18-04-2014، 13:43
. دیگر کمتر کسی به منزل ما
رفت وآمد داشت . یکبار برادرم آمد به منزلمان و دید دخترم مشقهایش را می
نویسد ومن حمام هستم اما صدایی از حمام نمی آید بعد از 20 دقیقه که در را باز
کرد می بیند من در حمام زیر دوش غرق در خونم .یکبار به دستشوئئ رفته بودم و
تا 3 ساعت بیرون نیامدم خواهرانم که نگران بودن در را بازکرده و دیدند تمام
بدنم چنگ خورده و جای خراش است . گربه بزرگ دوپا علاقه زیادی به من داشت او
فقط فردای من را به من می گفت او در مورد من بسیار تعصب داشت و اگر کسی به من
توهین می کرد او می گفت تو چیزی نگو تلافی اش را سرش در می آید . همیشه همه
می گفتند آه و نفرین تو می گیرد . من کاره ای نبودم فقط حمایت و تعصب جن ها
بود بیشتر اوقات می فهمیدم بیرون چه اتفاقی می افتد حتی خیلی وقتها که قرار
بود جایی دعوایی شود من خودم را قبل از آن میرساندم تا جلوی دعوا را بگیرم .
همه به من میگفتند اگر از آنها جواهرات بخواهی برایت می آورند یکبار از آنها
خواستم آنها یک انگشتر بزرگ مروارید که حدود 30 نگین اطراف آن بود برایم
اوردند اما گفتند تا یک هفته به کسی نگو و بعد آشکارا دستت کن اما شوهرم آنرا
در جیبش گذاشت وبه همه نشان داد جن ها آمدند آنرا بردندوبه من گفتند لیاقت
نداری . دیگر کم کم نیرویی مرا به خارج از خانه هدایت می کرد و بی هوا بیرون
از منزل می رفتم اما نمی دانستم کجا بروم . این اواخر به مدت سه ماه زنی جوان
و بسیار زیبا با موهای بلند و طلایی رنگ در حالیکه چکمه ای تا روی زانوهایش
می پوشید از اوپن آشپزخانه وارد منزلمان می شد دختر کوچکم او را دیده و
ترسیده بود روی چکمه هایش از پونز پوشیده شده بود او روزها به خانه ما می امد
و بسیار کم حرف می زد و زیبایی و قدرت این زن حیرت اور بود او بدون انکه چیزی
بگویم ذهن مرا می خواند و کارها را انجام می داد حتی دکور منزل را تغییر می
داد و لباسهای او مانند لباسهای من بود اگر من در منزل روسری به سر داشتم
اوهم روسری به سر داشت او در منزل همه کارها را می کرد اما وارد آشپزخانه نمی
شد و چیزی نمی خورد .یکبار برای من گوشت قربانی آورد . تا اینکه همسرم به
خانه برگشت و از تغییر دکوراسیون اتاق خواب ناراحت شد و آن را مانند اولش کرد
زن چکمه پوش دیگر سراغم نیامد ولی گربه بزرگ گفت همسرت تاوان کارش را می دهد
و همسرم به زندان افتاد این روزهای آخر سه زن ویک مرد به سراغم آمدند و در
اتاق پرستاری مرا اذیت می کردند یکی از زن ها شبیه من بود آزار آنها که تمام
می شد گربه ها می آمدند . از شوهرم خواستم که از هم جدا شویم دیگر توان
مبارزه با آنها را نداشتم روز ها در حین جمع وجور کردن خانه ناگهان بویی حس
کردم بویی عجیب بود می فهمیدم الان سراغم می آیند و مرا به قلعه می برند و
کتک می زنند ناگهان بیهوش می شدم گاهی تا 48 ساعت منگ بودم راه میرفتم و غذای
زیادی می خوردم اما خودم چیزی نمی فهمیدم. صبح روز بعد زوجین در دادگاه حضور
یافتند روی صورت زن جوان زخم عمیق سه چنگال با فاصله ای بیشتر از دست انسان
وجود داشت و صورت و دست های زن خون آلود بود . در 10 مرداد حکم طلاق صادر شد
زن جوان گفت جن ها دیشب آمدند ولی دیگر مرا نمی زدند آنها خوشحال بودند و
گفتند اقدام خوبی کردی آن را ادامه بده این زن جوان گفت : رای طلاق را دوماه
بالای کمد گذاشتم و اجرا نکردیم آن ها شب سراغ من آمدند ومرا وحشتناک کتک
زدند طوریکه روی بدنم خط ونشان کشیدند. با همسرم قرار گذاشتیم ساعت 19 عصر
روز بعد برای اجرای حکم طلاق به دفترخانه برویم و حضانت دو دختر م به همسرم
سپرده شد . ساعت 17 آنروز قبل از مراجعه به محضر همسرم مرا نزد دعانویسی برد
مرد دعانویس به همسرم گفت : اگر زنت را طلاق بدهی جن ها او را می برند و از
ما 10 روز مهلت خواست تا جن ها را مهار کند خانواده ام گفتند تو که 12 سال
صبر کردی این 10 روز را هم صبر کن اما در این ده روز کتک ها شدیدتر بود طوری
که جای زخمها گوشت اضافه می آورد حتی سقف دهانم را زخم کرده بودند و موهای
سرم را کنده بودند . چند بار مرا که کتک می زدند دختر کوچکم برای طرفداری به
سمت من دوید اما آنها دخترم را زدند.پس از اجرای حکم طلاق جن ها خوشحال بودند
بعد از آن چند بار به منزل همسرم رفتم تا کارهایش را انجام دهم و خانه اش را
مرتب کنم اما جن ها با عصبانیت سراغم آمدند و دندان قروچه می کردند . بعد از
طلاق که به خانه پدرم به همراه دو دخترم برگشتم دیگر آنها سراغم نمی آیند
ومرا نمی زنند تا چند وقت احساس دلتنگی به آنها دارم اگر بخواهم می توانم
آنها را ببینم
رفت وآمد داشت . یکبار برادرم آمد به منزلمان و دید دخترم مشقهایش را می
نویسد ومن حمام هستم اما صدایی از حمام نمی آید بعد از 20 دقیقه که در را باز
کرد می بیند من در حمام زیر دوش غرق در خونم .یکبار به دستشوئئ رفته بودم و
تا 3 ساعت بیرون نیامدم خواهرانم که نگران بودن در را بازکرده و دیدند تمام
بدنم چنگ خورده و جای خراش است . گربه بزرگ دوپا علاقه زیادی به من داشت او
فقط فردای من را به من می گفت او در مورد من بسیار تعصب داشت و اگر کسی به من
توهین می کرد او می گفت تو چیزی نگو تلافی اش را سرش در می آید . همیشه همه
می گفتند آه و نفرین تو می گیرد . من کاره ای نبودم فقط حمایت و تعصب جن ها
بود بیشتر اوقات می فهمیدم بیرون چه اتفاقی می افتد حتی خیلی وقتها که قرار
بود جایی دعوایی شود من خودم را قبل از آن میرساندم تا جلوی دعوا را بگیرم .
همه به من میگفتند اگر از آنها جواهرات بخواهی برایت می آورند یکبار از آنها
خواستم آنها یک انگشتر بزرگ مروارید که حدود 30 نگین اطراف آن بود برایم
اوردند اما گفتند تا یک هفته به کسی نگو و بعد آشکارا دستت کن اما شوهرم آنرا
در جیبش گذاشت وبه همه نشان داد جن ها آمدند آنرا بردندوبه من گفتند لیاقت
نداری . دیگر کم کم نیرویی مرا به خارج از خانه هدایت می کرد و بی هوا بیرون
از منزل می رفتم اما نمی دانستم کجا بروم . این اواخر به مدت سه ماه زنی جوان
و بسیار زیبا با موهای بلند و طلایی رنگ در حالیکه چکمه ای تا روی زانوهایش
می پوشید از اوپن آشپزخانه وارد منزلمان می شد دختر کوچکم او را دیده و
ترسیده بود روی چکمه هایش از پونز پوشیده شده بود او روزها به خانه ما می امد
و بسیار کم حرف می زد و زیبایی و قدرت این زن حیرت اور بود او بدون انکه چیزی
بگویم ذهن مرا می خواند و کارها را انجام می داد حتی دکور منزل را تغییر می
داد و لباسهای او مانند لباسهای من بود اگر من در منزل روسری به سر داشتم
اوهم روسری به سر داشت او در منزل همه کارها را می کرد اما وارد آشپزخانه نمی
شد و چیزی نمی خورد .یکبار برای من گوشت قربانی آورد . تا اینکه همسرم به
خانه برگشت و از تغییر دکوراسیون اتاق خواب ناراحت شد و آن را مانند اولش کرد
زن چکمه پوش دیگر سراغم نیامد ولی گربه بزرگ گفت همسرت تاوان کارش را می دهد
و همسرم به زندان افتاد این روزهای آخر سه زن ویک مرد به سراغم آمدند و در
اتاق پرستاری مرا اذیت می کردند یکی از زن ها شبیه من بود آزار آنها که تمام
می شد گربه ها می آمدند . از شوهرم خواستم که از هم جدا شویم دیگر توان
مبارزه با آنها را نداشتم روز ها در حین جمع وجور کردن خانه ناگهان بویی حس
کردم بویی عجیب بود می فهمیدم الان سراغم می آیند و مرا به قلعه می برند و
کتک می زنند ناگهان بیهوش می شدم گاهی تا 48 ساعت منگ بودم راه میرفتم و غذای
زیادی می خوردم اما خودم چیزی نمی فهمیدم. صبح روز بعد زوجین در دادگاه حضور
یافتند روی صورت زن جوان زخم عمیق سه چنگال با فاصله ای بیشتر از دست انسان
وجود داشت و صورت و دست های زن خون آلود بود . در 10 مرداد حکم طلاق صادر شد
زن جوان گفت جن ها دیشب آمدند ولی دیگر مرا نمی زدند آنها خوشحال بودند و
گفتند اقدام خوبی کردی آن را ادامه بده این زن جوان گفت : رای طلاق را دوماه
بالای کمد گذاشتم و اجرا نکردیم آن ها شب سراغ من آمدند ومرا وحشتناک کتک
زدند طوریکه روی بدنم خط ونشان کشیدند. با همسرم قرار گذاشتیم ساعت 19 عصر
روز بعد برای اجرای حکم طلاق به دفترخانه برویم و حضانت دو دختر م به همسرم
سپرده شد . ساعت 17 آنروز قبل از مراجعه به محضر همسرم مرا نزد دعانویسی برد
مرد دعانویس به همسرم گفت : اگر زنت را طلاق بدهی جن ها او را می برند و از
ما 10 روز مهلت خواست تا جن ها را مهار کند خانواده ام گفتند تو که 12 سال
صبر کردی این 10 روز را هم صبر کن اما در این ده روز کتک ها شدیدتر بود طوری
که جای زخمها گوشت اضافه می آورد حتی سقف دهانم را زخم کرده بودند و موهای
سرم را کنده بودند . چند بار مرا که کتک می زدند دختر کوچکم برای طرفداری به
سمت من دوید اما آنها دخترم را زدند.پس از اجرای حکم طلاق جن ها خوشحال بودند
بعد از آن چند بار به منزل همسرم رفتم تا کارهایش را انجام دهم و خانه اش را
مرتب کنم اما جن ها با عصبانیت سراغم آمدند و دندان قروچه می کردند . بعد از
طلاق که به خانه پدرم به همراه دو دخترم برگشتم دیگر آنها سراغم نمی آیند
ومرا نمی زنند تا چند وقت احساس دلتنگی به آنها دارم اگر بخواهم می توانم
آنها را ببینم