29-11-2015، 17:22
آیت الله العظمی جوادی آملی
شیطان چگونه بر انسان مسلط می شود؟
به ما گفته اند هرگز از جانتان غفلت نكنيد، مبادا بيگانه اى به جاى شما بنشيند، تصميم بگيرد و شما خيال كنيد خودتان هستيد. خيلى ها مى گويند: من نظرم اين است؛ در حالى كه اين نظر را وقتى مقابل سخنان حضرت امير عليه السلام قرار دهيد، مى بينيد رو در روى سخن آن حضرت است.
گفتاری از آیت الله العظمی جوادی آملی در خصوص تسلط شیطان بر انسان را منتشر می کند.
وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه هم انسان كامل و هم انسان شناس كامل است، مىفرمايد:
گروهى شيطان را پشتوانه خود گرفتند و او از آنها دام ها بافت؛ در سينه هايشان جاى گرفت و در كنارشان پرورش يافت «اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِامْرِهِمْ مِلاكاً، وَاتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً. فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِى صُدُورِهِمْ. وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِى حُجُورِهِمْ. فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ. وَ نَطَقَ بأَلسِنَتِهِم».
شيطان را پشتوانه خود گرفتند و او از آنان دام ها بافت، در سينه هاشان جاى گرفت و در كنارشان پرورش يافت. پس آنچه مى ديدند، شيطان بديشان مى نمود و آنچه مى گفتند سخن او بود.
شيطان اول فريب مى دهد و پس از آن كم كم وارد حرم دل مى شود. گاهى انسان گناهى را انجام مى دهد و از آن متنفّر است؛ بعد استغفار مىكند و چهار قطره اشك مى ريزد و جبران مى كند. گاهى بعد از انجام يك گناه از آن لذت مى برد و در صدد توجيه اين كار بر مىآيد؛ مىگويد اين كار بدى نبود، كم كم مى گويد: نه تنها بد نيست بلكه كار خوبى است؛ وقتى گفت: كار خوبى است. يعنى حرم أمنِ دل را براى پذيرش شيطان باز كرد؛ آن وقت شيطان بر او احاطه مى يابد.
به اين ترتيب است كه شيطان درون قلب به تخم گذارى مى پردازد: «باضَ و فَرَّخَ» باضَ يعنى تخم گذارى كرد؛ اول تخم مى گذارد و بعد آنها را به بچه شيطان تبديل مىكند- اين ها چيزى نيست كه انسان با دستگاه بفهمد كه شيطان آمده و تخم گذارى كرده است؛ فقط آنكه چشم ملكوتى دارد مى بيند- وقتى تخمگذارى كرد اين تخم ها به صورت جوجۀ شيطان در آمده و جنب و جوش پيدا مى كنند و «دَرَجَ» يك وقت شما مى بينيد در درونتان غوغايى است كه شما را مى شوراند و آرام نيستيد. وقتى به سخن حضرت على عليه السلام نگاه كنيد، مى بينيد اين غوغا و بلوا ناشى از بچه شيطان ها است.
خاطرات بد، شورشى درونى ايجاد مى كند. شيطنت هم يعنى همين، اين ها افسانه و خيال نيست؛ اين شورش كه ما در خود احساس مىكنيم، همين است. انسان وقتى به اين جا رسيد هر چه مىخواهد راهش را برگرداند، نمى تواند؛ چرا؟ براى اين كه شيطان آمد، آشيانه ساخت، تخم گذارى كرد و تخم ها را به جوجه تبديل نمود. بعد از اين كم كم صاحب خانه را منزوى و در يك گوشه اسير مى كند، دست و پايش را مى بندد، بعد: «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بأَلسِنَتِهِمْ». با زبان اين ها حرف مى زند، آن وقت انسان بيچاره نمىداند كه گويندۀ شيطان است.
آن كه در مقابل خدا ايستاد و گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ» همو امروز با زبان تو حرف مى زند و گرنه تو يك بچه مسلمان و شيعه هستى، چگونه چنين ادعايى دارى و مى گويى من نظرم اين است، دلم مى خواهد اين كار را بكنم، دلم مى خواهد اين گونه بپوشم، دلم مى خواهد اين طور از خانه بيرون بروم. اين ها همه تصميم هاى شيطان است كه به وسيله انسان اجرا مى شود.
