24-05-2015، 6:58
(آخرین ویرایش در این ارسال: 24-05-2015، 7:07، توسط یسما خوشمله.)
روزی یک ژنرال وستوان زیر دستش سوارقطار شدند. تنها صندلیهای خالی در کوپه روبروی خانمی جوان وزیبا ومادربزرگش بود
ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند.....قطار راه افتاد ودقایقی بعد وارد تونلی شد.....حدود ده ثانیه تاریکی محض بود
در آن لحظات همه ی کسانیکه در کوپه بودند2 چیز شنیدند صدای بوسه وسیلی! و هرکس از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت.....
خانم جوان در دل گفت:از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم به او سیلی زد خیلی خجالت کشیدم!
مادربزرگ در دل گفت:از اینکه آن جوانک نوه ام را بوسید کفرم درآمد اما افتخار میکنم که نوه ام جرئت تلافی کردن داشت و به او سیلی زد.
ژنرال نیز باخود گفت: ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم؟!..... و ستوان در این میان تنها کسی بود که می دانست واقعا چه اتفاقی افتاده است....او در آن لحظات تاریکی فرصت را غنیمت شمرده بود که دختر زیبا را ببوسد و به ژنرال سیلی بزند!!!
ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند.....قطار راه افتاد ودقایقی بعد وارد تونلی شد.....حدود ده ثانیه تاریکی محض بود
در آن لحظات همه ی کسانیکه در کوپه بودند2 چیز شنیدند صدای بوسه وسیلی! و هرکس از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت.....
خانم جوان در دل گفت:از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم به او سیلی زد خیلی خجالت کشیدم!
مادربزرگ در دل گفت:از اینکه آن جوانک نوه ام را بوسید کفرم درآمد اما افتخار میکنم که نوه ام جرئت تلافی کردن داشت و به او سیلی زد.
ژنرال نیز باخود گفت: ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم؟!..... و ستوان در این میان تنها کسی بود که می دانست واقعا چه اتفاقی افتاده است....او در آن لحظات تاریکی فرصت را غنیمت شمرده بود که دختر زیبا را ببوسد و به ژنرال سیلی بزند!!!