23-12-2014، 14:45
« مصدق»، نام آشنايي در تاريخ سياسي معاصر ايران به شمار ميآيد. مردي که در جواني به ساحت سياست پاي نهاد و مدارج ترقي را از استانداري، نمايندگي مجلس، وزارت و سرانجام نخستوزيري، به طور پلکاني طي کرد.
بدون ترديد اظهارنظر درباره چنين سياستمداري که در زمان حيات خود، به ويژه پس از مرگ جلبکننده اذهان بسياري از گرايشها، جريانها و افراد به خود است، کار آساني نيست؛ آن هم فردي که انديشه و رفتار سياسياش در پي پيروزي انقلاب اسلامي بسي فزونتر از پيش در معرض برخوردها و داوريهاي گوناگون قرار گرفت.
عدهاي به گونهاي با او برخورد ميکنند که گويي وي عاملاً عامداً و يا غيرعمد، خطاهاي بسياري داشت و با جريان دينمدار که شاخص آن در آن برهه آيتالله سيد ابوالقاسم کاشاني بود سر تعارض، ناسازگاري و حتي ستيز داشت و با لغزشها و کارکردهاي خطاي خود، کشور را به مخمصه و مخاطره افکند و زحمتافزاي ملت شد. از اين منظر، مصدق بي جهت با استعمار پير درافتاد و نزاع لجوجانه او با انگلستان به سود منافع و مصالح ملي نبود. در اين ميان شماري نيز بر اين باورند که مصدق برخلاف آنچه نمايش ميداد پشت صحنه با انگليسيها مراوده و سرو سري داشت و اينکه اين سياست انگلستان بود که وي را برکشيده بود. هر چند خود به اين امر واقف نبود. از سوي ديگر جماعتي به گونهاي با مصدق برخورد ميکنند تو گويي او تک ستاره آسمان ايران و يگانه حماسهآفرين تاريخ ملي آن، حداقل در سده اخير، به شمار ميآيد. مشروطهخواه تمام عياري که « پادشاهي مشروطه» را به معناي واقعي کلمه درمان درد و التيامبخش زخم ايرانيان استبدادزده ميپنداشت.
به هر روي، مصدق در مقطع خطير تاريخ ميهنمان در دو جبهه درگير نبرد با استعمار خارجي و استبداد داخلي شد و البته به هماوردطلبي در اين دو عرصه افتخار ميکرد. وي از دهن به دهن شدن با قدرتهاي خارجي و کل کل کردن هوشمندانه با اربابان قدرت در داخل ابايي نداشت. مصدق خود را آلوده کارهاي کوچک نميکرد. براي وي دست و پنجه نرم کردن با حريفي در حد و اندازه و شايسته رقابت کردن که قد و وزن سياسي قابل قبولي داشته باشد، وظيفه بود.
مصدق اگرچه در ميدان سياست و ديپلماسي تکرو بود ليک يادآوري اين نکته ضروري است که سياست در آن روزگار به زمين شورهزاري ميمانست که قابليت کشت نداشت و ازا ين رو کار سياسي در آن برهه جز بيهودگي چيز ديگري نصيب بازيگران سياست نميکرد. از اين رو درباره کارآمدي يا ناکارآمدي سياست مصدق داوريهاي متفاوتي به عمل آمده است. سياستي که بر مبناي گفتمان کمتر آشنايي براي مردم استوار بود وشايد از اين رو جامعه آن را برنتابيد.
ملتي که در ابتداي سده بيستم تلاش کرد نوعي از قانونمداري و پارلمانتاريسم و به نوعي توسعه سياسي و نوسازي اجتماعي، همچنين نوعي از اصلاحات و حتي چالشهاي سياسي را در قالب انجمنها، دستهها و جمعيتها و افزون بر آن رفتار سياسي قاعدهمند را در جامعه محقق کند، اکنون با پشت سر نهادن حکومت مطلقه استبدادي رضاشاهي و دوره اشغال توسط متفقين، خواستهاي خود را از رئيس حکومت ملي طلب ميکند و مصدق که در دو جبهه پيشگفته سرگرم منازعه بود نه تنها فرصتي براي دفاع و توجيه رفتار سياسي خود نيافت بلکه توانش ضعيف و قوايش رو به اضمحلال و فرسايش نهاد. ناهنجاري مشکلزايي که مصدق را با پديده ريزش نيروها و بحران مشارکت مواجه کرد. بحراني که کنترل و مهار آن به هيچ وجه با ابزارهاي شناخته شده ممکن نبود.
با رويکردي گذرا به آنچه در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت گذشت به آساني درمييابيم که نزديکي و وحدت استراتژيک نيروهاي ملي و مذهبي که دغدغه استقلال، حفظ حاکميت ملي و قطع يد اجانب از امور داخلي کشور را داشتند باعث به صحنه آمدن انبوه مردم و طبقات اجتماعي و سقوط دولتي فرمايشي شد که در برابر اراده ملت ايستادگي کرده بود. در واقعه 30 تير، دربار پهلوي و شخص شاه نيز در تقابل با چنين عزم، همبستگي و ارادهاي به زانو درآمد و جرئت رويارويي با خواست بر حق ملت را نيافت و در نهايت ناگزير به عقبنشيني شد. مجلس هم تسليم اراده مردمي بپاخاسته شد. وحدت رهبران جنبش، حمايت مردم را ارمغان آورد. در سايه اين پشتيباني، دگرگونيها و اصلاحات چندي در ابعاد اجتماعي، سياسي و اقتصادي صورت گرفت. به يکباره در کشوري که عزل و نصب وزيران، جا به جايي حکام ولايات و حتي در برهههايي برآمدن نخست وزيرانش با رخصت از بيگانگان محقق ميشد و شاه براي سفر به شمال و جنوب قلمروش بايد نظر مساعد نمايندگان آنان را جلب ميکرد، دولت ملي منبعث از انباشت مطالبات مردمي ، کنسولگري انگليس وشعب شوراي فرهنگي بريتانيا را به علت تبديل شدن به مراکز توطئه عليه مصالح ملي منحل کرد. در چنين شرايطي قيام 30 تير را ميتوان تجلي وحدت ملي و پيروزي مردمسالاري بر استبداد و استعمار محسوب کرد که البته پس از آن باعث شد تا دشمنان خارجي با همدستي عوامل داخلي با هدف قرار دادن و درهم شکستن وحدت سران نهضت دسيسهچيني کنند. بدخواهان برحسب دسيسه شياطين سياسي، سران نهضت را احاطه کرده و با استفاده از نقاط ضعف باعث تعميق شکافهاي موجود شدند. دوستيها به کينه مبدل شد و وحدت جاي خود را به اختلاف و تفرقه داد. از انشقاق و دودستگي و جدايي نيروهاي ملي و مذهبي آتشي به پا خاست که به سقوط دولت ملي انجاميد. روباه فراري که از آشيانه خود بيرون خزيده بود و در « رم» سرگرم خوشگذراني بود فرصتي طلايي به چنگ آورد تا تير خلاص را بر پيکر نهضت ديني و ملي مردم بزند و استبداد و خودکامگي خود را بيش از پيش بر جامعه مستولي سازد.
در دوره زمامداري دکتر مصدق، رخدادهايي به وقوع پيوست که بررسي، تأمل و تدقيق در آن ميتواند راهگشا باشد. نقل برخي از واقعات اتفاقيه آن زمانه بسي پندآموزاست و ميتواند مانع تکرار خطاهاي گذشته و نگريستن بهتر به آينده شود. دوران صدارت کوتاه مصدق نه تنها آموزنده که از جهات مختلف هشداردهنده نيز ميباشد. همان طور که ميدانيم پس از ملي شدن صنعت نفت در کشور، شرکت نفت انگليس عليه ايران به ديوان دادگستري بينالمللي شکايت کرد. دکتر مصدق تصميم گرفت به منظور رسيدگي به اين دعوي در رأس هيئتي رهسپار « لاهه» شود. از اين رو روز هفتم خرداد ماه 1332 هيئت نمايندگي ايران با هواپيماي شرکت K.L.M عازم هلند شد. به نوشته دکتر غلامحسين مصدق، فرزند دکتر محمد مصدق
من نيز همچون سفر امريکا همراه پدرم بودم. اعضاي هيئت نمايندگي ايران در ديوان دادگستري بينالمللي، آقايان حسين نواب، وزيرمختار ايران در هلند، نصرالله انتظام، اللهيار صالح، دکتر علي شايگان، مهندس کاظم حسيبي، دکتر کريم سنجابي، دکتر مظفر بقايي و دکتر محمدحسين عليآبادي، بودند.
بي مناسبت نيست اين موضوع را يادآور شوم که بيشتر اعضاي هيئت نمايندگي ايران « سياهي لشکر» بودند، به استثناي نواب، صالح و حسيبي، بقيه دنبال گردش و تفريح و کارهاي خصوصي ميرفتند. حتي بعضي اوقات، جمعآوري آنها در محل اقامتمان که هتل متوسطي بود، با اشکال مواجه ميشد.
به خاطر دارم که روزي پدرم به من گفت: غلام، برو مقداري شکلات بخر. من هم رفتم و يک جعبه بزرگ شکلات خريدم. وقتي جعبه را ديد، گفت : چرا يک جعبه خريدي؟ گفتم : چقدر بايد ميخريدم؟ گفت : چهار، پنج جعبه ديگر هم بخر، اينها [همراهان] را بايد با شکلات جمع و جورشان کرد. *
در نقل قول فرزند دکتر مصدق نکات جالب و مهمي ديده ميشود. يکي، حضور عناصري سرشناس و شناخته شده در هيئت همراه وي که حداقل آنکه در اين سفر سياهي لشکر بودند و به تفريح و گردش و پرداختن به کارهاي شخصي بيش از وظايف نمايندگي اهميت ميدادند. رجالي که هر يک از آنان در تاريخ سياسي معاصر ايران صاحب جايگاهي نسبتاً مهم است: نصرالله انتظام، علي شايگان، کريم سنجابي، مظفر بقايي و محمدحسين عليآبادي مخاطبان گفتار غلامحسين مصدق. ديگر، اظهار اين واقعيت که چنين همراهاني « را بايد با شکلات جمع و جورشان کرد.» شکلاتي تشکيلاتي و سياسي به کار ميآيد. لازم به ذکر است که دکتر مصدق در دوران حيات سياسياش حزب، گروه و جمعيتي را تشکيل نداد اما عملاً رهبري يک « جبهه» را برعهده گرفت. هويت و جنم مصدق به گونهاي شکل گرفته بود که به سراغ افراد نميرفت. تيپ وي طوري بود که ديگران دور او جمع ميشدند و خود را با افتخار به مصدق منسوب ميکردند.
به هر تقدير براي مردان بزرگ سياسي اين امر بسي حائز اهميت است که نزديکان و اطرافيان خود را بر مبناي چه ملاکها و موازيني و از چه جنس و قماشي برميگزينند و در فراز و فرود و چم و خمهاي سياسي و اجتماعي کدامين نيروهاي ريشهدار و مقاوم را که اهل « رزم» باشند و نه « بزم» به خدمت گيرند.
به هر تقدير دکتر مصدق با وجود ضعفها، لغزشها و کاستيها، جايگاه منحصر به فردي در تاريخ معاصر ايران به خود اختصاص داده است. مردي که حاکميت پهلوي آخرين خواستهاش را که همانا خاکسپاري در گلزار شهداي 30 تير بود نيز اجابت نکرد. مصدق واپسين کلامش اين بود: « من خاک ِ پاي اين ملتم.»
[1517-44]
دکتر مصدق به اتفاق هانري رولن در جريان شرکت در دادگاه لاهه
________________________________________________
* در کنار پدرم، مصدق. خاطرات دکتر غلامحسين مصدق. تهيه و تنظيم: غلامرضا نجاتي، تهران، رسا، چ 3، 1369، ص 103.
بدون ترديد اظهارنظر درباره چنين سياستمداري که در زمان حيات خود، به ويژه پس از مرگ جلبکننده اذهان بسياري از گرايشها، جريانها و افراد به خود است، کار آساني نيست؛ آن هم فردي که انديشه و رفتار سياسياش در پي پيروزي انقلاب اسلامي بسي فزونتر از پيش در معرض برخوردها و داوريهاي گوناگون قرار گرفت.
عدهاي به گونهاي با او برخورد ميکنند که گويي وي عاملاً عامداً و يا غيرعمد، خطاهاي بسياري داشت و با جريان دينمدار که شاخص آن در آن برهه آيتالله سيد ابوالقاسم کاشاني بود سر تعارض، ناسازگاري و حتي ستيز داشت و با لغزشها و کارکردهاي خطاي خود، کشور را به مخمصه و مخاطره افکند و زحمتافزاي ملت شد. از اين منظر، مصدق بي جهت با استعمار پير درافتاد و نزاع لجوجانه او با انگلستان به سود منافع و مصالح ملي نبود. در اين ميان شماري نيز بر اين باورند که مصدق برخلاف آنچه نمايش ميداد پشت صحنه با انگليسيها مراوده و سرو سري داشت و اينکه اين سياست انگلستان بود که وي را برکشيده بود. هر چند خود به اين امر واقف نبود. از سوي ديگر جماعتي به گونهاي با مصدق برخورد ميکنند تو گويي او تک ستاره آسمان ايران و يگانه حماسهآفرين تاريخ ملي آن، حداقل در سده اخير، به شمار ميآيد. مشروطهخواه تمام عياري که « پادشاهي مشروطه» را به معناي واقعي کلمه درمان درد و التيامبخش زخم ايرانيان استبدادزده ميپنداشت.
به هر روي، مصدق در مقطع خطير تاريخ ميهنمان در دو جبهه درگير نبرد با استعمار خارجي و استبداد داخلي شد و البته به هماوردطلبي در اين دو عرصه افتخار ميکرد. وي از دهن به دهن شدن با قدرتهاي خارجي و کل کل کردن هوشمندانه با اربابان قدرت در داخل ابايي نداشت. مصدق خود را آلوده کارهاي کوچک نميکرد. براي وي دست و پنجه نرم کردن با حريفي در حد و اندازه و شايسته رقابت کردن که قد و وزن سياسي قابل قبولي داشته باشد، وظيفه بود.
مصدق اگرچه در ميدان سياست و ديپلماسي تکرو بود ليک يادآوري اين نکته ضروري است که سياست در آن روزگار به زمين شورهزاري ميمانست که قابليت کشت نداشت و ازا ين رو کار سياسي در آن برهه جز بيهودگي چيز ديگري نصيب بازيگران سياست نميکرد. از اين رو درباره کارآمدي يا ناکارآمدي سياست مصدق داوريهاي متفاوتي به عمل آمده است. سياستي که بر مبناي گفتمان کمتر آشنايي براي مردم استوار بود وشايد از اين رو جامعه آن را برنتابيد.
ملتي که در ابتداي سده بيستم تلاش کرد نوعي از قانونمداري و پارلمانتاريسم و به نوعي توسعه سياسي و نوسازي اجتماعي، همچنين نوعي از اصلاحات و حتي چالشهاي سياسي را در قالب انجمنها، دستهها و جمعيتها و افزون بر آن رفتار سياسي قاعدهمند را در جامعه محقق کند، اکنون با پشت سر نهادن حکومت مطلقه استبدادي رضاشاهي و دوره اشغال توسط متفقين، خواستهاي خود را از رئيس حکومت ملي طلب ميکند و مصدق که در دو جبهه پيشگفته سرگرم منازعه بود نه تنها فرصتي براي دفاع و توجيه رفتار سياسي خود نيافت بلکه توانش ضعيف و قوايش رو به اضمحلال و فرسايش نهاد. ناهنجاري مشکلزايي که مصدق را با پديده ريزش نيروها و بحران مشارکت مواجه کرد. بحراني که کنترل و مهار آن به هيچ وجه با ابزارهاي شناخته شده ممکن نبود.
با رويکردي گذرا به آنچه در جريان نهضت ملي شدن صنعت نفت گذشت به آساني درمييابيم که نزديکي و وحدت استراتژيک نيروهاي ملي و مذهبي که دغدغه استقلال، حفظ حاکميت ملي و قطع يد اجانب از امور داخلي کشور را داشتند باعث به صحنه آمدن انبوه مردم و طبقات اجتماعي و سقوط دولتي فرمايشي شد که در برابر اراده ملت ايستادگي کرده بود. در واقعه 30 تير، دربار پهلوي و شخص شاه نيز در تقابل با چنين عزم، همبستگي و ارادهاي به زانو درآمد و جرئت رويارويي با خواست بر حق ملت را نيافت و در نهايت ناگزير به عقبنشيني شد. مجلس هم تسليم اراده مردمي بپاخاسته شد. وحدت رهبران جنبش، حمايت مردم را ارمغان آورد. در سايه اين پشتيباني، دگرگونيها و اصلاحات چندي در ابعاد اجتماعي، سياسي و اقتصادي صورت گرفت. به يکباره در کشوري که عزل و نصب وزيران، جا به جايي حکام ولايات و حتي در برهههايي برآمدن نخست وزيرانش با رخصت از بيگانگان محقق ميشد و شاه براي سفر به شمال و جنوب قلمروش بايد نظر مساعد نمايندگان آنان را جلب ميکرد، دولت ملي منبعث از انباشت مطالبات مردمي ، کنسولگري انگليس وشعب شوراي فرهنگي بريتانيا را به علت تبديل شدن به مراکز توطئه عليه مصالح ملي منحل کرد. در چنين شرايطي قيام 30 تير را ميتوان تجلي وحدت ملي و پيروزي مردمسالاري بر استبداد و استعمار محسوب کرد که البته پس از آن باعث شد تا دشمنان خارجي با همدستي عوامل داخلي با هدف قرار دادن و درهم شکستن وحدت سران نهضت دسيسهچيني کنند. بدخواهان برحسب دسيسه شياطين سياسي، سران نهضت را احاطه کرده و با استفاده از نقاط ضعف باعث تعميق شکافهاي موجود شدند. دوستيها به کينه مبدل شد و وحدت جاي خود را به اختلاف و تفرقه داد. از انشقاق و دودستگي و جدايي نيروهاي ملي و مذهبي آتشي به پا خاست که به سقوط دولت ملي انجاميد. روباه فراري که از آشيانه خود بيرون خزيده بود و در « رم» سرگرم خوشگذراني بود فرصتي طلايي به چنگ آورد تا تير خلاص را بر پيکر نهضت ديني و ملي مردم بزند و استبداد و خودکامگي خود را بيش از پيش بر جامعه مستولي سازد.
در دوره زمامداري دکتر مصدق، رخدادهايي به وقوع پيوست که بررسي، تأمل و تدقيق در آن ميتواند راهگشا باشد. نقل برخي از واقعات اتفاقيه آن زمانه بسي پندآموزاست و ميتواند مانع تکرار خطاهاي گذشته و نگريستن بهتر به آينده شود. دوران صدارت کوتاه مصدق نه تنها آموزنده که از جهات مختلف هشداردهنده نيز ميباشد. همان طور که ميدانيم پس از ملي شدن صنعت نفت در کشور، شرکت نفت انگليس عليه ايران به ديوان دادگستري بينالمللي شکايت کرد. دکتر مصدق تصميم گرفت به منظور رسيدگي به اين دعوي در رأس هيئتي رهسپار « لاهه» شود. از اين رو روز هفتم خرداد ماه 1332 هيئت نمايندگي ايران با هواپيماي شرکت K.L.M عازم هلند شد. به نوشته دکتر غلامحسين مصدق، فرزند دکتر محمد مصدق
من نيز همچون سفر امريکا همراه پدرم بودم. اعضاي هيئت نمايندگي ايران در ديوان دادگستري بينالمللي، آقايان حسين نواب، وزيرمختار ايران در هلند، نصرالله انتظام، اللهيار صالح، دکتر علي شايگان، مهندس کاظم حسيبي، دکتر کريم سنجابي، دکتر مظفر بقايي و دکتر محمدحسين عليآبادي، بودند.
بي مناسبت نيست اين موضوع را يادآور شوم که بيشتر اعضاي هيئت نمايندگي ايران « سياهي لشکر» بودند، به استثناي نواب، صالح و حسيبي، بقيه دنبال گردش و تفريح و کارهاي خصوصي ميرفتند. حتي بعضي اوقات، جمعآوري آنها در محل اقامتمان که هتل متوسطي بود، با اشکال مواجه ميشد.
به خاطر دارم که روزي پدرم به من گفت: غلام، برو مقداري شکلات بخر. من هم رفتم و يک جعبه بزرگ شکلات خريدم. وقتي جعبه را ديد، گفت : چرا يک جعبه خريدي؟ گفتم : چقدر بايد ميخريدم؟ گفت : چهار، پنج جعبه ديگر هم بخر، اينها [همراهان] را بايد با شکلات جمع و جورشان کرد. *
در نقل قول فرزند دکتر مصدق نکات جالب و مهمي ديده ميشود. يکي، حضور عناصري سرشناس و شناخته شده در هيئت همراه وي که حداقل آنکه در اين سفر سياهي لشکر بودند و به تفريح و گردش و پرداختن به کارهاي شخصي بيش از وظايف نمايندگي اهميت ميدادند. رجالي که هر يک از آنان در تاريخ سياسي معاصر ايران صاحب جايگاهي نسبتاً مهم است: نصرالله انتظام، علي شايگان، کريم سنجابي، مظفر بقايي و محمدحسين عليآبادي مخاطبان گفتار غلامحسين مصدق. ديگر، اظهار اين واقعيت که چنين همراهاني « را بايد با شکلات جمع و جورشان کرد.» شکلاتي تشکيلاتي و سياسي به کار ميآيد. لازم به ذکر است که دکتر مصدق در دوران حيات سياسياش حزب، گروه و جمعيتي را تشکيل نداد اما عملاً رهبري يک « جبهه» را برعهده گرفت. هويت و جنم مصدق به گونهاي شکل گرفته بود که به سراغ افراد نميرفت. تيپ وي طوري بود که ديگران دور او جمع ميشدند و خود را با افتخار به مصدق منسوب ميکردند.
به هر تقدير براي مردان بزرگ سياسي اين امر بسي حائز اهميت است که نزديکان و اطرافيان خود را بر مبناي چه ملاکها و موازيني و از چه جنس و قماشي برميگزينند و در فراز و فرود و چم و خمهاي سياسي و اجتماعي کدامين نيروهاي ريشهدار و مقاوم را که اهل « رزم» باشند و نه « بزم» به خدمت گيرند.
به هر تقدير دکتر مصدق با وجود ضعفها، لغزشها و کاستيها، جايگاه منحصر به فردي در تاريخ معاصر ايران به خود اختصاص داده است. مردي که حاکميت پهلوي آخرين خواستهاش را که همانا خاکسپاري در گلزار شهداي 30 تير بود نيز اجابت نکرد. مصدق واپسين کلامش اين بود: « من خاک ِ پاي اين ملتم.»
[1517-44]
دکتر مصدق به اتفاق هانري رولن در جريان شرکت در دادگاه لاهه
________________________________________________
* در کنار پدرم، مصدق. خاطرات دکتر غلامحسين مصدق. تهيه و تنظيم: غلامرضا نجاتي، تهران، رسا، چ 3، 1369، ص 103.