امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان از حرف تا عمل/داستان بهلول دانا

#1
Star 
داستان از حرف تا عمل/داستان بهلول دانا 1

در زمـان پـیـغمبر اکرم (ص) طفلى بسیار خرما مى خورد . هر چه او را نصیحت مى کردند که زیاد خوردن خرما ضرر دارد فایده نداشت . مادرش تصمیم گرفت او را به نزد پیغمبر (ص) بیاورد تا او را نـصـیـحت کند.



وقتى او را به حضور پیغمبر آورد از پیغمبر خواست تا به طفل بفرماید که خرما نخورد

اما آن حضرت فرمود : امروز بروید و او را فردا دوباره بیاورید.

روز دیـگر زن به همراه فرزندش خدمت پیغمبر (ص) حاضر شد. حضرت به کودک فرمود که خرما نـخورد.

در این هنگام زن که نتوانست کنجکاوى و تعجب خود را مخفى کند از ایشان سؤال کرد : یا رسول اللّه چرا دیروز به او نفرمودید خرما نخورد؟

حـضـرت فـرمـود : دیـروز وقتى این کودک را حاضر کردید خودم خرما خورده بودم و اگر او را نصیحت مى کردم تاثیرى نداشت .

امـام صـادق (ع ) فـرمود : به راستى هنگامى که عالم به علم خود عمل نکرد موعظه او در دل هاى مردم اثر نمى کند همان طور که باران از روى سنگ صاف مى لغزد و در آن نفوذ نمى کند !


داستان از حرف تا عمل/داستان بهلول دانا 1

آورده اند که روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.



پرسید : چه می کنی؟



گفت : خانه می سازم.



پرسید : این خانه را می فروشی؟



گفت : آری.



پرسید : قیمت آن چقدر است؟



بهلول مبلغی ذکر کرد.



زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد.



بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد.



شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست.



دیگر روز هارون ماجرا را از زبیده بپرسید.



زبیده قصه بهلول را باز گفت.



هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می کند و خانه می سازد.



گفت : این خانه را می فروشی؟



بهلول گفت : آری



هارون پرسید : بهایش چه مقدار است؟



بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود.



هارون گفت : به زبیده به اندک چیزی فروخته ای.



بهلول خندید و گفت : زبیده ندیده خریده و تو دیده می خری میان این دو، فرق بسیار است.
             تو نباید کسیو مجبور کنی که بخوادت 
                  اونا خودشون باید تورو بخوان :> 
پاسخ
 سپاس شده توسط عاشق الکترونیک ، یاسی@_@ ، nanali
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|
Heart داستان عاشقانه و غم انگیز ستاره و پرهام

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان