امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))

#1
Heart 
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟



هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و



گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟



لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟



دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو



دیدی که بهت بگه عشق چیه؟



معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم



لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید



و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم



با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص



دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین



عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم



خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...



من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش



فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای



عشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب



بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری



برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت



خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم



بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق



یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد



باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم



موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این



مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست



عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو



می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می



کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم



که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم



بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی



حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع



غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم



اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام



فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم



من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما



توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من



زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش



دوستدار تو (ب.ش)



لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم



گمان می کنم جوابم واضح بود



معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی



لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم



مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی



از بستگان



لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟



ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان



دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد



آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...



لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد



خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد



خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
پاسخ
 سپاس شده توسط єη∂ℓєѕѕღ ، کوهان ، Mutemit ، βάરãɲ ، آرمان کريمي 88 ، LUGAN ، BIG-DARK ، Lowin ، DORSA~Z ، یلدا 86 ، sama00 ، negin13ha ، sajedehh ، B@R@N ، .Reihaneh. ، Đęąđ.ğïřł ، پایدارتاپای دار ، ستایش*** ، ❤nila❤ ، ⓩⓐⓗⓡⓐ
آگهی
#2
بخدا گریم گرفت cry2cry2cry2cry2cry2cry2cry2cry2cry2p343p343p343
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ناشناس بگو (;

هَمِعٕ فاٰز گَنّگِستِر وَلّی تآ شَب نَشُدِح باٰس خٖونِع بآشَن♂❤

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید))) 1
پاسخ
#3
عالی بود crying
پاسخ
#4
گریم گرفت.ای خدا چرا اینجوری شد؟؟ crying
پاسخ
#5
چرا همیشه دخترا شکست عشقی می خورن crying crying crying
پاسخ
#6
عالی بود گریه اور بود
↖↯↯ﺳﻌــــﯽ ﻧﮑــــــﻦ ﻣـــــــــﻨﻮ ﺩﻭﺭ ﺑﺰﻧﯽ…
ﺧﯿــــــــــــﻠﯽ ﻫﺎ ﭘﯿﺶ ✘ﻣـــــــــــﻦ✘
ﺩﻭﺭﻩ ﺩﯾـــــﺪﻥ..↯↯⇧⇩
↙↯↯ﮔــﻔﺘﻢ ﺩﺭﺟــﺮﯾﺎﻥ ﺑﺎﺷــﯽ..!!✘✘✘
پاسخ
#7
وای گريم گرف عالی بود عزيزم ...!
پاسخ
#8
?غمگین بود
46
پاسخ
#9
داستان خوب نوشته شده بود. شاید این موضوع سلیقه ای باشه؛ اما به نظرم این نوع داستان گفتن، برای داستان کوتاه خوب نیست و برای داستان های طولانی تر بهتره.
بار احساسی مرگ و جدایی اون قدری که شخصیت ها بهش واکنش دادن توصیف نشده بود. اما در کل خوب بود و بهتون تبریک میگم بابت داستان خوبتون.
پاسخ
#10
بااینکه تکراری بودولی خب چنبارخوندم ولی مث باراول حال منوواقعامنقلب کرد بازم مرسی اززحماتی که کشیدین
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  رمان الناز (عاشقانه)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان