زن ومردی به محله ی جدیدی اسباب کشی کردند. صبح روز بعدسرمیز صبحانه زن چشمش به همسایه افتادکه مشغول اویزان کردن لباس های شسته شده است. زن گفت لباس ها چندان تمیز به نظر نمیرسند باید پودر لباس شویی بهتری بخرد شوهرش نگاهی کرد ولی چیزی نگفت. این اتفاق چند بار دیگر رخ دادو زن همان حرف را تکرار کرد.تا اینکه یک روز صبح متوجه شد زن همسایه لباس ها راتمیز شسته شده است زن تعجب کرد وگفت یادگرفته چه طور لباس هارا بشوید. مانده ام چه کسی به او یاد داده //شوهرش مکسی کرد وگفت امروز صبح زود بیدار شدم و شیشه هایمان را تمیز کردم//
زندگی هم همینطوره وقتی رفتار دیگران رو مشاهده میکنیم
انچه میبینیم به شفافیت پنجره ای که از ان نگاه میکنیم بستگی دارد
زندگی هم همینطوره وقتی رفتار دیگران رو مشاهده میکنیم
انچه میبینیم به شفافیت پنجره ای که از ان نگاه میکنیم بستگی دارد