28-05-2015، 22:29
نجابت ، شرافت ، مکرمت ، وارستگی ، جوانمردی ، بخشش ، آزادگی و ازاد منشی از خصلت های برجسته و خوب ایرانیان پاک نهاد بوده است .
نجابت ، شرافت ، مکرمت ، وارستگی ، جوانمردی ،بخشش ، آزادگی و آزاد منشی از خصلت های برجسته و خوب ایرانیان پاک نهاد بوده است . زندگی با افتخار و زیر بار منت هر کسی نرفتن بخصوص طلب و خواهش نکردن از افراد دون و بی اخلاق و با منش و روش ناصحیح ، یکی از آرزوها و خواسته های هر ایرانی آزد اندیش و آزاد منشی بوده و در همیشه تاریخ این مرز و بوم و همچنان تا امروز ، این خصلت های نیکو مورد تائید افراد دانا و خردمند است .
حفظ اعتدال در زندگی و تلاش کوشش برای امرار معاش و نداشتن حرص و آز درامور دنیایی نیز از جمله خصالی است که همه متفکران و اندیشه گرایان بدان معترف بوده اند . زیرا گذشتگان ما اعتقاد داشتند که هرکس که بیشتر به امور دنیوی وابسته شود و همه عمر گرانمایه در بند آنها بوده و بدانها بپردازد ، از امور دیگری که در زندگی و عمر کوتاه هر کسی اهمیت بیشتری دارد ، بازمانده و در نهایت نادم خواهد شد .
اکثر شاعران و پارسی گویان ایرانی درخواست و تمنای مال و امور مادی ، طرح احتیاج و نیاز شخصی و مادی نزد دیگران و بخصوص افراد دون و ناجنس و ناکس را ، به شدت مذمت کرده و ناپسند دانسته اند تا حدی که بت پرستیدن را از مردم پرستیدن بهتر شمرده اند . شاعران پارسی گوی معتقد بوده اند که اگر نان خود را در اشک چشم خودمان فرو بریم و بخوریم بهتر آنست که نیاز خود را به شیر یا خورشت نان ، نزد مردمان سفله بریم .
خواجه عبدالله انصاری معروف به پیر هرات از عرفا و مشایخ قرن پنجم هجری ، در بیان افکار و تفکرات عارفانه خود ، نثر کهن دری را به صورت مصنوع ، مرسل ، مسجع و آهنگین بکار گرفته است ، دعا ها و عبارارت و کلمات قصار وی شهرت دارد . پیر هرات در نپرداختن به مخلوق و همت بلند ، می فرماید :
طمع به هر که کردی ، اسیر او گشتی ، و منت به هرکه نهادی ، امیر او گشتی .
از او خواه که دارد و می خواهد که از او بخواهی ، از او مخواه که ندارد و می کاهد اگر بخواهی .
پیوسته رنج مردم از سه چیز است : از وقت پیش می خواهند ، و از قسمت بیش می خواهند ، و آن دیگران از آنِِ ِ خویش می خواهند .
منت بدار و منت منه ، بی منت را به خود راه مده . نان هر کس مخور ، و نان به هر کس بده .
اگر تو خالق را شناختی به درِ مخلوق نپرداختی .
سر فرود آر تا به هر دری درنگریزی ، همت بلند دار تا به هر خسیسی نیامیزی ، خوشخوی باش تا به هردلی بیامیزی .
بند آنی که در بند آنی .
آن ارزی که می ورزی .
حکیم عمر خیام با آنکه اشعار و رباعیات کمی سروده است که به قولی حدود ۶۰ رباعی است ، سه رباعی را به موضوع قانع بودن و عدم ارجاع نیاز به خسان و دونان اختصاص داده است.
خیام معتقد است که اگر هر روز، نیم نانی یا هر دو روز یک نان نصیب فرد شود و مقدار کمی آب بدست آورد ، باید شاد باشد و مزدوری کسی را نکند و مامور و کارگر کمتر از خود نشود. با نان جوین که حاصل زحمت خود است قانع و طفیل ناکس و محتاج خسی نباید بود .
سعدی مرغ خوش آواز سرزمین شیراز نیز در مذمت و نکشیدن بار منت دیگران گفتهای ناب دارد از جمله آنکه ؛ هر که نان از کارکرد و عمل خویش خورد نیازی بدان ندارد که حتی منت حاتم طائی بخشش گر معروف را بپذیرد . به اعتقاد سعدی شیرین سخن ، هر کسی که بخود اجازه داد که نیاز خود را نزد دیگران ببرد و از آنها چیزی بخواهد تا پایان عمر خود نیازمند و محتاج باقی میماند . رنج خویش بدیگران منتقل نکردن و بار محنت خود کشیدن ، بسیار بهتر از آن است که بار منت و سرگرانی خلق را بپذیریم . همچنین هر چه که از دیگران گرفتیم و صرف کردیم ، بر جسم خود افزوده ایم ولی از جان و شخصیت خود کاسته ایم .
سایر شاعران و نغمه سرایان پارسی نیز به نوعی ؛ زیر بار منت دیگران رفتن ، بخصوص قبول منت از افراد دون و سفله را به شدت نکوهش کرده اند تا به حدی که بعضی از آنها معتقد هستند که اگربه روح و جان خود آتش بدهیم بهتر از آنست که نان ناکسان وانسانهای بی مقدار را طلب کنیم . آزدگان اعتقاد دارند که پرسش و سئوال از دیگران ، کار افراد بی هنر و گداصفتان است و مخالف روح آزادگی و آزاد منشی انسان است . اگر حتی دو صد من زر به کسی بدهند نباید حاضر به آن شود که از دون صفتان چیزی بخواهد و از آن بالاتر اگر در گوشه ای بمیریم بهتر از آنست که منت افراد دون صفت را بر خود بپذیریم . اگر پرِ طمع را از وجود برکنیم ، آنگاه تا هر کجا که بخواهیم پرواز خواهیم کرد . اگر آز و حرص و طمع نداشته باشیم و مانند باد به هر در و درگاهی نرویم می توانیم بر وجود خود پادشاهی کنیم و آزاده باشیم آزادگی را پیشه خود گردانیم .
رادمردی ، طلب آزادگی و حریت ، صدر قناعت ، قدر دانستن نافۀ مشکین روح و جان ، خردمندی و عقل گرائی ، مردمی یازیدن ، مغز جان جستن ، فراموش نکردن نعمت ، نخوردن و نگرفتن نان منت آلود ، نخواستن آب حیات اگر در دست ناکسان است، بخشش داشتن و کرم ورزیدن ،در بند متاع ناچیز نبودن ، طمع به مالی کسی نداشتن و گردن فرازی کردن ، بروش و صفت هنروران زندگی نمودن ، از خصلت های نیکو و صفات برجسته مردم خدای جو ، عاقل و بزرگ منشان این مرزو بوم بوده است .
در این مقال به چند نمونه از اشعارپارسی گویان ایرانی اشاره می گردد :
محمد ترمذی
ای به دریای عقل کرده شنا
وز بد و نیک روزگار آگاه
نان فرو زن به آب دیده خویش
وز در هیچ سفله شیر مخواه
آغاچی
نان ناکس بتر ز مرگ فجی
ذل تهمت بتر ز ذل نیاز
هرکه بشتافت باز پس تر ماند
زود بی تیر ماند تیر انداز
بوسلیک گرگانی
خون خود را گر بریزی بر زمین
به که آب روی ریزی در کنار
بت پرستیدن به از مردم پرست
پند گیر و کاربند و گوش دار
خیام
در دهر هر آنکه نیم نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
یک نان و به دو روز اگر بود حاصل مرد
و ز کوزه شکسته ای دمی آب سرد
مامور کم از خودی چرا بابد بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به زان که طفیل خوان ناکس بودن
با نان جوین خویش حقا که به است
کالوده بپالوده هر خس بودن
انوری
آلوده منت کسان کم شو
تا یکشبه در وثاق تو نان است
ای نفس برسته ی قتاعت شو
کانجا همه چیز نیک ارزان است
تا بتوانی حذر کن از منت
کاین منت خلق کاهش جان است
خاقانی
نان دونان نخورم بیش که دین
توشه هر دو سرای است مرا
زین بیش آبروی نریزم برای نان
آتش دهم به روح طبیعی به جای نان
خون جگر خورم نخورم نان ناکسان
در خون جان شوم نشوم آشنای نان
آدم برای گندمی از روضه دور ماند
من دور ماندم از در همت برای نان
در گوشه ای بمیر و پی توشه حیات
خود را چو خوشه پیش خسان ده زبان مخواه
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت
منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب
باباطاهر
من آن رندم که گیرم از شهان باج
بپوشم جوشن و بر سر نهم تاج
فرو ناید سر مردان بنامرد
اگر دارم کشند مانند حلاج
ناصر خسرو
من آنم که در پای خوکان نریزم
مرین قیمتی در لفظ دری را
شادی و نیکوئی از مال کسان چشم مدار
تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند
قیمت دانش نشود کم بدانک
خلق کنون جاهل و دون همت است
کجا باشد محل آزادگان را چنین وقتی
که بر هر گاهی و تختی نشسته میر مولایی
نبینی بر گه شاهی مگر غدار و بی باکی
نیابی بر سر منبر مگر زراق و کانایی
بپیش ناکسی ننهم بخواری تن چو نادانان
نهد کس نافۀ مشکین بپیش گنده غوشایی؟
کمال اسماعیل
مردمان به سوی مردمی یازند
میل دونان بسوی دون باشد
سنایی
سگ دون همت استخوان جوید
بچه ی شیر مغز جان جوید
پیش هر دون مکن چو چنبر پشت
پای هر سفله را مگیر چو در
همچو نکبا از این و آن مربای
همچو نرگس در این و آن منگر
هر که چون کرکس به مرداری فرود آورد سر
کی تواند همچو طوطی طمع شکر داشتن
رایت همت ز ساق عرش بر باید فراشت
تا توان افلاک زیر سایه پر داشتن
بندگان را بندگی کردن نشاید تا توان
پاسبان بام و در ، فغفور و قیصر داشتن
مر امل را پای بشکن از اجل مندیش هیچ
مر طمع را پر بکن تا هر کجا خواهی پری
حافظ
چو حافظ در قناعت کوش وز دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان، دو صد من زر نمی ارزد
طریق صدق بیاموز ز آب صاف ای دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن
سعدی
به نان خشک قتاعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به ، که بار منت خلق
به تمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان
هر چه از دونان بمنت خواستی
در تن افزودی و از جان کاستی
مبر حاجت به نزدیک ترش روی
که از خوی بدش فرسوده گردی
اگر گویی غم دل ، با کسی گوی
که از رویش بنقد آسوده گردی
تن به بیچارگی و گرسنگی
بنه و دست پیش سفله مدار
گر فریدون شود به نعمت و ملک
بی هنر را به هیچ کس مشمار
هر که نان از عمل خویش خورد
منت حاتم طائی نبرد
هر که بر خود در سئوال گشاد
تا بمیرد ، نیازمند بود
آز بگذار و پادشاهی کن
گردن بی طمع ، بلند بود
هر چه از دونان به منت خواستی
در تن افزودی و از جان کاستی
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست
چو خرمن برگرفتی گاو مفروش
که دون همت کند نعمت فراموش
عراقی
چون خاک زمین اگر عناکش باشی
وز باد هوای دهر ناخوش باشی
زنهار ، ز دست ناکسان آب حیات
بر لب ننهی گر چه در آتش باشی
سیف فرغانی
من نیم شاعر که مدح کس کنم ، مر شاه را
از برای حق نعمت پند دادم این قدر
خیر و شر کس نگفتم از هوای طبع و نفس
مدح و ذم کس نکردم از برای سیم وزر
ما که اندر پایگاه فقر دستی یافتیم
گاو از ماه به ، که گردون را فرود آریم سر
ابن یمین
مر تای نانی که در خور بود
بدست آورم از ره دهقنت
چو دونان نخواهم نمودن دگر
برای دو نان پیش کس مسکنت
من و کنج آزادگی بعد ازین
زهی پادشاهی زهی سلطنت
عبید زاکانی
ای دل پس ازین انده بیهوده مخور
زین بیش غم بوده و نابودم مخور
جان می ده و داد طمع و حرص مده
غم می خور و نان منت آلوده مخور
عماد فقیه
هر دم بر دیگری نمی باید رفت
جز پیش هنروری نمی باید رفت
چون آب بهر زمین نمی باید شد
چون باد بهر دری نمی باید رفت
ناصر بخارائی
آزاده وار دامن همت فرو نشان
زین خاکدان که شادی او بنده غمست
کسی که گنج قناعت بکنج عزلت یافت
ز اختلاط بدان ، نیک بر حذر باشد
چو حلقه هر که بود سخت روی ، بر درها
بر آستان خسان همچو خاک در باشد
طمع ز کس نکنم ، از گدائیم عارست
سئوال ، کار گدایان بی هنر باشد
نجابت ، شرافت ، مکرمت ، وارستگی ، جوانمردی ،بخشش ، آزادگی و آزاد منشی از خصلت های برجسته و خوب ایرانیان پاک نهاد بوده است . زندگی با افتخار و زیر بار منت هر کسی نرفتن بخصوص طلب و خواهش نکردن از افراد دون و بی اخلاق و با منش و روش ناصحیح ، یکی از آرزوها و خواسته های هر ایرانی آزد اندیش و آزاد منشی بوده و در همیشه تاریخ این مرز و بوم و همچنان تا امروز ، این خصلت های نیکو مورد تائید افراد دانا و خردمند است .
حفظ اعتدال در زندگی و تلاش کوشش برای امرار معاش و نداشتن حرص و آز درامور دنیایی نیز از جمله خصالی است که همه متفکران و اندیشه گرایان بدان معترف بوده اند . زیرا گذشتگان ما اعتقاد داشتند که هرکس که بیشتر به امور دنیوی وابسته شود و همه عمر گرانمایه در بند آنها بوده و بدانها بپردازد ، از امور دیگری که در زندگی و عمر کوتاه هر کسی اهمیت بیشتری دارد ، بازمانده و در نهایت نادم خواهد شد .
اکثر شاعران و پارسی گویان ایرانی درخواست و تمنای مال و امور مادی ، طرح احتیاج و نیاز شخصی و مادی نزد دیگران و بخصوص افراد دون و ناجنس و ناکس را ، به شدت مذمت کرده و ناپسند دانسته اند تا حدی که بت پرستیدن را از مردم پرستیدن بهتر شمرده اند . شاعران پارسی گوی معتقد بوده اند که اگر نان خود را در اشک چشم خودمان فرو بریم و بخوریم بهتر آنست که نیاز خود را به شیر یا خورشت نان ، نزد مردمان سفله بریم .
خواجه عبدالله انصاری معروف به پیر هرات از عرفا و مشایخ قرن پنجم هجری ، در بیان افکار و تفکرات عارفانه خود ، نثر کهن دری را به صورت مصنوع ، مرسل ، مسجع و آهنگین بکار گرفته است ، دعا ها و عبارارت و کلمات قصار وی شهرت دارد . پیر هرات در نپرداختن به مخلوق و همت بلند ، می فرماید :
طمع به هر که کردی ، اسیر او گشتی ، و منت به هرکه نهادی ، امیر او گشتی .
از او خواه که دارد و می خواهد که از او بخواهی ، از او مخواه که ندارد و می کاهد اگر بخواهی .
پیوسته رنج مردم از سه چیز است : از وقت پیش می خواهند ، و از قسمت بیش می خواهند ، و آن دیگران از آنِِ ِ خویش می خواهند .
منت بدار و منت منه ، بی منت را به خود راه مده . نان هر کس مخور ، و نان به هر کس بده .
اگر تو خالق را شناختی به درِ مخلوق نپرداختی .
سر فرود آر تا به هر دری درنگریزی ، همت بلند دار تا به هر خسیسی نیامیزی ، خوشخوی باش تا به هردلی بیامیزی .
بند آنی که در بند آنی .
آن ارزی که می ورزی .
حکیم عمر خیام با آنکه اشعار و رباعیات کمی سروده است که به قولی حدود ۶۰ رباعی است ، سه رباعی را به موضوع قانع بودن و عدم ارجاع نیاز به خسان و دونان اختصاص داده است.
خیام معتقد است که اگر هر روز، نیم نانی یا هر دو روز یک نان نصیب فرد شود و مقدار کمی آب بدست آورد ، باید شاد باشد و مزدوری کسی را نکند و مامور و کارگر کمتر از خود نشود. با نان جوین که حاصل زحمت خود است قانع و طفیل ناکس و محتاج خسی نباید بود .
سعدی مرغ خوش آواز سرزمین شیراز نیز در مذمت و نکشیدن بار منت دیگران گفتهای ناب دارد از جمله آنکه ؛ هر که نان از کارکرد و عمل خویش خورد نیازی بدان ندارد که حتی منت حاتم طائی بخشش گر معروف را بپذیرد . به اعتقاد سعدی شیرین سخن ، هر کسی که بخود اجازه داد که نیاز خود را نزد دیگران ببرد و از آنها چیزی بخواهد تا پایان عمر خود نیازمند و محتاج باقی میماند . رنج خویش بدیگران منتقل نکردن و بار محنت خود کشیدن ، بسیار بهتر از آن است که بار منت و سرگرانی خلق را بپذیریم . همچنین هر چه که از دیگران گرفتیم و صرف کردیم ، بر جسم خود افزوده ایم ولی از جان و شخصیت خود کاسته ایم .
سایر شاعران و نغمه سرایان پارسی نیز به نوعی ؛ زیر بار منت دیگران رفتن ، بخصوص قبول منت از افراد دون و سفله را به شدت نکوهش کرده اند تا به حدی که بعضی از آنها معتقد هستند که اگربه روح و جان خود آتش بدهیم بهتر از آنست که نان ناکسان وانسانهای بی مقدار را طلب کنیم . آزدگان اعتقاد دارند که پرسش و سئوال از دیگران ، کار افراد بی هنر و گداصفتان است و مخالف روح آزادگی و آزاد منشی انسان است . اگر حتی دو صد من زر به کسی بدهند نباید حاضر به آن شود که از دون صفتان چیزی بخواهد و از آن بالاتر اگر در گوشه ای بمیریم بهتر از آنست که منت افراد دون صفت را بر خود بپذیریم . اگر پرِ طمع را از وجود برکنیم ، آنگاه تا هر کجا که بخواهیم پرواز خواهیم کرد . اگر آز و حرص و طمع نداشته باشیم و مانند باد به هر در و درگاهی نرویم می توانیم بر وجود خود پادشاهی کنیم و آزاده باشیم آزادگی را پیشه خود گردانیم .
رادمردی ، طلب آزادگی و حریت ، صدر قناعت ، قدر دانستن نافۀ مشکین روح و جان ، خردمندی و عقل گرائی ، مردمی یازیدن ، مغز جان جستن ، فراموش نکردن نعمت ، نخوردن و نگرفتن نان منت آلود ، نخواستن آب حیات اگر در دست ناکسان است، بخشش داشتن و کرم ورزیدن ،در بند متاع ناچیز نبودن ، طمع به مالی کسی نداشتن و گردن فرازی کردن ، بروش و صفت هنروران زندگی نمودن ، از خصلت های نیکو و صفات برجسته مردم خدای جو ، عاقل و بزرگ منشان این مرزو بوم بوده است .
در این مقال به چند نمونه از اشعارپارسی گویان ایرانی اشاره می گردد :
محمد ترمذی
ای به دریای عقل کرده شنا
وز بد و نیک روزگار آگاه
نان فرو زن به آب دیده خویش
وز در هیچ سفله شیر مخواه
آغاچی
نان ناکس بتر ز مرگ فجی
ذل تهمت بتر ز ذل نیاز
هرکه بشتافت باز پس تر ماند
زود بی تیر ماند تیر انداز
بوسلیک گرگانی
خون خود را گر بریزی بر زمین
به که آب روی ریزی در کنار
بت پرستیدن به از مردم پرست
پند گیر و کاربند و گوش دار
خیام
در دهر هر آنکه نیم نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
یک نان و به دو روز اگر بود حاصل مرد
و ز کوزه شکسته ای دمی آب سرد
مامور کم از خودی چرا بابد بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به زان که طفیل خوان ناکس بودن
با نان جوین خویش حقا که به است
کالوده بپالوده هر خس بودن
انوری
آلوده منت کسان کم شو
تا یکشبه در وثاق تو نان است
ای نفس برسته ی قتاعت شو
کانجا همه چیز نیک ارزان است
تا بتوانی حذر کن از منت
کاین منت خلق کاهش جان است
خاقانی
نان دونان نخورم بیش که دین
توشه هر دو سرای است مرا
زین بیش آبروی نریزم برای نان
آتش دهم به روح طبیعی به جای نان
خون جگر خورم نخورم نان ناکسان
در خون جان شوم نشوم آشنای نان
آدم برای گندمی از روضه دور ماند
من دور ماندم از در همت برای نان
در گوشه ای بمیر و پی توشه حیات
خود را چو خوشه پیش خسان ده زبان مخواه
مگزین در دونان چو بود صدر قناعت
منگر مه نخشب چو بود ماه جهانتاب
باباطاهر
من آن رندم که گیرم از شهان باج
بپوشم جوشن و بر سر نهم تاج
فرو ناید سر مردان بنامرد
اگر دارم کشند مانند حلاج
ناصر خسرو
من آنم که در پای خوکان نریزم
مرین قیمتی در لفظ دری را
شادی و نیکوئی از مال کسان چشم مدار
تا نمانی چو سگان بر در قصاب نژند
قیمت دانش نشود کم بدانک
خلق کنون جاهل و دون همت است
کجا باشد محل آزادگان را چنین وقتی
که بر هر گاهی و تختی نشسته میر مولایی
نبینی بر گه شاهی مگر غدار و بی باکی
نیابی بر سر منبر مگر زراق و کانایی
بپیش ناکسی ننهم بخواری تن چو نادانان
نهد کس نافۀ مشکین بپیش گنده غوشایی؟
کمال اسماعیل
مردمان به سوی مردمی یازند
میل دونان بسوی دون باشد
سنایی
سگ دون همت استخوان جوید
بچه ی شیر مغز جان جوید
پیش هر دون مکن چو چنبر پشت
پای هر سفله را مگیر چو در
همچو نکبا از این و آن مربای
همچو نرگس در این و آن منگر
هر که چون کرکس به مرداری فرود آورد سر
کی تواند همچو طوطی طمع شکر داشتن
رایت همت ز ساق عرش بر باید فراشت
تا توان افلاک زیر سایه پر داشتن
بندگان را بندگی کردن نشاید تا توان
پاسبان بام و در ، فغفور و قیصر داشتن
مر امل را پای بشکن از اجل مندیش هیچ
مر طمع را پر بکن تا هر کجا خواهی پری
حافظ
چو حافظ در قناعت کوش وز دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان، دو صد من زر نمی ارزد
طریق صدق بیاموز ز آب صاف ای دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن
سعدی
به نان خشک قتاعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به ، که بار منت خلق
به تمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان
هر چه از دونان بمنت خواستی
در تن افزودی و از جان کاستی
مبر حاجت به نزدیک ترش روی
که از خوی بدش فرسوده گردی
اگر گویی غم دل ، با کسی گوی
که از رویش بنقد آسوده گردی
تن به بیچارگی و گرسنگی
بنه و دست پیش سفله مدار
گر فریدون شود به نعمت و ملک
بی هنر را به هیچ کس مشمار
هر که نان از عمل خویش خورد
منت حاتم طائی نبرد
هر که بر خود در سئوال گشاد
تا بمیرد ، نیازمند بود
آز بگذار و پادشاهی کن
گردن بی طمع ، بلند بود
هر چه از دونان به منت خواستی
در تن افزودی و از جان کاستی
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست
چو خرمن برگرفتی گاو مفروش
که دون همت کند نعمت فراموش
عراقی
چون خاک زمین اگر عناکش باشی
وز باد هوای دهر ناخوش باشی
زنهار ، ز دست ناکسان آب حیات
بر لب ننهی گر چه در آتش باشی
سیف فرغانی
من نیم شاعر که مدح کس کنم ، مر شاه را
از برای حق نعمت پند دادم این قدر
خیر و شر کس نگفتم از هوای طبع و نفس
مدح و ذم کس نکردم از برای سیم وزر
ما که اندر پایگاه فقر دستی یافتیم
گاو از ماه به ، که گردون را فرود آریم سر
ابن یمین
مر تای نانی که در خور بود
بدست آورم از ره دهقنت
چو دونان نخواهم نمودن دگر
برای دو نان پیش کس مسکنت
من و کنج آزادگی بعد ازین
زهی پادشاهی زهی سلطنت
عبید زاکانی
ای دل پس ازین انده بیهوده مخور
زین بیش غم بوده و نابودم مخور
جان می ده و داد طمع و حرص مده
غم می خور و نان منت آلوده مخور
عماد فقیه
هر دم بر دیگری نمی باید رفت
جز پیش هنروری نمی باید رفت
چون آب بهر زمین نمی باید شد
چون باد بهر دری نمی باید رفت
ناصر بخارائی
آزاده وار دامن همت فرو نشان
زین خاکدان که شادی او بنده غمست
کسی که گنج قناعت بکنج عزلت یافت
ز اختلاط بدان ، نیک بر حذر باشد
چو حلقه هر که بود سخت روی ، بر درها
بر آستان خسان همچو خاک در باشد
طمع ز کس نکنم ، از گدائیم عارست
سئوال ، کار گدایان بی هنر باشد
نقل قول: حجت الله مهریاری
منابع و ماخذ :
۱- خواجه عبدالله انصاری سخنان پیر هرات ( به کوشش محمد جواد شریعت ) شرکت کتابهای جیبی ۱۳۵۶
۲- دکتر بدیع الزمان فروزانفر- سخن سخنوران انتشارات خوارزمی چاپ چهارم ۱۳۶۹
۳- دکتر ذبیح الله صفا تاریخ ادبیات در ایران انتشارات فردوس چاپ سیردهم ۱۳۷۲
۴- دیوان اشعار شعرای پارسی گوی