سلام دوستان کسانی که اولین بار است میاین بروم اول موضوع مدرسه جن زده سری اول را بخوانند وبعد به این موضوع باز گردنند با تشگر چون این نوشته های یک کتاب داستان است. تا آخرش بخوانید چون این قسمت ترسناک می شود .
ادامه ی داستان مدرسه جن زده:
بن شروع کرد به رنگ کردن پوستری که رویش نوشته بود: آن قدر بجنب تا بالا بیاوری! اما همان موقع خانم بوردن سرش را از لای در آورد تو وبه او گفت که شعار بهتری روی پوسترش بنویسد.
بن غرغرکنان دوباره از نوشروع کرد واین بار نوشت: همگی خوش آمدید!
تالیا از بن پرسید: هی رنگ قرمز کجاست؟
بن که چهار دستو پا روی زمین دولا شده بود وبا یک قلم کلفت حرف خ خوش آمدید را می کشید گفت: هان ؟
من وتالیا هم روی زمین نشسته بودیم وبا رنگ سیاه خط های دور کلمهها را روی پارچه را طراحی می کردیم تالیا از جایش بلند شد نگاهی به بن انداخت وگفت:اصلا رنگ قرمز را با خودت نیاوردی؟ من که اینجا فقط رنگ سیاه می بینم.
فکر کردم تو رنگ قرمز را آوردی.
بن این را گفت وبه یک دسته قوطی رنگ که زیر حاقه بسکتبال بود اشاره کردوپرسید: آنها چه رنگی اند؟
همشون سا هند. من که به تو گفتم رنگ قرمز هم با خودت بیاوری یادت هست؟ می خواستم وسط کلمات را قرمز کنم. خودت که میدونی علامت روی مدرسه قرمز وسیاه است.
بن با غر غر کنان گفت : گندش در آمد کلاس هنر طبقه سوم است . من که به خاطر رنگ قرمز بالا برو نیستم.
فوری داوطلب شدم وذوق زده گفتم من میروم! هردوشان با تعجب نگاهم کردند.
بن به مسخره گفت : انگار راستی راستی مخت از آن زمین خوردن ضرب دیده!
تالیا ازم پرسید: می دانی کلاس هنر کجاست؟
گفتم آره گمانم بدانم.
بالای پله ها عقب ساختمان درسته ؟
تالیا با تکان دادان سرجوابم را داد. وقتی سرش حرکت کرد مو های طلایش موج زد . آره سه طبقه میروی بالا راهرو را میگیری وتا آخرش میروی وآنجا میپیچی به راست دوباره می پیچی دست راست.
کلاس هنر آن عقب است.
باشد
این را گفتم وبه طرف در سالون ورزش دویدم بن خندیدو گفت :یک کوکاکولا برای من بیار! این پسر خدای مسخرگی است .
مثل باد به طرف در دویدم . نمی دانم چرا دویدم.
گمانم می خواستم جلو تالیا افه بیام.
وبا سرعت جت با دختری که توی را هرو ایستاده بو تصادف کردم.
جفتمان افتادیم زمین . دختر دادازد : هی چه خبره؟!
وای!
این صدای من بود که روی دختر افتاده بودم .یک لحظه هردو مان هاج وواج ماندیم تا من خودم را جمع وجور کردم وبلند شودم وگفتم : معذرت می خواهم!
دستم را دراز کردم تا کمکش کنم اما او با عصبانیت دستم را کنار زد وخودش بلند شود.
وقتی ایستاد حداقل 30 سانت از من بلندتر بود. بایک جفت چشم های خاکستری ترسناک به من نگاه میکرد. چشم های ترسناکی داشت.
دوباره به او گفتم : شرمنده !
او یک قدم به من نزدیک شودونگاه تحدید آمیزی کرد وباز هم جلوتر آمد.
گفتم چی کار می کنی؟ او گفت می خواهم بروم خانه اگر شما اجازه بدید ورفت من هم پشت سرش داد زدم وگفتم : شرمنده . واز پله ها بالا رفتم منظره ی آن چشم های ترسناک از ذهنم نمیرفت تا طبقه آخرخیلی پله بود. پاهایم هنوز از بر خورد با آن دختر عجیب کمی می لرزید . تکو تنها بودم آن بالا یک جور هایی ترسناک بود.
کفش هایم روی پله ها گرپ گرپ صدا می کرد وصدایش تو را پله می پیچید . راهروهای طبقات مثل تونل دراز و تاریک بود.
