11-10-2013، 16:11
میدونین دیگه هر داستانی باشه بنویس .
روزی بود گدایی در خیابان ها میرفت. مردمان آنجا پول دارو خود خواه بودند و به این گدا حتی یاک ذره آبی هم نمیدادند گدا وقتی در ثروت مندان را میزد ان ها یا دررا باز نمی کردند یا در را روی آن میبستند روزی پیر مردی که آن هم گدا بود از طرف آن یکی گدا رد میشد وقتی پیر مرد دید که گدا چیزی برای خوردن ندارد همان یک ذره آبی را که داشت به او داد و یکذره نان پیر مرد دیگر هیچی واسه خوردن نداشت اما نمیخواست که برود و آن آب را با نانش را بگیرد پیر مرد رفت در گوشه ای نزدیگ آن گدای نشست .
وقتی گدا از خواب پاشد دید که پیر مرد مرده است .
و میدانست که چه بهتر شده چون دیگر از سختی دور بود ومی دانست که خدای مهربان آن را به بهشت میبرد و پیر مرد در آنجا به خوبی و خوشی زندگی میکند و این را هم میدانست که بر سر ثروت مندان چه اتفاقی می افتد وقتی گدا به فکر فرو رفت خدارا قسم خورد که وقتی بزرگ شد و ثروت مند شد هر گدایی را دید به او کمک کند حتی حاضر بود که تمام ثروتش را به گدا ها بدهدو همین طور هم شد.
قصه ما به سر رسید اما کلاغ به خونش نرسید
چی کلاغ به خونش نرسید وا ما این داستان طولانی و نوشتیم این هنوز به خونش نره سید حالا وللش امید وارم تکراری نباش من این داستانو خودم نوشتم راست میگم پس شما هام خودتون بنویسید[/color][/size]
روزی بود گدایی در خیابان ها میرفت. مردمان آنجا پول دارو خود خواه بودند و به این گدا حتی یاک ذره آبی هم نمیدادند گدا وقتی در ثروت مندان را میزد ان ها یا دررا باز نمی کردند یا در را روی آن میبستند روزی پیر مردی که آن هم گدا بود از طرف آن یکی گدا رد میشد وقتی پیر مرد دید که گدا چیزی برای خوردن ندارد همان یک ذره آبی را که داشت به او داد و یکذره نان پیر مرد دیگر هیچی واسه خوردن نداشت اما نمیخواست که برود و آن آب را با نانش را بگیرد پیر مرد رفت در گوشه ای نزدیگ آن گدای نشست .
وقتی گدا از خواب پاشد دید که پیر مرد مرده است .
و میدانست که چه بهتر شده چون دیگر از سختی دور بود ومی دانست که خدای مهربان آن را به بهشت میبرد و پیر مرد در آنجا به خوبی و خوشی زندگی میکند و این را هم میدانست که بر سر ثروت مندان چه اتفاقی می افتد وقتی گدا به فکر فرو رفت خدارا قسم خورد که وقتی بزرگ شد و ثروت مند شد هر گدایی را دید به او کمک کند حتی حاضر بود که تمام ثروتش را به گدا ها بدهدو همین طور هم شد.
قصه ما به سر رسید اما کلاغ به خونش نرسید
چی کلاغ به خونش نرسید وا ما این داستان طولانی و نوشتیم این هنوز به خونش نره سید حالا وللش امید وارم تکراری نباش من این داستانو خودم نوشتم راست میگم پس شما هام خودتون بنویسید[/color][/size]