30-03-2020، 4:41
(آخرین ویرایش در این ارسال: 30-03-2020، 4:48، توسط The moon.
دلیل ویرایش: افزودن تصاویر/
)
"بخش اول"
فمینیسم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمینیسم مباحثهای است که از جنبشها، نظریهها و فلسفههای گوناگون تشکیل شده است که در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه میکند.
تاریخچه فمینیسم را از دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اینجا بخوانید.
در پاسخ به سؤالي در باره ي چيستي فمينيسم، پاسخي جامع و مانع نمي توان داد. گروهي آن را جنبشي سازمان يافته براي به دست آوردن حقوق زنان قلمداد مي کنند، گروهي آن را چشم اندازي در پي رفع کردن فرودستي، ستم، نابرابري ها و بي عدالتي ها عليه زنان مي دانند و گروهي نيز آن را يک ايدئولوژي مي پندارند که هدفش نه فقط برابري زنان و مردان که دگرگون سازي تمام ساختارهاي اجتماعي است. با وجود تعريف هاي گوناگون، فمينيست ها همگي معتقدند که به زنان به خاطر جنس شان (جنسيت شان) ظلم شده است.
تعريف هايي که فمينيست ها از فمينيسم کرده اند تحت تأثير تربيت، ايدئولوژي يا طبقه ي آن ها شکل گرفته است. فمينيست هاي ليبرال بر لزوم برابري در عرصه ي عمومي تأکيد مي کنند، فمينيست هاي مارکسيست نظام سرمايه داري را عامل اصلي تبعيض جنسيتي بر مي شمارند، فمينيست هاي راديکال مردسالاري در حوزه ي عمومي و خصوصي را زير سؤال مي برند و از نظريات روان کاوانه براي تفسير نابرابري سود مي برند و فمينيست هاي سوسياليست مردسالاري و سرمايه داري را با هم نقد مي کنند و راهکار ارائه مي دهند.
فمينيسم سياه، اکوفمينيسم، فمينيسم پسااستعماري و پسافمينيسم نيز نمونه هايي از ديگر انواع فمينيسم است که در موج سوم فمينيسم پا به عرصه ي وجود گذاشته اند. در ادامه، گرايش هاي مختلف فمينيستي به اختصار معرفي مي شوند:
فمينيسم ليبرال
فمنيسم ليبرال يکي از شناخته شده ترين گرايش هاي انديشه فمنيستي است، چهره معتدل يا رسمي فمنيسم را نشان مي دهد و به تبيين جايگاه زنان بر اساس 1) حقوق برابر، و 2) موانع مصنوعي در برابر مشارکت زنان در عرصه عمومي که فراسوي خانواده و خانه داري واقع شده مي پردازد. بيشتر نوشته هاي مردم پسند در مورد مشاغل زنان، برابري زن و مرد در مقام والدين، و نياز به آموزش فارغ از جنسيت براي کودکان بر پايه همين نظريه هستند.
فمنيستهاي ليبرال، در تبيين نابرابري جنسي به مواردي همچون تقسيم کار جنسي، جدايي عرصه عمومي و خصوصي (که مردان بيشتر در عرصه نخستين و زنان عرصه دوم جاي دارند)، و فرايند اجتماعي کردن کودکان بگونه اي که بتوانند در بزرگسالي نقشي متناسب با جنسيت شان ايفا کنند، اکتفا مي کنند.
به نظر فمينستهاي ليبرال، نظام ليبراليستي با برخورداري از نهادها و حقوق معين قانوني اش بيش از هر جامعه ديگري اجازه آزادي و برابري فردي مي دهد؛ اما حتي اينجا هم فرصتهاي برابر، با نژادپرستي و تبعيض جنسي مخدوش مي گردد. تبعيض جنسي مثل نژادپرستي انسانها را در قالب شخصيتي انعطاف ناپذير محبوس و اجتماع را از شکوفايي استعداد اعضاي آن محروم مي کند، از آنجا که زنان را دست کم مي گيرد از شکوفايي گرامي ترين ارزشهاي فرهنگي جلوگيري مي کند.
ليبرالها معتقدند به بيشتر انسانها مي توان آموزش داد تا منطقي بودن انتقاد فمنيسمي از روابط تبعيض آميز اجتماعي را درک کنند. برنامه هاي فمنيسم ليبرال براي از ميان برداشتن نابرابري جنسي عبارتند از 1) بسيج امکانات سياسي و قانوني که در حال حاضر براي تغيير وضع در دسترس اند؛ 2) تامين فرصت هاي برابر اقتصادي؛ و 3) اصلاح نهادهاي خانواده، مدرسه، و رسانه هاي همگاني. در مجموع، تمرکز فمنيسم ليبرال بر اصلاح جامعه است، نه تغيير انقلابي آن.
فمينيسم مارکسيستي
مباني و چارچوب نظري فمينيسم مارکسيستي برآمده از آراء مارکس و انگلس است. کتاب «منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت» انگلس، منبعِ کلاسيکِ فمينيست هاي مارکسيست است. بسياري از داده هاي انسان شناسانه اين رويکرد بر اساس نظريات مورگان طرح ريزي شده است. افرادي همچون اگوست ببل، کلارا زتکين، الکساندرا کولنتاي، ايولين ريد، و ليز واگل، صاحب نظران اصلي فمينيسم مارکسيستي به شمار مي آيند.
اين گرايش از انديشه فمينيستي بر اساس الگوي تحليلي انديشه مارکسيستي به تبيين چرايي موقعيت تحت ستم زنان مي پردازد و پس از آن توضيح مي دهد که براي تغيير اين وضعيت چگونه بايد مبارزه کرد. معتقدين به فمينيسم مارکسيستي بر اين نظرند که اساس ستمي که بر زنان روا مي رود ناشي از مالکيت خصوصي، تقسيم کار جنسيتي و در آخر نظام خانواده مردسالار است. از ديگر سو، نظام سرمايه داري را عامل اصلي بازتوليد اين نابرابري مي دانند. به بيان ديگر، دشمن اصلي فمينيست هاي مارکسيست، نظام طبقاتي (اقتصادي) است که زنان را در موقعيت فرودست جاي داده است. استراتژي پيشنهادي فمينيست هاي مارکسيست براي تغيير وضعيت موجود و رفع نابرابري هاي جنسيتي، تلاش براي تحقق انقلاب سوسياليستي و تاسيس جامعه کمونيستي است که تحت لواي آن موقعيت زنان با مردان برابر خواهد شد.
بدين ترتيب، جنبش فمينيستي بايد بر زنان کارگر متمرکز باشد و مبارزه اصلي خود را مبارزه طبقاتي بداند. حوزه عمل فمنيست هاي مارکسيست، عرصه عمومي است، و بيشتر بر طبقات فرودست جامعه تمرکز دارد. فمنيست هاي مارکسيست تلاش دارند تا زنانِ کارگر را به جمع نيروهاي خواهان انقلاب سوسياليستي ملحق کنند.
فمينيسم راديکال
يکي از اصلي ترين تفاوت هاي فمينيسم راديکال با گرايش هاي فمينيستي متقدم بر آن، نشات نگرفتنش از دستگاه هاي ديگر انديشه است، دستگاه هايي که فمينيست هاي راديکال «مردانه» تلقي مي کنند. فمينيسم راديکال به زنانگي ارزش مثبتي بخشيده و زنان را به مثابه طبقه اي فرودست در برابر مردان قلمداد مي کند. شايد بتوان گفت عمده ترين مفهوم در اين جريان فمينيستي «ستم جنسي» به عنوان کهن ترين و شديدترين شکل نابرابري است، ستمي که زنان به واسطه زن بودن خود متحمل آن مي شوند. البته فمينيست هاي راديکال تنها به نقد ستمي که بر زنان روا داشته مي شود اکتفا نمي کند بلکه پيشتر رفته و تمامي اشکال سلطه و سرکوب را ناشي از تفوق مردانه اعلام مي دارد.
فمينيسم راديکال به رغم شباهت روش شناختي با جريان هاي سوسياليستي – مارکسيستي، از منتقدان جدي آنان به شمار مي رود. آنان به جاي مساله «کار و توليد»، بر احساسات جنسي و جامعه پذيري زنان تاکيد مي کنند و اعلام مي دارند که هر زني، فارغ از طبقه، نژاد، گروه سني و… منافع مشترکي با ديگر زنان دارد. توالي منطقي چنين تفکري، تلقي مردان به عنوان يک گروه دشمن و جدايي طلبي جنسيتي است؛ امري که خود به نقد «ناهمجنس گرايي» نيز منتهي مي شود. راديکال ها اگرچه سلطه طلبي مردانه را نه امري ذاتي، بلکه ساختاري اجتماعي تلقي مي کنند، اما از آن جا که ستم جنسي را عميقاً تثبيت شده مي دانند از مدلي انقلابي براي تغيير اجتماعي دفاع مي کنند.
