08-12-2021، 20:22
آرمان ضیائی فر
متولد اهواز - 1376/07/03
شاعر، ترانه سرا، نویسنده و مترجم
تحصیلات: کارشناسی صنایع
1-
فصلِ سردِ قصه ها، رنگِ بهارت نیستم
فصلِ من هم آمد اما، در کنارت نیستم
رفتنی بودی از اول، من نفهمیدم ولی
بی هوا بارانی ام، یا در حصارت نیستم...
یک زمان بیگانه ام هی شعر می بافم، ببین
واژه را میچینم آیا...؟ من که یارت نیستم
دفتری در سینه می ماند که بعد از رفتنت
با خودم میسوزد اما بی قرارت نیستم
مینشینم رو به رویت، می نشینی پیش من..؟
بیخیالش، بیخیال...اهل جسارت نیستم
دردِ من از دوری ات یعنی همین یک استکان
چای میریزم...که من، اصلا دچارت نیستم...
2-
رویای شهر سردت، دنیای من گرفته
شاید هوای بهتر، حوای من گرفته
بارانِ وعده هایش، آرام کرده گاهی
حالی نگاهِ گرمی، دریایِ من گرفته
کنجی نشسته شاید، سر همچنان به زیر و
ویرانه گشته آیا...رویای من گرفته...؟
این چهره هم فسرده، دل جای دل گرفته
از خاطرات مرده، یارای من گرفته...
باید که بازگردیم، این شب پر از سکوت است
حرفی بزن که پاییز، یلدای من گرفته
"این جا کسی است پنهان، دامان من گرفته"
طوفانِ نورِ رویش، سودای من گرفته... .
3-
موی تو، موی تو اینبار ببین کوتاه است
می گذاری بروم، نامِ تو نامِ ماه است
کوچه ای خلوتم و خیره به نوری شده ام
که همین خیره شدن، گاه خودش صد آه است
غزلی تازه شدی ریشه به جانم کردی
قلمم یاد تو افتاد، قلم آگاه است
مثلِ این شهرِ بدون تو و من دلگیر و
حال این کوچه که انگار فقط بیراه است
چند بیتی بنویسم که دچارم کردی...؟
چقدر خوب شد این شعر فقط"کوتاه"است...!
4-
برق چشمان تو انگار خدایی دارد
لمس موهای تو شاید که رهایی دارد
نیمه شب پشت در خانه ی تان فهمیدم
خنده های تو در این کوچه نوایی دارد
حرف من با تو همین بود، نگآهم بکنی
شعر گفتم و همین حکمِ گدایی دارد...
سنگ بر سر زده تا یاد تو یادش آید
تازه فهمیده که این، خیرِ جدایی دارد
همه گفتند دروغ است ولی میدانم
من که از ده بروم باز "خدایی" دارد...!
5-
فکر کن!
جمعه باشد
تو هم که رفته ای
و زمستانی که به نیمه رسیده
دیوانه شدیم آخر
حآل خوب کجا...؟
میدانی،
این روز ها کمی طولآنی تر است،
آنقدر که ساعت هم فکری به حآلمان نمی کند...