21-12-2011، 13:58
(آخرین ویرایش در این ارسال: 19-07-2013، 11:38، توسط FARID.SHOMPET.)
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پیشنهاد میکنم از اول تا اخر بخوانید
لئوناردو داوينچي موقع کشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگي شد: ميبايست "نیکی ر"ا به شکل عيسي" و "بدي" را به شکل "يهودا" يکي از ياران عيسي که هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت کند، تصوير مي کرد.کار را نيمهتمام رها کرد تا مدل هاي آرماني اش را پيدا کند.روزي دريک مراسم, تصوير کامل مسيح را در چهرة يکي از جوانان يافت. جوانرا به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هايي برداشت. سه سالگذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز براي يهودامدل مناسبي پيدا نکرده بود…کاردينال مسئول کليسا کم کم به او فشار ميآورد که نقاشي ديواري را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو ,جوان شکسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانشخواست او را تا کليسا بياورند , چون ديگر فرصتي بري طرح برداشتن از اونداشت. گدا را که درست نمي فهميد چه خبر است به کليسا آوردند، دستيارانسرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه وخودپرستي که به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودندنسخه برداری کردوقتي کارش تمام شد گدا، که ديگر مستي کمي از سرش پريده بود، چشمهايش راباز کرد و نقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت:من اين تابلو را قبلاً ديده ام! داوينچي شگفت زده پرسيد: کي؟! گدا گفت:سه سال قبل، پيش از آنکه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي که در يک گروهآواز مي خواندم , زندگي پراز رويايي داشتم، هنرمندي از من دعوت کرد تامدل نقاشي چهره عيسي بشوم!!!!!!!!
نيکي و بدي يک چهره دارند ؛ همه چيز به اين بسته است که هر کدام چه زماني سر راه انسان قرار بگيرند
پیشنهاد میکنم از اول تا اخر بخوانید
لئوناردو داوينچي موقع کشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگي شد: ميبايست "نیکی ر"ا به شکل عيسي" و "بدي" را به شکل "يهودا" يکي از ياران عيسي که هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت کند، تصوير مي کرد.کار را نيمهتمام رها کرد تا مدل هاي آرماني اش را پيدا کند.روزي دريک مراسم, تصوير کامل مسيح را در چهرة يکي از جوانان يافت. جوانرا به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هايي برداشت. سه سالگذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز براي يهودامدل مناسبي پيدا نکرده بود…کاردينال مسئول کليسا کم کم به او فشار ميآورد که نقاشي ديواري را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو ,جوان شکسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانشخواست او را تا کليسا بياورند , چون ديگر فرصتي بري طرح برداشتن از اونداشت. گدا را که درست نمي فهميد چه خبر است به کليسا آوردند، دستيارانسرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه وخودپرستي که به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودندنسخه برداری کردوقتي کارش تمام شد گدا، که ديگر مستي کمي از سرش پريده بود، چشمهايش راباز کرد و نقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت:من اين تابلو را قبلاً ديده ام! داوينچي شگفت زده پرسيد: کي؟! گدا گفت:سه سال قبل، پيش از آنکه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي که در يک گروهآواز مي خواندم , زندگي پراز رويايي داشتم، هنرمندي از من دعوت کرد تامدل نقاشي چهره عيسي بشوم!!!!!!!!
نيکي و بدي يک چهره دارند ؛ همه چيز به اين بسته است که هر کدام چه زماني سر راه انسان قرار بگيرند