فمينيسم سوسياليستي
در نتيجه مجادلات ميان فمينيست هاي راديکال و فمينيست هاي مارکسيست، بر سر علتِ فرودستي زنان و چگونگي تغيير وضعيت در دهه 1970 رايج بود؛ نظريه هاي جديدي شکل گرفتند که به فمينيسم سوسياليستي شهرت يافتند. ژوليت ميشل، هايدي هارتمن، و آليسون جگر از جمله صاحب نظران اصلي اين گرايش نظري هستند. مقاله «ازدواج ناموفق فمينيسم و مارکسيسم»، اثر هايدي هارتمن، از جمله آثار کلاسيک اين جريان فکري است.
مسئله اصلي فمينيست هاي سوسياليست توضيح چگونگي ترکيب نظام سرمايه داري و نظام مردسالاري است. به بيان ديگر، آنها معتقدند که براي تحليل وضعيت فرودستي زنان و همچنين طراحي استراتژي مبارزاتي براي تغيير وضعيت نبايد صرفاً نگاهي تک بعدي داشت (صرفاً طبقاتي مانند مارکسيست ها و يا صرفاً روانکاوانه مانند برخي راديکال ها)؛ بلکه بايد مجموعه اي از شرايط و علل را در ايجاد موقعيت فرودست زنان بررسي نمود.
از اين رو، فمينيست هاي سوسياليست، معتقدند که براي تغيير وضعيت موجود در جهت رسيدن به جامعه برابر بايد مبارزه اي «همزمان» با نظام مردسالاري و سرمايه داري صورت پذيرد. بدين ترتيب، فضاي عمل و حوزه مبارزه از نظر فمنيست هاي سوسياليست محدود به کارخانه ها نيست، بلکه مجموعه حوزه هاي عمومي و خصوصي که زنان در آنها مورد تبعيض قرار دارند، مکاني براي مبارزه است. در واقع، شيوه عمل فمينيست هاي سوسياليست، شيوه چند جانبه است...
فمینیسم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمینیسم مباحثهای است که از جنبشها، نظریهها و فلسفههای گوناگون تشکیل شده است که در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه میکند.
تاریخچه فمینیسم را از دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اینجا بخوانید.
در پاسخ به سؤالي در باره ي چيستي فمينيسم، پاسخي جامع و مانع نمي توان داد. گروهي آن را جنبشي سازمان يافته براي به دست آوردن حقوق زنان قلمداد مي کنند، گروهي آن را چشم اندازي در پي رفع کردن فرودستي، ستم، نابرابري ها و بي عدالتي ها عليه زنان مي دانند و گروهي نيز آن را يک ايدئولوژي مي پندارند که هدفش نه فقط برابري زنان و مردان که دگرگون سازي تمام ساختارهاي اجتماعي است. با وجود تعريف هاي گوناگون، فمينيست ها همگي معتقدند که به زنان به خاطر جنس شان (جنسيت شان) ظلم شده است.
تعريف هايي که فمينيست ها از فمينيسم کرده اند تحت تأثير تربيت، ايدئولوژي يا طبقه ي آن ها شکل گرفته است. فمينيست هاي ليبرال بر لزوم برابري در عرصه ي عمومي تأکيد مي کنند، فمينيست هاي مارکسيست نظام سرمايه داري را عامل اصلي تبعيض جنسيتي بر مي شمارند، فمينيست هاي راديکال مردسالاري در حوزه ي عمومي و خصوصي را زير سؤال مي برند و از نظريات روان کاوانه براي تفسير نابرابري سود مي برند و فمينيست هاي سوسياليست مردسالاري و سرمايه داري را با هم نقد مي کنند و راهکار ارائه مي دهند.
فمينيسم سياه، اکوفمينيسم، فمينيسم پسااستعماري و پسافمينيسم نيز نمونه هايي از ديگر انواع فمينيسم است که در موج سوم فمينيسم پا به عرصه ي وجود گذاشته اند. در ادامه، گرايش هاي مختلف فمينيستي به اختصار معرفي مي شوند:
فمينيسم ليبرال
فمنيسم ليبرال يکي از شناخته شده ترين گرايش هاي انديشه فمنيستي است، چهره معتدل يا رسمي فمنيسم را نشان مي دهد و به تبيين جايگاه زنان بر اساس 1) حقوق برابر، و 2) موانع مصنوعي در برابر مشارکت زنان در عرصه عمومي که فراسوي خانواده و خانه داري واقع شده مي پردازد. بيشتر نوشته هاي مردم پسند در مورد مشاغل زنان، برابري زن و مرد در مقام والدين، و نياز به آموزش فارغ از جنسيت براي کودکان بر پايه همين نظريه هستند.
فمنيستهاي ليبرال، در تبيين نابرابري جنسي به مواردي همچون تقسيم کار جنسي، جدايي عرصه عمومي و خصوصي (که مردان بيشتر در عرصه نخستين و زنان عرصه دوم جاي دارند)، و فرايند اجتماعي کردن کودکان بگونه اي که بتوانند در بزرگسالي نقشي متناسب با جنسيت شان ايفا کنند، اکتفا مي کنند.
به نظر فمينستهاي ليبرال، نظام ليبراليستي با برخورداري از نهادها و حقوق معين قانوني اش بيش از هر جامعه ديگري اجازه آزادي و برابري فردي مي دهد؛ اما حتي اينجا هم فرصتهاي برابر، با نژادپرستي و تبعيض جنسي مخدوش مي گردد. تبعيض جنسي مثل نژادپرستي انسانها را در قالب شخصيتي انعطاف ناپذير محبوس و اجتماع را از شکوفايي استعداد اعضاي آن محروم مي کند، از آنجا که زنان را دست کم مي گيرد از شکوفايي گرامي ترين ارزشهاي فرهنگي جلوگيري مي کند.
ليبرالها معتقدند به بيشتر انسانها مي توان آموزش داد تا منطقي بودن انتقاد فمنيسمي از روابط تبعيض آميز اجتماعي را درک کنند. برنامه هاي فمنيسم ليبرال براي از ميان برداشتن نابرابري جنسي عبارتند از 1) بسيج امکانات سياسي و قانوني که در حال حاضر براي تغيير وضع در دسترس اند؛ 2) تامين فرصت هاي برابر اقتصادي؛ و 3) اصلاح نهادهاي خانواده، مدرسه، و رسانه هاي همگاني. در مجموع، تمرکز فمنيسم ليبرال بر اصلاح جامعه است، نه تغيير انقلابي آن.
فمينيسم مارکسيستي
مباني و چارچوب نظري فمينيسم مارکسيستي برآمده از آراء مارکس و انگلس است. کتاب «منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت» انگلس، منبعِ کلاسيکِ فمينيست هاي مارکسيست است. بسياري از داده هاي انسان شناسانه اين رويکرد بر اساس نظريات مورگان طرح ريزي شده است. افرادي همچون اگوست ببل، کلارا زتکين، الکساندرا کولنتاي، ايولين ريد، و ليز واگل، صاحب نظران اصلي فمينيسم مارکسيستي به شمار مي آيند.
اين گرايش از انديشه فمينيستي بر اساس الگوي تحليلي انديشه مارکسيستي به تبيين چرايي موقعيت تحت ستم زنان مي پردازد و پس از آن توضيح مي دهد که براي تغيير اين وضعيت چگونه بايد مبارزه کرد. معتقدين به فمينيسم مارکسيستي بر اين نظرند که اساس ستمي که بر زنان روا مي رود ناشي از مالکيت خصوصي، تقسيم کار جنسيتي و در آخر نظام خانواده مردسالار است. از ديگر سو، نظام سرمايه داري را عامل اصلي بازتوليد اين نابرابري مي دانند. به بيان ديگر، دشمن اصلي فمينيست هاي مارکسيست، نظام طبقاتي (اقتصادي) است که زنان را در موقعيت فرودست جاي داده است. استراتژي پيشنهادي فمينيست هاي مارکسيست براي تغيير وضعيت موجود و رفع نابرابري هاي جنسيتي، تلاش براي تحقق انقلاب سوسياليستي و تاسيس جامعه کمونيستي است که تحت لواي آن موقعيت زنان با مردان برابر خواهد شد.
بدين ترتيب، جنبش فمينيستي بايد بر زنان کارگر متمرکز باشد و مبارزه اصلي خود را مبارزه طبقاتي بداند. حوزه عمل فمنيست هاي مارکسيست، عرصه عمومي است، و بيشتر بر طبقات فرودست جامعه تمرکز دارد. فمنيست هاي مارکسيست تلاش دارند تا زنانِ کارگر را به جمع نيروهاي خواهان انقلاب سوسياليستي ملحق کنند.
فمينيسم راديکال
يکي از اصلي ترين تفاوت هاي فمينيسم راديکال با گرايش هاي فمينيستي متقدم بر آن، نشات نگرفتنش از دستگاه هاي ديگر انديشه است، دستگاه هايي که فمينيست هاي راديکال «مردانه» تلقي مي کنند. فمينيسم راديکال به زنانگي ارزش مثبتي بخشيده و زنان را به مثابه طبقه اي فرودست در برابر مردان قلمداد مي کند. شايد بتوان گفت عمده ترين مفهوم در اين جريان فمينيستي «ستم جنسي» به عنوان کهن ترين و شديدترين شکل نابرابري است، ستمي که زنان به واسطه زن بودن خود متحمل آن مي شوند. البته فمينيست هاي راديکال تنها به نقد ستمي که بر زنان روا داشته مي شود اکتفا نمي کند بلکه پيشتر رفته و تمامي اشکال سلطه و سرکوب را ناشي از تفوق مردانه اعلام مي دارد.
فمينيسم راديکال به رغم شباهت روش شناختي با جريان هاي سوسياليستي – مارکسيستي، از منتقدان جدي آنان به شمار مي رود. آنان به جاي مساله «کار و توليد»، بر احساسات جنسي و جامعه پذيري زنان تاکيد مي کنند و اعلام مي دارند که هر زني، فارغ از طبقه، نژاد، گروه سني و… منافع مشترکي با ديگر زنان دارد. توالي منطقي چنين تفکري، تلقي مردان به عنوان يک گروه دشمن و جدايي طلبي جنسيتي است؛ امري که خود به نقد «ناهمجنس گرايي» نيز منتهي مي شود. راديکال ها اگرچه سلطه طلبي مردانه را نه امري ذاتي، بلکه ساختاري اجتماعي تلقي مي کنند، اما از آن جا که ستم جنسي را عميقاً تثبيت شده مي دانند از مدلي انقلابي براي تغيير اجتماعي دفاع مي کنند.
فمينيسم سوسياليستي
در نتيجه مجادلات ميان فمينيست هاي راديکال و فمينيست هاي مارکسيست، بر سر علتِ فرودستي زنان و چگونگي تغيير وضعيت در دهه 1970 رايج بود؛ نظريه هاي جديدي شکل گرفتند که به فمينيسم سوسياليستي شهرت يافتند. ژوليت ميشل، هايدي هارتمن، و آليسون جگر از جمله صاحب نظران اصلي اين گرايش نظري هستند. مقاله «ازدواج ناموفق فمينيسم و مارکسيسم»، اثر هايدي هارتمن، از جمله آثار کلاسيک اين جريان فکري است.
مسئله اصلي فمينيست هاي سوسياليست توضيح چگونگي ترکيب نظام سرمايه داري و نظام مردسالاري است. به بيان ديگر، آنها معتقدند که براي تحليل وضعيت فرودستي زنان و همچنين طراحي استراتژي مبارزاتي براي تغيير وضعيت نبايد صرفاً نگاهي تک بعدي داشت (صرفاً طبقاتي مانند مارکسيست ها و يا صرفاً روانکاوانه مانند برخي راديکال ها)؛ بلکه بايد مجموعه اي از شرايط و علل را در ايجاد موقعيت فرودست زنان بررسي نمود.
از اين رو، فمينيست هاي سوسياليست، معتقدند که براي تغيير وضعيت موجود در جهت رسيدن به جامعه برابر بايد مبارزه اي «همزمان» با نظام مردسالاري و سرمايه داري صورت پذيرد. بدين ترتيب، فضاي عمل و حوزه مبارزه از نظر فمنيست هاي سوسياليست محدود به کارخانه ها نيست، بلکه مجموعه حوزه هاي عمومي و خصوصي که زنان در آنها مورد تبعيض قرار دارند، مکاني براي مبارزه است. در واقع، شيوه عمل فمينيست هاي سوسياليست، شيوه چند جانبه است...
source: fardmanesh.blogfa