20-02-2014، 12:14
وای چیزیو که میبینم باورم نمیشه اونا اینجا چ غ/ل/ط/ی میکنن اخه اه.وای لویی منو دید
سریع جیم شدم و رفتم تو
//لویی//:
ما (من و هری)داشتیم میومدیم تو خونه تیمی کهدیدم تو بالکن خونه روبرویی ی دختره وایساده داره اطرافو دید میزنه.خوب که دقت کردم دیدم ؛آشناست.آره اون نگینه.
وای منو دید و رفت تو خونه .اون فرشته اینجا چیکار میکرد؟
من به هری گفتم:هی اونو دیدی؟
هری:کیو میگی؟
من:نگینو میگم دیگه.همون دختر خوش/گل/ه تو گروه colorful girls رو میگم که سرگروهه
هری:خب .کوش ؟کجاست؟حالش خوبه؟
من:حالت خوبه هری فکر کنم زده به سرت.خخخخخخخخخخخخخخخ
هری انگار خیلی از این دختر خو/شگ/له خوشش اومده.منم از همون روز که دیدمش ی حس عجیبی بهش داشتم.نمیدونم چ حسی اما وقتی به اون فکر میکنم خیلی قلبم تند میزنه..........................انگار.انگار...............اه ولش کن . حالت خوب نیست لویی؟چی میگی؟
من روبه هری کردم که داشت از خوشحالی میترکید.از این حالتش خوشم نیومد نکنه اونم...............؟نه ....چیمیگی لویی ؟این فکرای الکی چیه؟
من:بیا بریم تو
هری:باشه تو برو منم الان میام
منم دیگه چیزی نگفتمو اومدم تو خونه تیمیمون. بقیه پسرا هم تا چند دقیقه دیگه میان اینجا
ام......اما اون اینجا چیکار میکرد؟نکنه اینجارو خریده و میخواد توش زندگی بکنه؟
//هری//:
وای اون ب/ا/ر/ب/ی اینجا چیکار میکنه؟
تو این فکرا بودم که بقیه پسرا هم رسیدن و من همه چیزو براشون تعریف کردم.و اونا هم داشتن شاخ در می اوردن از تعجب.و همه ی علامت سوال بزرگ تو سرمون بود که اون چرا تو اون خونه بوده؟
//نگین//:
سریع رفتم و به بقیه خبر دادم و همه هم عین من ی علامت سوال تو ذهنشون بود(اونا تو اون خونه چیکار میکنن؟)
در همین حال بود که ی کامیون اومد و وسایل موسیقیمون رو اورد.ماهم مجبور شدیم بریم بیرون و اونا رو با کمک کارگرها بیاریم تو .بنابراین رفتیم بیرون.
همینجابود که ثنا گفت :وای بچه ها لیامو نگا داره بهمون نگاه میکنه و ی چیزی میگه.انگار داره با کسی حرف میزنه
من:هی نگاشون نکن ثنا الان میان بیرون منم ک حوصلشونو ندارم..........................
اما دیر اینو گفتم و اونا عین ج/ن بوداده ضاحر شدن جلومون.منم ب بهانه کمک ب کارگرا رفتم دنبالشون که زین صدا زد:
زین:سلام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دخترا هم جوابشو دادن و منم چاره ای جز همراهی اونا نداشتم و مجبور شدم برگردم و سلام کنم
من»:ه ه ه .سلام.و یک لبخند مصنوعی که کاملا ضایع بود از روی اجبار بو د زدم
نایل اومد جلو و ب انا دست داد .انا دیوونه شدو دوباره رفت تو فاز فیلم هندی
منم با صدای بلند گفتم:من از فیلم هندی متنفرم
این حرفم باعث شد از هم فاصله بگیرن و هردوتاشون مثل لبو سرخ شدن.بعد همه زدیم زیر خنده.........................................................
منتظر ادامه مطلب باشید...................................
سریع جیم شدم و رفتم تو
//لویی//:
ما (من و هری)داشتیم میومدیم تو خونه تیمی کهدیدم تو بالکن خونه روبرویی ی دختره وایساده داره اطرافو دید میزنه.خوب که دقت کردم دیدم ؛آشناست.آره اون نگینه.
وای منو دید و رفت تو خونه .اون فرشته اینجا چیکار میکرد؟
من به هری گفتم:هی اونو دیدی؟
هری:کیو میگی؟
من:نگینو میگم دیگه.همون دختر خوش/گل/ه تو گروه colorful girls رو میگم که سرگروهه
هری:خب .کوش ؟کجاست؟حالش خوبه؟
من:حالت خوبه هری فکر کنم زده به سرت.خخخخخخخخخخخخخخخ
هری انگار خیلی از این دختر خو/شگ/له خوشش اومده.منم از همون روز که دیدمش ی حس عجیبی بهش داشتم.نمیدونم چ حسی اما وقتی به اون فکر میکنم خیلی قلبم تند میزنه..........................انگار.انگار...............اه ولش کن . حالت خوب نیست لویی؟چی میگی؟
من روبه هری کردم که داشت از خوشحالی میترکید.از این حالتش خوشم نیومد نکنه اونم...............؟نه ....چیمیگی لویی ؟این فکرای الکی چیه؟
من:بیا بریم تو
هری:باشه تو برو منم الان میام
منم دیگه چیزی نگفتمو اومدم تو خونه تیمیمون. بقیه پسرا هم تا چند دقیقه دیگه میان اینجا
ام......اما اون اینجا چیکار میکرد؟نکنه اینجارو خریده و میخواد توش زندگی بکنه؟
//هری//:
وای اون ب/ا/ر/ب/ی اینجا چیکار میکنه؟
تو این فکرا بودم که بقیه پسرا هم رسیدن و من همه چیزو براشون تعریف کردم.و اونا هم داشتن شاخ در می اوردن از تعجب.و همه ی علامت سوال بزرگ تو سرمون بود که اون چرا تو اون خونه بوده؟
//نگین//:
سریع رفتم و به بقیه خبر دادم و همه هم عین من ی علامت سوال تو ذهنشون بود(اونا تو اون خونه چیکار میکنن؟)
در همین حال بود که ی کامیون اومد و وسایل موسیقیمون رو اورد.ماهم مجبور شدیم بریم بیرون و اونا رو با کمک کارگرها بیاریم تو .بنابراین رفتیم بیرون.
همینجابود که ثنا گفت :وای بچه ها لیامو نگا داره بهمون نگاه میکنه و ی چیزی میگه.انگار داره با کسی حرف میزنه
من:هی نگاشون نکن ثنا الان میان بیرون منم ک حوصلشونو ندارم..........................
اما دیر اینو گفتم و اونا عین ج/ن بوداده ضاحر شدن جلومون.منم ب بهانه کمک ب کارگرا رفتم دنبالشون که زین صدا زد:
زین:سلام!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دخترا هم جوابشو دادن و منم چاره ای جز همراهی اونا نداشتم و مجبور شدم برگردم و سلام کنم
من»:ه ه ه .سلام.و یک لبخند مصنوعی که کاملا ضایع بود از روی اجبار بو د زدم
نایل اومد جلو و ب انا دست داد .انا دیوونه شدو دوباره رفت تو فاز فیلم هندی
منم با صدای بلند گفتم:من از فیلم هندی متنفرم
این حرفم باعث شد از هم فاصله بگیرن و هردوتاشون مثل لبو سرخ شدن.بعد همه زدیم زیر خنده.........................................................
منتظر ادامه مطلب باشید...................................