11-01-2014، 21:27
اجازه هست کمی گریه کنیم؟!
اعتراف یک مرد...
گاهی به حال دختران غبطه میخورم...
چه راحت گریه می کنند...
چه راحت بغضشعان را می شکنند...
چه راحت فریاد میزنند تنهاییشان را...
چه راحت باز میکنند در گنجه ی درد و دل هایشان را...
اما...
مردها گویی بی احساس اند...
گویی دلشان از جنس سنگ است...
انگار غصه ای ندارند...
همیشه خشمگین و عصبانی اند...
همیشه داد میزنند...
اگر از دلشان خبری بگیری تازه میفهمی که کوه درد اند...
اما تا می خواهند گریه کنند...
این جمله جلوی چشمشان می آید...
مرد که گریه نمی کند...
درست است مرد باید محکم باشد...
اما به چه شرطی...
میبینی لبخند بر لبش است...
ولی روز به روز شکسته تر میشود...
تعجب میکنی!؟
او هم مانند تو عاشق می شود...
او هم مانند تو گریه می کند اما در خلوت...
او هم از تنهایی می نالد اما از درون...
ببین چه سخت است مرد بودن...
مرد بودن و مرهم درد دیگری بودن...
وقتی که خودت کوه دردی!
مرد بودن و شانه ای برای گریه ی دیگری شدن...
وقتی که بعض راه گلو و اشک راه دیدت را گرفته!
پس او را متهم نکنید...
اعتراف یک مرد...
گاهی به حال دختران غبطه میخورم...
چه راحت گریه می کنند...
چه راحت بغضشعان را می شکنند...
چه راحت فریاد میزنند تنهاییشان را...
چه راحت باز میکنند در گنجه ی درد و دل هایشان را...
اما...
مردها گویی بی احساس اند...
گویی دلشان از جنس سنگ است...
انگار غصه ای ندارند...
همیشه خشمگین و عصبانی اند...
همیشه داد میزنند...
اگر از دلشان خبری بگیری تازه میفهمی که کوه درد اند...
اما تا می خواهند گریه کنند...
این جمله جلوی چشمشان می آید...
مرد که گریه نمی کند...
درست است مرد باید محکم باشد...
اما به چه شرطی...
میبینی لبخند بر لبش است...
ولی روز به روز شکسته تر میشود...
تعجب میکنی!؟
او هم مانند تو عاشق می شود...
او هم مانند تو گریه می کند اما در خلوت...
او هم از تنهایی می نالد اما از درون...
ببین چه سخت است مرد بودن...
مرد بودن و مرهم درد دیگری بودن...
وقتی که خودت کوه دردی!
مرد بودن و شانه ای برای گریه ی دیگری شدن...
وقتی که بعض راه گلو و اشک راه دیدت را گرفته!
پس او را متهم نکنید...