به پاگرد طبقه سوم که رسیدم. دیگر نفسم در نمی آمد . زمزمه کنان تو راهرو به را افتادم . صدایم تو راهرو خالی بم بم می کرد وبه قفسه های خاکستری کنار دیوار می خورد و بر میگشت.
وقتی به راهرو سمت چپ پیچیدم دست از خواندن برداشتم . از جلو اتاق استراحت آموزگاران که خالی بود. گذشتم وبعد از آن سالن کامپیوتر وچند تا اتاق خالی دیگر را پشت سر گذاشتم.
دوباره به سمت راست پیچیدم و وارد راهرو باریکی شدم که کفپوش چوبی اش زیز کفش هایم تق تق صدا می کرد. جلو در اتاق انتهای راهرو ایستادم. کنار در روی تابلوی کوچکی با دست نوشته بود : کلاس هنر .
دستگیره را گرفتم که در را باز کنم اما پشت در صداهایی شنیدم.
ماتو مبهوت دستگیره به دست ایستادموگوش دادام . صدای یک دختر وپسر را شنیدم که یواش با هم حرف می زدند. حرف هایشان مفهوم نبود اما صدایشان شبیه صدای تالیا وبن بود.
عجب! آنها اینجا چی کار میکنند ؟ برای چی دنبال من آمدند؟ چطوریقبل از من به این بالا رسیدند ؟
در را هل دادم ورفتم تو.
هی بچه ها دوباره صدا زدم با شما ها هستم اینجایید ؟
جوابی نیامد . چشم هایم را سریع دور اتاق گرداندم ولی کسی نبود سرم را تکان دادم و خودم گفتم عجیب است من از این اتاق صدا هایی شنیدم . مطمئنم که شنیدم.
رفتم طرف کمد در را باز کردم وگفتم : هان مچ تان را گرفتم ولی کسی نبود !!!!
خیالا تی شودم که آن صدا ها را می شنوم؟
قوطی رنگ را برداشتم ولی با شنیدن صدای خنده یک دختر قوطی رنگ ارا ول کردم پشت سرم پسری با هیجان چیزی گفت. تند حرف می زد چیزی از حرف هایش نفهمیدم.
بر گشتم وگفتم: آهای شما کجایید؟
سکوت.
دوستان ادامی این داستان در موضوع بعدی به نام مدرسه جن زده سری سوم است
امیدوارم خوشتان آمده باشد سپاس ونظرتان فراموش نشود
ادامه ی داستان مدرسه جن زده:
بن شروع کرد به رنگ کردن پوستری که رویش نوشته بود: آن قدر بجنب تا بالا بیاوری! اما همان موقع خانم بوردن سرش را از لای در آورد تو وبه او گفت که شعار بهتری روی پوسترش بنویسد.
بن غرغرکنان دوباره از نوشروع کرد واین بار نوشت: همگی خوش آمدید!
تالیا از بن پرسید: هی رنگ قرمز کجاست؟
بن که چهار دستو پا روی زمین دولا شده بود وبا یک قلم کلفت حرف خ خوش آمدید را می کشید گفت: هان ؟
من وتالیا هم روی زمین نشسته بودیم وبا رنگ سیاه خط های دور کلمهها را روی پارچه را طراحی می کردیم تالیا از جایش بلند شد نگاهی به بن انداخت وگفت:اصلا رنگ قرمز را با خودت نیاوردی؟ من که اینجا فقط رنگ سیاه می بینم.
فکر کردم تو رنگ قرمز را آوردی.
بن این را گفت وبه یک دسته قوطی رنگ که زیر حاقه بسکتبال بود اشاره کردوپرسید: آنها چه رنگی اند؟
همشون سا هند. من که به تو گفتم رنگ قرمز هم با خودت بیاوری یادت هست؟ می خواستم وسط کلمات را قرمز کنم. خودت که میدونی علامت روی مدرسه قرمز وسیاه است.
بن با غر غر کنان گفت : گندش در آمد کلاس هنر طبقه سوم است . من که به خاطر رنگ قرمز بالا برو نیستم.
فوری داوطلب شدم وذوق زده گفتم من میروم! هردوشان با تعجب نگاهم کردند.
بن به مسخره گفت : انگار راستی راستی مخت از آن زمین خوردن ضرب دیده!
تالیا ازم پرسید: می دانی کلاس هنر کجاست؟
گفتم آره گمانم بدانم.
بالای پله ها عقب ساختمان درسته ؟
تالیا با تکان دادان سرجوابم را داد. وقتی سرش حرکت کرد مو های طلایش موج زد . آره سه طبقه میروی بالا راهرو را میگیری وتا آخرش میروی وآنجا میپیچی به راست دوباره می پیچی دست راست.
کلاس هنر آن عقب است.
باشد
این را گفتم وبه طرف در سالون ورزش دویدم بن خندیدو گفت :یک کوکاکولا برای من بیار! این پسر خدای مسخرگی است .
مثل باد به طرف در دویدم . نمی دانم چرا دویدم.
گمانم می خواستم جلو تالیا افه بیام.
وبا سرعت جت با دختری که توی را هرو ایستاده بو تصادف کردم.
جفتمان افتادیم زمین . دختر دادازد : هی چه خبره؟!
وای!
این صدای من بود که روی دختر افتاده بودم .یک لحظه هردو مان هاج وواج ماندیم تا من خودم را جمع وجور کردم وبلند شودم وگفتم : معذرت می خواهم!
دستم را دراز کردم تا کمکش کنم اما او با عصبانیت دستم را کنار زد وخودش بلند شود.
وقتی ایستاد حداقل 30 سانت از من بلندتر بود. بایک جفت چشم های خاکستری ترسناک به من نگاه میکرد. چشم های ترسناکی داشت.
دوباره به او گفتم : شرمنده !
او یک قدم به من نزدیک شودونگاه تحدید آمیزی کرد وباز هم جلوتر آمد.
گفتم چی کار می کنی؟ او گفت می خواهم بروم خانه اگر شما اجازه بدید ورفت من هم پشت سرش داد زدم وگفتم : شرمنده . واز پله ها بالا رفتم منظره ی آن چشم های ترسناک از ذهنم نمیرفت تا طبقه آخرخیلی پله بود. پاهایم هنوز از بر خورد با آن دختر عجیب کمی می لرزید . تکو تنها بودم آن بالا یک جور هایی ترسناک بود.
کفش هایم روی پله ها گرپ گرپ صدا می کرد وصدایش تو را پله می پیچید . راهروهای طبقات مثل تونل دراز و تاریک بود.
به پاگرد طبقه سوم که رسیدم. دیگر نفسم در نمی آمد . زمزمه کنان تو راهرو به را افتادم . صدایم تو راهرو خالی بم بم می کرد وبه قفسه های خاکستری کنار دیوار می خورد و بر میگشت.
وقتی به راهرو سمت چپ پیچیدم دست از خواندن برداشتم . از جلو اتاق استراحت آموزگاران که خالی بود. گذشتم وبعد از آن سالن کامپیوتر وچند تا اتاق خالی دیگر را پشت سر گذاشتم.
دوباره به سمت راست پیچیدم و وارد راهرو باریکی شدم که کفپوش چوبی اش زیز کفش هایم تق تق صدا می کرد. جلو در اتاق انتهای راهرو ایستادم. کنار در روی تابلوی کوچکی با دست نوشته بود : کلاس هنر .
دستگیره را گرفتم که در را باز کنم اما پشت در صداهایی شنیدم.
ماتو مبهوت دستگیره به دست ایستادموگوش دادام . صدای یک دختر وپسر را شنیدم که یواش با هم حرف می زدند. حرف هایشان مفهوم نبود اما صدایشان شبیه صدای تالیا وبن بود.
عجب! آنها اینجا چی کار میکنند ؟ برای چی دنبال من آمدند؟ چطوریقبل از من به این بالا رسیدند ؟
در را هل دادم ورفتم تو.
هی بچه ها دوباره صدا زدم با شما ها هستم اینجایید ؟
جوابی نیامد . چشم هایم را سریع دور اتاق گرداندم ولی کسی نبود سرم را تکان دادم و خودم گفتم عجیب است من از این اتاق صدا هایی شنیدم . مطمئنم که شنیدم.
رفتم طرف کمد در را باز کردم وگفتم : هان مچ تان را گرفتم ولی کسی نبود !!!!
خیالا تی شودم که آن صدا ها را می شنوم؟
قوطی رنگ را برداشتم ولی با شنیدن صدای خنده یک دختر قوطی رنگ ارا ول کردم پشت سرم پسری با هیجان چیزی گفت. تند حرف می زد چیزی از حرف هایش نفهمیدم.
بر گشتم وگفتم: آهای شما کجایید؟
سکوت.
دوستان ادامی این داستان در موضوع بعدی به نام مدرسه جن زده سری سوم است
امیدوارم خوشتان آمده باشد سپاس ونظرتان فراموش نشود