالت من: هیچ کدام
مرســی اشهار یغما رَم بزا
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
26-03-2015، 11:38
(آخرین ویرایش در این ارسال: 26-03-2015، 17:38، توسط Nυмв.)
قبلا تاپیکشو زدن ._.
به کودکم که نشسته ست در سر و رَحِمت!
به عشق: پایان بندی ِ روزهای غمت
به افتضاح ترین حالت درونی تو
به رگ زدن هایم روی خواب خونی تو
به پنجره که به مشتی تگرگ چسبیده
پریدن از خوابی که به مرگ چسبیده
به کودکی که به سختی ادامه می دهدم
به دختری که پس از مرگ نامه می دهدم!
به ماه های رسیده به سال و بعد سده!
به کلّ «می دهدم»های توی ذوق زده
به اینهمه چسبیدم که شعرتان بکنم
که عشق را وسط مرگ امتحان بکنم!
ارسالها: 1,359
موضوعها: 128
تاریخ عضویت: Mar 2014
سپاس ها 8048
سپاس شده 5218 بار در 2632 ارسال
حالت من: هیچ کدام
26-03-2015، 17:32
(آخرین ویرایش در این ارسال: 26-03-2015، 17:40، توسط Nυмв.)
نکند ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﻱ ﭘﺸﺖ ﺻﻠﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮﻧﻲ ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻦ » ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ« ﺩﺭ ﺟﺎﻳﻲ ﺛﺒﺖ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ ﮔﺮﻳﻪ ﻱ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ ﺿﺒﻂ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﺩﻋﻮﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻤّﺎﻡ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺍﺯ ﻣﺮﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ !
ﻧﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ، ﺗﻴﺘﺮ ِ ﻳﮏ «ﮐﻴﻬﺎﻧم»
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺧﻨﻪ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺷﮏ
ﻧﮑﻨﺪ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﮐﺘﮏ
ﻧﮑﻨﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﻱ ﺟﻌﻠﻲ ﻣﺮﺍ ﭘُﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ ﺑﺪ، ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺳﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﺗﻠﺨﻢ ﻭ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺳﻢ
ﻏﻴﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻢ
ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺟﺎﺳﻮﺳﻨﺪ !
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺣﻠﻘﻪ ﻱ ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻮﺳﻨﺪ
ﻟﺨﺖ ﺩﺭ ﺟﻴﻎ ﺗﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻱ ﺗﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻓﮑﺮ ِ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻦ ِ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺷﺐ ِ ﺳﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺷﺐ ﻧﻔﺮﻳﻦ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺑﻲ ﺭﺣﻤﻲ
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ... ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻢ ... ﻭ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﻣﻲ ﻓﻬﻤﻲ ...!
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺯ، ﺑﻬﺎﺭﻱ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺩﺭ ﺑﻐﻠﺖ ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭﻱ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﺨﻔﻲ ﺑﺸﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺎﺩﻱ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﻱ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺪ ﻧﺸﻮﺩ ﺁﺧﺮ ِ ﺍﻳﻦ ﻗﺼّﻪ ﻱ ﺑﺪ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﺑﻴﻢ ... ﻭﻟﻲ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ ...
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺭ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭﺧﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮﻧﻲ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺨﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻨﺪ