28-07-2014، 18:21
هیچ مورخ نامداری از شاهان ایران به نیكی یاد نكرده و هیچ یك از مقاطع قابل دفاعی كه در تاریخ ایران به وفور وجود دارند نیز ارتباطی به شاهان ندارد.
متن زیر از كتاب «تاریخ تمدن» نوشته ویل دورانت راجع به شاهان ایران نقل شده است.
زندگی ایران به سیاست و جنگ بیشتر از مسائل اقتصادی بستگی داشت، و ثروت آن سرزمین بر پایهی قدرت بود، نه بر پایهی صناعت؛ به همین جهت پایههای دستگاه دولتی متزلزل بود، و به جزیرهی كوچكی مینمود كه در وسط دریای وسیعی باشد و بر آن دریا حكومت كند، و این حكومت وتسلط، بنا و بنیاد طبیعی نداشته باشد.سازمان شاهنشاهی،كه بر این مجموعه تسلط داشت، از نیرومندترین سازمانها و تقریباً منحصر به فرد بود. بر رأس این سازمان شخص شاه قرار داشت، و چون شاهانی در زیر فرمان او بودند، به نام «شاه شاهان» یا «شاهنشاه» خوانده میشد و جهان قدیم به این لقب اعتراضی نداشت، تنها یونانیان شاهنشاه ایران را «باسیلئوس»، یعنی «شاه» میخواندند. قدرت مطلقه در دست شاه بود و كلمهای كه از دهان وی بیرون میآمد كافی بود كه هر كس را، بدون محاكمه و توضیح، به كشتن دهد ـ این راه و رسمی است كه بعضی از دیكتاتورهای زمان حاضر نیز در پیش گرفتهاند؛ گاهی نیز به مادر یا زن سوگلی خویش این حق فرمان قتل صادر كردن را تفویض میكرد. كمتر، از میان مردم و حتی اعیان مملكت، كسی را جرئت آن بود كه از شاه خردهگیری یا وی را سرزنش كند؛ افكار عمومی، در نتیجهی ترس و تقیه، هیچ گونه تأثیری در رفتار شاه نداشت. هرگاه شاه فرزند كسی را در برابر چشم وی، با تیر میزد، پدر ناچار در برابر شاه سرفرود میآورد و مهارت او را در تیراندازی ستایش میكرد؛ كسانی كه به امر شاه تنشان در زیر ضربههای تازیانه سیاه میشد، از مرحمت شاهنشاه سپاسگزاری میكردند كه از یاد آنان غافل نمانده است.
همهی شاهان ایرانی روح نشاط و فعالیت كوروش و داریوش اول را داشتند، میتوانستند هم حكومت كنند و هم پادشاه، ولی شاهان متأخر بیشتر كارهای حكومت را به اعیان و اشراف و زیر دست خود یا به خواجگان حرمسرا وا میگذاشتند و خود به عشقبازی و باختن نرد و شكار میپرداختند
ارتش پایهی اساسی قدرت شاه و حكومت شاهنشاهی به شمار میرفت، چه دستگاه شاهنشاهی تا زمانی سرپا میماند كه قدرت آدمكشی خود را محفوظ نگاه دارد. تمام كسانی كه مزاج سالم داشتند، و سنشان میان پانزده و پنجاه سال بود، ناچار بودند در هنگام جنگ به خدمت سربازی درآیند. یكبار چنان اتفاق افتاد كه پدر سه فرزند درخواست كرد كه یكی از آنان را از خدمت سرباز معارف دارند، و شاه در مقابل این درخواست فرمان داد تا هر سه پسر او راكشتند؛ پدر دیگری چهار پسر خود را به میدان جنگ فرستاد و از شاه تقاضا كرد كه پسر پنجم او را برای رسیدگی به كارهای كشاورزی نزد او بازگذارند؛ شاه فرمان داد تا آن پسر را دوپاره كردند، و هر پاره را در یك طرف راهی كه قشون از آن میگذشت آویختند.
گل سرسبد قشون، گارد سلطنتی بود. اگر همهی شاهان ایرانی روح نشاط و فعالیت كوروش و داریوش اول را داشتند، میتوانستند هم حكومت كنند و هم پادشاه، ولی شاهان متأخر بیشتر كارهای حكومت را به اعیان و اشراف و زیر دست خود یا به خواجگان حرمسرا وا میگذاشتند و خود به عشقبازی و باختن نرد و شكار میپرداختند. كاخ سلطنتی پر از خواجهسرایانی بود كه از زنان حرم پاسبانی میكردند و شاهزادگان را تعلیم میدادند و در آغاز هر دورهی سلطنت جدید، دسیسههای فراوان بر میانگیختند. شاه حق داشت كه از میا ن پسران خود هر كدام را بخواهد به جانشینی برگزیند، ولی غالباً اوقات مسئله جانشینی با آدمكشی و انقلاب همراه بود.
املاك اختصاصی بسیاری از ثروتمندان و بزرگان را شاه به ایشان بخشیده بود، و آنان در مقابل، هرگاه شاه فرمان بسیج میداد، مرد جنگی و ساز برگ فراهم میآوردند. این اشراف در املاك خود تسلط بیحد و حساب داشتند و مالیات میگرفتند و قانون میگذاشتند و دستگاه قضایی در اختیارشان بود و برای خود نیروهای مسلح نگاه میداشتند.