امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستانی کوتاه از حضرت یوسف

#1
برادران یوسـف وقتـی می‌خواسـتند یوسف را به چـاه بیفکنند، یوسف لبـخندی زد.

یهودا (یکی از برادران) پرسید: چـرا خندیدی؟ اینجا که جای خـنده نیـست! یوسـف

گفت: روزی در فکر بودم چگونه کسـی می‌تواند به من اظهار دشـمنی کند با اینکه

برادران نیرومندی دارم! اینک خداوند همین برادران را بر من مسلط کرد، تا بدانم که

نباید به هیچ بنده ای تکیه کرد...
پاسخ
 سپاس شده توسط ( lιεβ ) ، AYLIN♥♥♥♥♥ ، مارال 2 ، ماگنولیا ، s.amiri
آگهی
#2
ممنون ســـــپاسcrying
پاسخ
#3
[quote pid=1308675 dateline=1386304054]:hje:[/quote]
پاسخ
#4
ممنون عالی بود
پاسخ
#5
خواهش میکنم
پاسخ
#6
cryingcryingcryingcrying
پاسخ
 سپاس شده توسط s.amiri


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Subarrow تسلیت شهادت حضرت فاطمه (س)
  نماز استغاثه حضرت زهرا
  زندگینامه حضرت سموئیل
  تفاوت حضرت محمد (ص) و کوروش !!
  داستان ازدواج حضرت قاسم علیه السلام در کربلا
  خلاصه ای از زندگینامه حضرت مهدی (عج)
  داستان کوتاه درخت قوم بنی اسراعیل
  داستان کوتاه ادعای خدایی/دیدار فرعون با ابلیس
  زندگی نامه مختصری از حضرت خدیجه (س)
  امتیازات حضرت خدیجه (س) نسبت به سایر همسران پیامبر (ص)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان