29-05-2015، 17:15
درنگی درباره فرهنگ و ادبیات ایران
فرهنگ و ادبیات کهنسال ایران سرشار از مفاهیمی مانند؛ مدارا، بردباری، عشق، مروت، نوعدوستی و... می باشد و البته اگر نیک بنگریم، این مفاهیم ارزشمند در ادبیات عرفانی ایران بیشتر دیده می شود. چنانچه مولوی، سخت گیری و تعصب را خامی می پندارد و دیگر شاعران و سخنگویان ادب فارسی نیز غیر از این نمی اندیشند.
سعدی:
عدو را به الطاف گردن ببند
که نتوان بریدن به تیغ این کمند
فردوسی:
مــدارا خرد را برابر بــود
خرد بر سر دانش افسر بود
حافظ:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در این نوشتار کوشش خواهم کرد با پرداختن به نمونه هایی از ادب فارسی به این موضوع مهم بپردازم. زیرا باور دارم، جامعه ایران می تواند برای ورود به دنیای نو از آموزه های عرفانی و میراث ادبی و معنوی گذشتگان خویش، بهره ببرد و از این راه، بستر و زمینه مناسبی برای تقویت و گسترش مفاهیم ارزشمندی مانند؛ مدارا، گفتگو و... پدید آورد. زیرا باورهای عرفانی بر اندیشه عدم خشونت استوار هستند و این نکته ای است که جای اندیشیدن فراوان دارد. ادبیات عرفانی، مجموعه ای از انسانی ترین و زیباترین اندیشه های ایرانیان را دربر گرفته که در روزگار نو، هم به کار می آید، هم جای خالی آن در جامعه ای که نیاز به اخلاقی زیستن و سالم زیستن در آن گاهی به آرمانشهر می ماند، به شدت احساس می شود. بی تردید بازیابی و بازشناسی میراث عرفانی سرزمین مان و توجه به روشنایی های خاموش فرهنگ و ادبیات فارسی، سودمند و پرفایده است . ..
می دانیم که بر اساس اندیشه ها و باورهای عرفانی (و ادبیات عرفانی) نمی توان برنامه و الگویی برای سامان اجتماعی و سیاسی در دنیای کنونی پی ریزی کرد، زیرا تجربه های عرفانی تجربه هایی فردی به شمار می آیند ولی اگر اصلاح فردی را یک راهکار و راه حل برای ایجاد دگرگونی در افراد در نظر بگیریم، می توان آن را راهی برای اصلاح اجتماعی برشمرد، زیرا دگرگونی های درونی در افراد می تواند به دگرگونی پایدار در جامعه نیز بینجامد.
چنان که بارها شنیده ایم بر سردر خانه شیخ ابوالحسن خرقانی این عبارت کم نظیر نوشته شده بود: «هر که بدین خانقاه درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید که آنکه بر درگاه حق به جان ارزد، در سرای ابوالحسن نان از او دریغ نیست» ادبیات عرفانی ایران، حکایت ها و داستان های شگفت انگیزی را به یادگار گذاشته که اندیشیدن پیرامون آن همواره خواندنی و لذت بخش است، برای نمونه می توان به دیدار سلطان محمود و شیخ ابوالحسن خرقانی در تذکره الاولیاء اشاره داشت.۱ چنان که آمده است، فرستاده سلطان محمود نزد شیخ ابوالحسن آمد و از آنجا که شیخ به خیمه سلطان محمود رهسپار نگردید، پیام سلطان محمود که آیه ای از قرآن (اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم) بود را برای شیخ خواند. شیخ در پاسخ گفت: محمود را بگویید که چنان در اطیعواالله مستغرقم که در اطیعوا الرسول خجالت ها دارم، تا به اولی الامر چه رسد،... پس از آن سلطان محمود خود به سرای شیخ وارد شد و سلام داد، شیخ پاسخ داد اما بر پای نخاست... پس از گفتگوی خواندنی که با هم داشتند، آن هنگام که سلطان محمود برپای خاست تا برود، شیخ نیز برپای خاست. محمود گفت: اول که درآمدم التفات نکردی. اکنون بر پای می خیزی؟ این همه کرامت چیست و آن چه بود؟ شیخ گفت: اول در رعونت (خود آرایی و یاوه گویی) پادشاهی درآمدی و به آخر در انکسار (شکستگی و فروتنی) و درویشی می روی، که آفتاب دولت درویشی بر تو تافته است. اول برای پادشاهی تو برنخاستم اکنون برای درویشی برمی خیزم .
پس این نکته را هم باید در نظر داشته باشیم که به عبارتی شعر و ادبیات عرفانی را می توان شعر و ادب اعتراض نام نهاد، زیرا عمق شعر عرفانی ایران نشان دهنده اعتراض به وضع موجود بوده است و وضعیت موجود را وضعیت قابل قبولی نمی دانسته است. از این رو در این گونه از شعر، چندان خبری از مدیحه سرایی نیست و به گونه ای ظریف، نگاهی منتقدانه و معترضانه به وضعیت اجتماعی و اخلاقی جامعه قدیم ایران در آن دیده می شود و در دوران هایی رشد یافته که جامعه در شرایط دشوار و شکننده ای قرار داشته است. این موضوع را می توان با نگرشی تاریخی بیشتر مورد بررسی قرار داد، برای نمونه مولوی و شعر مولوی، محصول زمانه ای است که مغولان به ایران حمله ور شده و صدای چکاچاک شمشیرهای تیز، کشتار وحشیانه مردم و شعله آتش افروزی هایشان، نفس ها را در سینه حبس کرده است. مولوی هرچند در چنین زمانه ای بسر می برده است، اما در اصلاح فردی کوشش فراوانی انجام داده و این اصلاح را از خود آغاز کرده و به تعبیری خودخواهی و خواستن خود را کنار گذاشته و سرشار از عشق معنوی شده و راهی نو برمی گزیند. و در مداراجویی فصل تازه ای می آفریند. تا آنجا که وقتی از دنیا می رود، صاحبان سلایق گوناگون و پیروان ادیان مختلف در غم مرگ او سوگوار می شوند که به این موضوع در مناقب العارفین هم اشاره شده است... البته در این باره می توان در مجالی دیگر سخن گفت، بگذریم...
محمدرضا شفیعی کدکنی، نیز، در جایی با اشاره به دو اندیشه، اندیشه ای از دنیای قدیم و اندیشه ای از دنیای جدید، به موضوعی جالب می پردازد: «ژان پل سارتر، در جایی آورده است: (دیگری، دوزخ همین است) حق نیز همین است که این فیلسوف بزرگ روزگار ما گفته است. در راستای چشم انداز سارتر و دیگر فیلسوفان اگزیستانسیالیست به سخنی از ابوسعید ابوالخیر برخوردم که هزار سال پیش از سارتر بر زبان آورده است: آنجا که تویی توست، دوزخ آنــجــا است و آنجا که تو نیستی، بهشت همان جا خواهد بود.»۲
هر چند نگرش ژان پل سارتر و ابوسعید ابوالخیر تفاوت فراوانی با هم دارد ولی هر دو نگاه جای اندیشیدن دارد. پرسشی مهم در بررسی نگاه سارتر به ذهن متبادر می شود که اگر دوزخ، دیگری است، بنابراین بهشت باید در تو تحقق پیدا کند و آیا این شدنی است و چگونه ممکن است؟ فارغ از تفاسیر و دریافت های ارجمند فلسفی از نگرش سارتر، می توان در نتایج حاصل از رأی و اندیشه وی در عرصه های فردی و جمعی در این باب تردید کرد.
از سوی دیگر به نظر می رسد ابوسعید نگاهی متمایز از سارتر دارد. ابوسعید می گوید بهشت آنجاست که تو نباشی، به عبارتی می گوید آنجاست که از خواهش های نفس، خودخواهی ها و خودبینی ها و... خبری نباشد؛ چون دوزخ آنجاست که خواهش های نفس میدان و مجال یابد و در نتیجه کاستن از خواهش های نفس ما را به بهشت نزدیک تر کرده و آرامش و آسایش را برای ما به ارمغان می آورد.... این دو نگاه قرن ها با هم فاصله دارند و با توجه به اندیشه های جدید و انسان محور کنونی، این تردید جدی می شود که نکند اندیشه های انسان مدار دنیای نو اندک اندک خودمداری را در شکل تازه ای بازتولید کند. اندیشه ابوسعید با وجودی که متعلق به دنیای قدیم است ولی میوه و برگ و باری دل انگیز تر و پرسودتر از آنچه سارتر مطرح می کند، در بردارد. همچنین در میان سخنان ابوسعید عبارت مشهور «حکایت نویس مباش، چنان باش که از تو حکایت کنند» از درخشش خاصی برخوردار است و جالب تر آنکه به گونه ای دیگر و در دوران معاصر از زبان سیاستمدار و ادیب برجسته انگلیسی، چرچیل، نیز بیان شده که: «بهتر است خبرساز باشی تا اینکه کسی باشی که درباره بازیگران (و خبرسازان) انتقاد می کند.»۳ البته مقصود نگارنده از این نوشتار غرق شدن در توهم افتخارات گذشته نیست، که نیک می داند اندیشه جدید و دنیای نو با وجود کاستی هایش راه ناگزیری است که پیش روی انسان معاصر قرار دارد، اما به هر ترتیب نادیده انگاشتن تمام آنچه از گذشته به جا مانده هم چندان خردمندانه به نظر نمی آید.
همچنین ادبیات عرفانی می تواند پیوند دهنده فرهنگ های گوناگون باشد چون بر مفاهیمی انسانی و جهانی بنا شده است و به این ترتیب مرزهای جغرافیایی را درمی نوردد و همگان را مخاطب قرار می دهد، عبدالحسین زرین کوب، در یکی از سخنرانی های خود در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در این باره چنین می گوید: «از تمام آنچه فرهنگ گذشته ایران به دنیا هدیه کرده است، هیچ چیز از ادبیات عرفانی آن انسانی تر نیست. این ادبیات عرفانی محکمترین حلقه پیوندی است که فرهنگ ایران را با تمام آنچه در ادبیات دنیا، انسانی و جهانی است ارتباط می دهد. درست است که حماسه ملی، شعر غنایی، قصه و داستان، حکمت، و اخلاق هم حلقه های دیگری از این پیوند روحانی است اما آن پیوندها بیشتر تابع علاقه های تاریخی یا قراردادهای انسانی است و ناچار ارزش آن در معرض تبدل و تغیر است اما ادبیات عرفانی مولود تجارب عمیق روحانی انسان است و تغییر و تبدل کمتر در آن راه دارد.»۴
اکنون می توان به موضوع دیگری نیز اندیشید، اینــکه در روزگار نو، و با وجود دگرگونی های شگفت انگیز مادی که نتیجه اندیشه های جدید است موضوع هایی مانند، معنویت و اخلاق چه می شود؟ قصد ندارم بگویم که دنیای قدیم بهشتی بود که با پیدایش اندیشه های جدید ما از آن رانده شدیم و اینک راه درست، بازگشت به دنیای قدیم است زیرا چنین پنداری درست به نظر نمی آید و نه ممکن و نه مطلوب است، اما برای برون رفت از مشکل های گوناگونی که انسان در جهان امروز با آن روبروست، جمع عقلانیت و معنویت می تواند راهگشا باشد.
محمد علی اسلامی ندوشن در پایان کتاب (چهار سخنگوی وجدان ایران) می گوید: «ورود به مرحله جدیدی از زندگی که تحمیل زمان است هر قوم را وادار می کند که ببیند چه دارد و چه ندارد. گاهی لازم می آید که داشته های خود را سبک سنگین کند، بعضی را رها کند که دست و پاگیر نباشند، و بقیه را طوری به کار گیرد که جوابگوی آینده بتوانند بود.»۵
ادبیات عرفانی و آموزه های عرفانی با توجه به اینکه انسان ها را به اخلاقی زیستن و نیک زیستن سفارش می کند، نیکی کردن و پرهیز از کارهای نادرست را یادآور می شود، خشونت را بر نمی تابد، بر ملایمت، میانه روی و مداراورزی تکیه دارد و... یکی از گنجینه های کارآمد دوران قدیم است که انسان ها می توانند با بهره مندی از آن و مطالعه و پژوهش درباره متون عرفانی، از رنج خویش و سپس از رنج دیگران بکاهند و جامعه سالم تری را بوجود آورند. و در پایان این پرسش باقی می ماند که با توجه به اهمیت این موضوع کاربردی، آیا اندیشمندان ما به طور جدی در این مسیر گام نهاده اند؟
فرهنگ و ادبیات کهنسال ایران سرشار از مفاهیمی مانند؛ مدارا، بردباری، عشق، مروت، نوعدوستی و... می باشد و البته اگر نیک بنگریم، این مفاهیم ارزشمند در ادبیات عرفانی ایران بیشتر دیده می شود. چنانچه مولوی، سخت گیری و تعصب را خامی می پندارد و دیگر شاعران و سخنگویان ادب فارسی نیز غیر از این نمی اندیشند.
سعدی:
عدو را به الطاف گردن ببند
که نتوان بریدن به تیغ این کمند
فردوسی:
مــدارا خرد را برابر بــود
خرد بر سر دانش افسر بود
حافظ:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در این نوشتار کوشش خواهم کرد با پرداختن به نمونه هایی از ادب فارسی به این موضوع مهم بپردازم. زیرا باور دارم، جامعه ایران می تواند برای ورود به دنیای نو از آموزه های عرفانی و میراث ادبی و معنوی گذشتگان خویش، بهره ببرد و از این راه، بستر و زمینه مناسبی برای تقویت و گسترش مفاهیم ارزشمندی مانند؛ مدارا، گفتگو و... پدید آورد. زیرا باورهای عرفانی بر اندیشه عدم خشونت استوار هستند و این نکته ای است که جای اندیشیدن فراوان دارد. ادبیات عرفانی، مجموعه ای از انسانی ترین و زیباترین اندیشه های ایرانیان را دربر گرفته که در روزگار نو، هم به کار می آید، هم جای خالی آن در جامعه ای که نیاز به اخلاقی زیستن و سالم زیستن در آن گاهی به آرمانشهر می ماند، به شدت احساس می شود. بی تردید بازیابی و بازشناسی میراث عرفانی سرزمین مان و توجه به روشنایی های خاموش فرهنگ و ادبیات فارسی، سودمند و پرفایده است . ..
می دانیم که بر اساس اندیشه ها و باورهای عرفانی (و ادبیات عرفانی) نمی توان برنامه و الگویی برای سامان اجتماعی و سیاسی در دنیای کنونی پی ریزی کرد، زیرا تجربه های عرفانی تجربه هایی فردی به شمار می آیند ولی اگر اصلاح فردی را یک راهکار و راه حل برای ایجاد دگرگونی در افراد در نظر بگیریم، می توان آن را راهی برای اصلاح اجتماعی برشمرد، زیرا دگرگونی های درونی در افراد می تواند به دگرگونی پایدار در جامعه نیز بینجامد.
چنان که بارها شنیده ایم بر سردر خانه شیخ ابوالحسن خرقانی این عبارت کم نظیر نوشته شده بود: «هر که بدین خانقاه درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید که آنکه بر درگاه حق به جان ارزد، در سرای ابوالحسن نان از او دریغ نیست» ادبیات عرفانی ایران، حکایت ها و داستان های شگفت انگیزی را به یادگار گذاشته که اندیشیدن پیرامون آن همواره خواندنی و لذت بخش است، برای نمونه می توان به دیدار سلطان محمود و شیخ ابوالحسن خرقانی در تذکره الاولیاء اشاره داشت.۱ چنان که آمده است، فرستاده سلطان محمود نزد شیخ ابوالحسن آمد و از آنجا که شیخ به خیمه سلطان محمود رهسپار نگردید، پیام سلطان محمود که آیه ای از قرآن (اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم) بود را برای شیخ خواند. شیخ در پاسخ گفت: محمود را بگویید که چنان در اطیعواالله مستغرقم که در اطیعوا الرسول خجالت ها دارم، تا به اولی الامر چه رسد،... پس از آن سلطان محمود خود به سرای شیخ وارد شد و سلام داد، شیخ پاسخ داد اما بر پای نخاست... پس از گفتگوی خواندنی که با هم داشتند، آن هنگام که سلطان محمود برپای خاست تا برود، شیخ نیز برپای خاست. محمود گفت: اول که درآمدم التفات نکردی. اکنون بر پای می خیزی؟ این همه کرامت چیست و آن چه بود؟ شیخ گفت: اول در رعونت (خود آرایی و یاوه گویی) پادشاهی درآمدی و به آخر در انکسار (شکستگی و فروتنی) و درویشی می روی، که آفتاب دولت درویشی بر تو تافته است. اول برای پادشاهی تو برنخاستم اکنون برای درویشی برمی خیزم .
پس این نکته را هم باید در نظر داشته باشیم که به عبارتی شعر و ادبیات عرفانی را می توان شعر و ادب اعتراض نام نهاد، زیرا عمق شعر عرفانی ایران نشان دهنده اعتراض به وضع موجود بوده است و وضعیت موجود را وضعیت قابل قبولی نمی دانسته است. از این رو در این گونه از شعر، چندان خبری از مدیحه سرایی نیست و به گونه ای ظریف، نگاهی منتقدانه و معترضانه به وضعیت اجتماعی و اخلاقی جامعه قدیم ایران در آن دیده می شود و در دوران هایی رشد یافته که جامعه در شرایط دشوار و شکننده ای قرار داشته است. این موضوع را می توان با نگرشی تاریخی بیشتر مورد بررسی قرار داد، برای نمونه مولوی و شعر مولوی، محصول زمانه ای است که مغولان به ایران حمله ور شده و صدای چکاچاک شمشیرهای تیز، کشتار وحشیانه مردم و شعله آتش افروزی هایشان، نفس ها را در سینه حبس کرده است. مولوی هرچند در چنین زمانه ای بسر می برده است، اما در اصلاح فردی کوشش فراوانی انجام داده و این اصلاح را از خود آغاز کرده و به تعبیری خودخواهی و خواستن خود را کنار گذاشته و سرشار از عشق معنوی شده و راهی نو برمی گزیند. و در مداراجویی فصل تازه ای می آفریند. تا آنجا که وقتی از دنیا می رود، صاحبان سلایق گوناگون و پیروان ادیان مختلف در غم مرگ او سوگوار می شوند که به این موضوع در مناقب العارفین هم اشاره شده است... البته در این باره می توان در مجالی دیگر سخن گفت، بگذریم...
محمدرضا شفیعی کدکنی، نیز، در جایی با اشاره به دو اندیشه، اندیشه ای از دنیای قدیم و اندیشه ای از دنیای جدید، به موضوعی جالب می پردازد: «ژان پل سارتر، در جایی آورده است: (دیگری، دوزخ همین است) حق نیز همین است که این فیلسوف بزرگ روزگار ما گفته است. در راستای چشم انداز سارتر و دیگر فیلسوفان اگزیستانسیالیست به سخنی از ابوسعید ابوالخیر برخوردم که هزار سال پیش از سارتر بر زبان آورده است: آنجا که تویی توست، دوزخ آنــجــا است و آنجا که تو نیستی، بهشت همان جا خواهد بود.»۲
هر چند نگرش ژان پل سارتر و ابوسعید ابوالخیر تفاوت فراوانی با هم دارد ولی هر دو نگاه جای اندیشیدن دارد. پرسشی مهم در بررسی نگاه سارتر به ذهن متبادر می شود که اگر دوزخ، دیگری است، بنابراین بهشت باید در تو تحقق پیدا کند و آیا این شدنی است و چگونه ممکن است؟ فارغ از تفاسیر و دریافت های ارجمند فلسفی از نگرش سارتر، می توان در نتایج حاصل از رأی و اندیشه وی در عرصه های فردی و جمعی در این باب تردید کرد.
از سوی دیگر به نظر می رسد ابوسعید نگاهی متمایز از سارتر دارد. ابوسعید می گوید بهشت آنجاست که تو نباشی، به عبارتی می گوید آنجاست که از خواهش های نفس، خودخواهی ها و خودبینی ها و... خبری نباشد؛ چون دوزخ آنجاست که خواهش های نفس میدان و مجال یابد و در نتیجه کاستن از خواهش های نفس ما را به بهشت نزدیک تر کرده و آرامش و آسایش را برای ما به ارمغان می آورد.... این دو نگاه قرن ها با هم فاصله دارند و با توجه به اندیشه های جدید و انسان محور کنونی، این تردید جدی می شود که نکند اندیشه های انسان مدار دنیای نو اندک اندک خودمداری را در شکل تازه ای بازتولید کند. اندیشه ابوسعید با وجودی که متعلق به دنیای قدیم است ولی میوه و برگ و باری دل انگیز تر و پرسودتر از آنچه سارتر مطرح می کند، در بردارد. همچنین در میان سخنان ابوسعید عبارت مشهور «حکایت نویس مباش، چنان باش که از تو حکایت کنند» از درخشش خاصی برخوردار است و جالب تر آنکه به گونه ای دیگر و در دوران معاصر از زبان سیاستمدار و ادیب برجسته انگلیسی، چرچیل، نیز بیان شده که: «بهتر است خبرساز باشی تا اینکه کسی باشی که درباره بازیگران (و خبرسازان) انتقاد می کند.»۳ البته مقصود نگارنده از این نوشتار غرق شدن در توهم افتخارات گذشته نیست، که نیک می داند اندیشه جدید و دنیای نو با وجود کاستی هایش راه ناگزیری است که پیش روی انسان معاصر قرار دارد، اما به هر ترتیب نادیده انگاشتن تمام آنچه از گذشته به جا مانده هم چندان خردمندانه به نظر نمی آید.
همچنین ادبیات عرفانی می تواند پیوند دهنده فرهنگ های گوناگون باشد چون بر مفاهیمی انسانی و جهانی بنا شده است و به این ترتیب مرزهای جغرافیایی را درمی نوردد و همگان را مخاطب قرار می دهد، عبدالحسین زرین کوب، در یکی از سخنرانی های خود در تالار فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در این باره چنین می گوید: «از تمام آنچه فرهنگ گذشته ایران به دنیا هدیه کرده است، هیچ چیز از ادبیات عرفانی آن انسانی تر نیست. این ادبیات عرفانی محکمترین حلقه پیوندی است که فرهنگ ایران را با تمام آنچه در ادبیات دنیا، انسانی و جهانی است ارتباط می دهد. درست است که حماسه ملی، شعر غنایی، قصه و داستان، حکمت، و اخلاق هم حلقه های دیگری از این پیوند روحانی است اما آن پیوندها بیشتر تابع علاقه های تاریخی یا قراردادهای انسانی است و ناچار ارزش آن در معرض تبدل و تغیر است اما ادبیات عرفانی مولود تجارب عمیق روحانی انسان است و تغییر و تبدل کمتر در آن راه دارد.»۴
اکنون می توان به موضوع دیگری نیز اندیشید، اینــکه در روزگار نو، و با وجود دگرگونی های شگفت انگیز مادی که نتیجه اندیشه های جدید است موضوع هایی مانند، معنویت و اخلاق چه می شود؟ قصد ندارم بگویم که دنیای قدیم بهشتی بود که با پیدایش اندیشه های جدید ما از آن رانده شدیم و اینک راه درست، بازگشت به دنیای قدیم است زیرا چنین پنداری درست به نظر نمی آید و نه ممکن و نه مطلوب است، اما برای برون رفت از مشکل های گوناگونی که انسان در جهان امروز با آن روبروست، جمع عقلانیت و معنویت می تواند راهگشا باشد.
محمد علی اسلامی ندوشن در پایان کتاب (چهار سخنگوی وجدان ایران) می گوید: «ورود به مرحله جدیدی از زندگی که تحمیل زمان است هر قوم را وادار می کند که ببیند چه دارد و چه ندارد. گاهی لازم می آید که داشته های خود را سبک سنگین کند، بعضی را رها کند که دست و پاگیر نباشند، و بقیه را طوری به کار گیرد که جوابگوی آینده بتوانند بود.»۵
ادبیات عرفانی و آموزه های عرفانی با توجه به اینکه انسان ها را به اخلاقی زیستن و نیک زیستن سفارش می کند، نیکی کردن و پرهیز از کارهای نادرست را یادآور می شود، خشونت را بر نمی تابد، بر ملایمت، میانه روی و مداراورزی تکیه دارد و... یکی از گنجینه های کارآمد دوران قدیم است که انسان ها می توانند با بهره مندی از آن و مطالعه و پژوهش درباره متون عرفانی، از رنج خویش و سپس از رنج دیگران بکاهند و جامعه سالم تری را بوجود آورند. و در پایان این پرسش باقی می ماند که با توجه به اهمیت این موضوع کاربردی، آیا اندیشمندان ما به طور جدی در این مسیر گام نهاده اند؟
نقل قول: محمد صادقی
پینوشتها:
۱. فــریدالــدین نیشابوری، عــطار، تــذکرةالاولیاء (بر اساس نسخه نیکلسون)، تهران، انتشارات بهزاد، ۱۳۷۳، صص ۷۵۹-۷۵۷
۲. برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به:
شفیعی کدکنی، محمدرضا، چشیدن طعم وقت (مقامات کهن و نویافته بوسعید) از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر، تهران، سخن، ۱۳۸۵، ص ۵۲
۳. پیشین، ص ۸۹
۴. زرین کوب، عبدالحسین، نه شرقی نه غربی انسانی: مجموعه مقالات، تحقیقات، نقدها و نمایش وارهها، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۳، ص۲۳۲
۵. اسلامیندوشن، محمدعلی، چهار سخنگوی وجدان ایران، تهران، نشر قطره، ۱۳۸۰، ص ۲۴۷