02-08-2015، 20:22
ین نظر که تاریخ را نوابغ ساخته اند اگر به معنی این است که میخواهد همه چیز را حتی جهت تاریخ را هم از نوابغ بداند، یعنی نوابغ منهای نیاز و عدم نیاز، بدون این که نیازها را در نظر گرفته باشند، بدون اینکه جهت تکامل جامعه را در نظر گرفته باشند، بدون اینکه جهت تکامل جامعه را در نظر گرفته باشند و بدون اینکه توده ها را هیچ دخالتی بدهند، اگر چنین بخواهیم بگوییم مسلم این دروغ است نابغه ترین نابغه ها پیغمبران بودند قیام پیغمبران نه بر این اساس بوده که به مردم بگویند شما بروید در خانه هاتان بنشینید، تنها من هستم، با معجزه های خودم میآیم کار میکنم، و نه برخلاف نیازهای واقعی جامعه بوده است، بر عکس: «فاما الزبد فیذهب جفاء واما ماینفع الناس فیمکث فی الارض»؛ اما کف بیرون افتاده از میان می رود، ولی آنچه به مردم سود می رساند در زمین باقی می ماند. (رعد/17)
حرفشان این بوده که سخن من به دلیل این که حق و حقیقت است و با واقعیت منطبق است، باقی میماند. «یریدون ان یطفؤا نور الله بافواههم و یأبی الله الا ان یتم نوره و لو کره الکافرون* هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله»؛ می خواهند نور خدا را با سخنان خویش خاموش کنند ولی خداوند نمی گذارد تا نور خود را کامل کند هر چند کافران را خوش بیاید او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین درست فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند.. (توبه/ 32 و 33)
به دلیل " هدی " بودن آن باقی میماند " هدی " یک واقعیت است " راهنمایی " یعنی راهی وجود دارد او آن راه را نشان میدهد نه راه را خلق میکند او که راه را خلق نمیکند، هادی است. هادی یعنی راهنما، یعنی راهی را که در ذات خودش وجود دارد، نشان میدهد نه اینکه راهی وجود ندارد و راه را خلق میکند، و به علاوه روش او روش حق و حقیقت (در مقابل پوچ) است، به راهی نمیبرد و آئینی نمیدهد که آخرش دست خالی و پوچی باشد، حق است و واقعیت.
بنابراین (نظریه تأثیر نوابغ) اگر به آن معنا بخواهد باشد مسلم حرف پوچی است ولی اگر به این معنا در نظر بگیریم بدون شک (سخن درستی است) ما نمیخواهیم نوابغ را تنها عامل بدانیم و بگوییم فقط نوابغ هستند که سازنده تاریخ و جامعه میباشند، ولی بدون شک نوابغ نقش بسیار بسیار اساسی داشته اند، فوق العاده هم نقش داشته اند منتها مارکس و پیروانش نمیخواهند به عوامل زیستی و این حرفها توجه کنند، میگویند خود نابغه محصول شرایط تولید است (چون استقلال را از انسان میگیرند) این اندیشه را نابغه از کجا پیدا کرد؟ الهامی است که وضع اقتصادی به او کرده همین طور که نابغه مثل غیر نابغه در یک شرایط خاص طبقاتی زندگی میکند و نمیتواند غیر از این باشد، همچنین نمیتواند غیر از آنچه که شرایط اجتماعی و زندگی اقتصادی و پایگاه طبقاتیش به او الهام میکند، فکر کند و بیندیشد، بنابراین نابغه دیگر نبوغی ندارد، یعنی باز انسان را از اصالت میاندازند ولی آن نظریه میگوید: خیر، انسان یک اصالتی دارد که میتواند مافوق طبقه اش بیندیشد، بر ضد طبقه خود و بر ضد فرد خودش نیز قیام کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تأثیر مثبت و منفی نوابع بر تاریخ
تأثیر نوابغ بر روند تاریخ، ممکن است گاهی منفی هم باشد، نقش نوابغ در تغییر تاریخ لزومی ندارد که همیشه در جهت تکامل باشد، یا تکامل از هر جهت باشد. معاویه (بگذرید از مسأله حقیقت اسلام و این جور مسائل) از جنبه های سیاسی قدرت خارق العاده ای بود که شاید اگر او نمیبود یا آدم ضعیفی بجای او میبود اوضاع جور دیگری بود همین امویها در مسأله سیاست (بگذرید از اینکه آنجا که تضاد منافع داشتند دیگر به هیچ چیز پایبند نبودند، از این یکی اگر بگذرید) میبینید مردم خارق العاده ای بودند، کوچک نبودند عباسیها هم همینطور شاید در سلسله های سلاطین دنیا مثل امویها و مثل عباسیها نابغه کم پیدا شده باشد مأمون مگر یک آدم کوچکی است؟! در همه تاریخ دنیا شما بگردید نابغه ای مثل مأمون و هارون پیدا نمیکنید، و بیجهت نبود که توانستند یکچنین امپراطوری به این عظمت (تشکیل بدهند) بنیعباس پانصد سال (سلطنت کردند) کدام سلسله دیگر را در دنیا سراغ دارید که پانصد سال سلطنت کرده باشند؟ دنیا سراغ دارید که پانصد سال سلطنت کرده باشند؟!
غرض اینکه لازمه نبوغ این نیست که نقشش همیشه مثبت و مفید باشد البته نابغه از هر جهت قهرا اینجور است، ولی این نابغه ها اغلب از یک جهت نابغه هستند اسکندر نابغه ای است که فقط در امر نظامی نابغه است نادر هم همینطور است نادر یک نابغه نظامی است، آن هم فقط در کارهای سپاهیگری در اداره مملکت که اصلا از حد عادی هم منحط تر بود آدمی بوده که به همان نسبت که در کار نظامیگری قوی بوده در کار مدیریت مملکت مرد منحط و پستی بوده است، خیلی هم فضاحت راه انداخت.
میگویند امیرکبیر گفته است که اگر شاه عباس پادشاه میبود و من صدراعظم و نادر وزیر جنگ، ما سه نفری دنیا را میگرفتیم. نادر فقط همان نبوغ نظامی را دارد تا وقتی که کار نظامی میکند همواره پیشرفت و قدرت است چهار صباح که ایستاده میخواهد مملکت را اداره کند افتضاح میکند، هی آدم بکش، آدم بکش از همین مردم داخل، از کله ها مناره ها بساز چشم بچه خودش را کور کرد کارهای عجیبی کرد که پست ترین آدمها هم این کارها را نمیکنند.
حرفشان این بوده که سخن من به دلیل این که حق و حقیقت است و با واقعیت منطبق است، باقی میماند. «یریدون ان یطفؤا نور الله بافواههم و یأبی الله الا ان یتم نوره و لو کره الکافرون* هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله»؛ می خواهند نور خدا را با سخنان خویش خاموش کنند ولی خداوند نمی گذارد تا نور خود را کامل کند هر چند کافران را خوش بیاید او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین درست فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند.. (توبه/ 32 و 33)
به دلیل " هدی " بودن آن باقی میماند " هدی " یک واقعیت است " راهنمایی " یعنی راهی وجود دارد او آن راه را نشان میدهد نه راه را خلق میکند او که راه را خلق نمیکند، هادی است. هادی یعنی راهنما، یعنی راهی را که در ذات خودش وجود دارد، نشان میدهد نه اینکه راهی وجود ندارد و راه را خلق میکند، و به علاوه روش او روش حق و حقیقت (در مقابل پوچ) است، به راهی نمیبرد و آئینی نمیدهد که آخرش دست خالی و پوچی باشد، حق است و واقعیت.
بنابراین (نظریه تأثیر نوابغ) اگر به آن معنا بخواهد باشد مسلم حرف پوچی است ولی اگر به این معنا در نظر بگیریم بدون شک (سخن درستی است) ما نمیخواهیم نوابغ را تنها عامل بدانیم و بگوییم فقط نوابغ هستند که سازنده تاریخ و جامعه میباشند، ولی بدون شک نوابغ نقش بسیار بسیار اساسی داشته اند، فوق العاده هم نقش داشته اند منتها مارکس و پیروانش نمیخواهند به عوامل زیستی و این حرفها توجه کنند، میگویند خود نابغه محصول شرایط تولید است (چون استقلال را از انسان میگیرند) این اندیشه را نابغه از کجا پیدا کرد؟ الهامی است که وضع اقتصادی به او کرده همین طور که نابغه مثل غیر نابغه در یک شرایط خاص طبقاتی زندگی میکند و نمیتواند غیر از این باشد، همچنین نمیتواند غیر از آنچه که شرایط اجتماعی و زندگی اقتصادی و پایگاه طبقاتیش به او الهام میکند، فکر کند و بیندیشد، بنابراین نابغه دیگر نبوغی ندارد، یعنی باز انسان را از اصالت میاندازند ولی آن نظریه میگوید: خیر، انسان یک اصالتی دارد که میتواند مافوق طبقه اش بیندیشد، بر ضد طبقه خود و بر ضد فرد خودش نیز قیام کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تأثیر مثبت و منفی نوابع بر تاریخ
تأثیر نوابغ بر روند تاریخ، ممکن است گاهی منفی هم باشد، نقش نوابغ در تغییر تاریخ لزومی ندارد که همیشه در جهت تکامل باشد، یا تکامل از هر جهت باشد. معاویه (بگذرید از مسأله حقیقت اسلام و این جور مسائل) از جنبه های سیاسی قدرت خارق العاده ای بود که شاید اگر او نمیبود یا آدم ضعیفی بجای او میبود اوضاع جور دیگری بود همین امویها در مسأله سیاست (بگذرید از اینکه آنجا که تضاد منافع داشتند دیگر به هیچ چیز پایبند نبودند، از این یکی اگر بگذرید) میبینید مردم خارق العاده ای بودند، کوچک نبودند عباسیها هم همینطور شاید در سلسله های سلاطین دنیا مثل امویها و مثل عباسیها نابغه کم پیدا شده باشد مأمون مگر یک آدم کوچکی است؟! در همه تاریخ دنیا شما بگردید نابغه ای مثل مأمون و هارون پیدا نمیکنید، و بیجهت نبود که توانستند یکچنین امپراطوری به این عظمت (تشکیل بدهند) بنیعباس پانصد سال (سلطنت کردند) کدام سلسله دیگر را در دنیا سراغ دارید که پانصد سال سلطنت کرده باشند؟ دنیا سراغ دارید که پانصد سال سلطنت کرده باشند؟!
غرض اینکه لازمه نبوغ این نیست که نقشش همیشه مثبت و مفید باشد البته نابغه از هر جهت قهرا اینجور است، ولی این نابغه ها اغلب از یک جهت نابغه هستند اسکندر نابغه ای است که فقط در امر نظامی نابغه است نادر هم همینطور است نادر یک نابغه نظامی است، آن هم فقط در کارهای سپاهیگری در اداره مملکت که اصلا از حد عادی هم منحط تر بود آدمی بوده که به همان نسبت که در کار نظامیگری قوی بوده در کار مدیریت مملکت مرد منحط و پستی بوده است، خیلی هم فضاحت راه انداخت.
میگویند امیرکبیر گفته است که اگر شاه عباس پادشاه میبود و من صدراعظم و نادر وزیر جنگ، ما سه نفری دنیا را میگرفتیم. نادر فقط همان نبوغ نظامی را دارد تا وقتی که کار نظامی میکند همواره پیشرفت و قدرت است چهار صباح که ایستاده میخواهد مملکت را اداره کند افتضاح میکند، هی آدم بکش، آدم بکش از همین مردم داخل، از کله ها مناره ها بساز چشم بچه خودش را کور کرد کارهای عجیبی کرد که پست ترین آدمها هم این کارها را نمیکنند.