اين است كه به ما گفته اند هرگز از جانتان غفلت نكنيد، مبادا بيگانه اى به جاى شما بنشيند و تصميم بگيرد و شما خيال كنيد خودتان هستيد. خيلى ها مى گويند: من نظرم اين است؛ در حالى كه اين نظر را وقتى مقابل سخنان حضرت امير عليه السلام قرار دهيد، مى بينيد رو در روى سخن آن حضرت است يا در مقابل قرآن قرار دهيد، مى بينيد مخالف آن است.
در اوايل سوره نساء آمده است: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً» آنها كه مال حرام مى خورند مخصوصاً مال يتيم، اين ها در شكمشان آتش است. كسى كه چشم ملكوتى دارد اين حقايق را مى بيند؛ چنانكه برخى از بزرگان در كتاب تفسيرشان نوشته اند.
انسان تا جوان است خيلى به اين دنيا مى چسبد، ولى وقتى سن يك مقدار بالا رفت مى بيند به چيزى علاقه ندارد. مثل ميوه خام كه محكم به درخت چسبيده است، اما بعد از مدتى كه رسيد، اگر باغبان نچيند بالاخره مى افتد. ميوه وقتى رسيد (انسان در اواخر عمر مى رسد) كم كم آن خوشه و شاخه را رها مى كند؛ چه سيب و گلابى شيرين باشد چه حنضل تلخ، ولى بالاخره شاخه را رها مى كند.
همه ما همين طورى هستيم. سن كه يك قدر بالا آمد، اين همه علاقه اى كه نسبت به دنيا داريم يكى پس از ديگرى از دست مى رود و آن وقت همه چيز را بايد بگذاريم و برويم؛ آن هم به كوى ابد؛ سخن از يك سال و دو سال و يك ميليون سال و يك ميليارد و اين ها كه نيست؛ سخن از بى نهايت است.
منبع: دفتر بيستم -در محضر حضرت آيت الله جوادى آملى؛ ص25
(1)- نهج البلاغه –خطبه هفتم، ص 53
(2)- سوره صاد، 76
(3)- نساء، 10
شیطان چگونه بر انسان مسلط می شود؟
به ما گفته اند هرگز از جانتان غفلت نكنيد، مبادا بيگانه اى به جاى شما بنشيند، تصميم بگيرد و شما خيال كنيد خودتان هستيد. خيلى ها مى گويند: من نظرم اين است؛ در حالى كه اين نظر را وقتى مقابل سخنان حضرت امير عليه السلام قرار دهيد، مى بينيد رو در روى سخن آن حضرت است.
گفتاری از آیت الله العظمی جوادی آملی در خصوص تسلط شیطان بر انسان را منتشر می کند.
وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه هم انسان كامل و هم انسان شناس كامل است، مىفرمايد:
گروهى شيطان را پشتوانه خود گرفتند و او از آنها دام ها بافت؛ در سينه هايشان جاى گرفت و در كنارشان پرورش يافت «اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِامْرِهِمْ مِلاكاً، وَاتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاكاً. فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِى صُدُورِهِمْ. وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِى حُجُورِهِمْ. فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ. وَ نَطَقَ بأَلسِنَتِهِم».
شيطان را پشتوانه خود گرفتند و او از آنان دام ها بافت، در سينه هاشان جاى گرفت و در كنارشان پرورش يافت. پس آنچه مى ديدند، شيطان بديشان مى نمود و آنچه مى گفتند سخن او بود.
شيطان اول فريب مى دهد و پس از آن كم كم وارد حرم دل مى شود. گاهى انسان گناهى را انجام مى دهد و از آن متنفّر است؛ بعد استغفار مىكند و چهار قطره اشك مى ريزد و جبران مى كند. گاهى بعد از انجام يك گناه از آن لذت مى برد و در صدد توجيه اين كار بر مىآيد؛ مىگويد اين كار بدى نبود، كم كم مى گويد: نه تنها بد نيست بلكه كار خوبى است؛ وقتى گفت: كار خوبى است. يعنى حرم أمنِ دل را براى پذيرش شيطان باز كرد؛ آن وقت شيطان بر او احاطه مى يابد.
به اين ترتيب است كه شيطان درون قلب به تخم گذارى مى پردازد: «باضَ و فَرَّخَ» باضَ يعنى تخم گذارى كرد؛ اول تخم مى گذارد و بعد آنها را به بچه شيطان تبديل مىكند- اين ها چيزى نيست كه انسان با دستگاه بفهمد كه شيطان آمده و تخم گذارى كرده است؛ فقط آنكه چشم ملكوتى دارد مى بيند- وقتى تخمگذارى كرد اين تخم ها به صورت جوجۀ شيطان در آمده و جنب و جوش پيدا مى كنند و «دَرَجَ» يك وقت شما مى بينيد در درونتان غوغايى است كه شما را مى شوراند و آرام نيستيد. وقتى به سخن حضرت على عليه السلام نگاه كنيد، مى بينيد اين غوغا و بلوا ناشى از بچه شيطان ها است.
خاطرات بد، شورشى درونى ايجاد مى كند. شيطنت هم يعنى همين، اين ها افسانه و خيال نيست؛ اين شورش كه ما در خود احساس مىكنيم، همين است. انسان وقتى به اين جا رسيد هر چه مىخواهد راهش را برگرداند، نمى تواند؛ چرا؟ براى اين كه شيطان آمد، آشيانه ساخت، تخم گذارى كرد و تخم ها را به جوجه تبديل نمود. بعد از اين كم كم صاحب خانه را منزوى و در يك گوشه اسير مى كند، دست و پايش را مى بندد، بعد: «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بأَلسِنَتِهِمْ». با زبان اين ها حرف مى زند، آن وقت انسان بيچاره نمىداند كه گويندۀ شيطان است.
آن كه در مقابل خدا ايستاد و گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ» همو امروز با زبان تو حرف مى زند و گرنه تو يك بچه مسلمان و شيعه هستى، چگونه چنين ادعايى دارى و مى گويى من نظرم اين است، دلم مى خواهد اين كار را بكنم، دلم مى خواهد اين گونه بپوشم، دلم مى خواهد اين طور از خانه بيرون بروم. اين ها همه تصميم هاى شيطان است كه به وسيله انسان اجرا مى شود.
اين است كه به ما گفته اند هرگز از جانتان غفلت نكنيد، مبادا بيگانه اى به جاى شما بنشيند و تصميم بگيرد و شما خيال كنيد خودتان هستيد. خيلى ها مى گويند: من نظرم اين است؛ در حالى كه اين نظر را وقتى مقابل سخنان حضرت امير عليه السلام قرار دهيد، مى بينيد رو در روى سخن آن حضرت است يا در مقابل قرآن قرار دهيد، مى بينيد مخالف آن است.
در اوايل سوره نساء آمده است: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً» آنها كه مال حرام مى خورند مخصوصاً مال يتيم، اين ها در شكمشان آتش است. كسى كه چشم ملكوتى دارد اين حقايق را مى بيند؛ چنانكه برخى از بزرگان در كتاب تفسيرشان نوشته اند.
انسان تا جوان است خيلى به اين دنيا مى چسبد، ولى وقتى سن يك مقدار بالا رفت مى بيند به چيزى علاقه ندارد. مثل ميوه خام كه محكم به درخت چسبيده است، اما بعد از مدتى كه رسيد، اگر باغبان نچيند بالاخره مى افتد. ميوه وقتى رسيد (انسان در اواخر عمر مى رسد) كم كم آن خوشه و شاخه را رها مى كند؛ چه سيب و گلابى شيرين باشد چه حنضل تلخ، ولى بالاخره شاخه را رها مى كند.
همه ما همين طورى هستيم. سن كه يك قدر بالا آمد، اين همه علاقه اى كه نسبت به دنيا داريم يكى پس از ديگرى از دست مى رود و آن وقت همه چيز را بايد بگذاريم و برويم؛ آن هم به كوى ابد؛ سخن از يك سال و دو سال و يك ميليون سال و يك ميليارد و اين ها كه نيست؛ سخن از بى نهايت است.
منبع: دفتر بيستم -در محضر حضرت آيت الله جوادى آملى؛ ص25
(1)- نهج البلاغه –خطبه هفتم، ص 53
(2)- سوره صاد، 76
(3)- نساء، 10