03-11-2014، 14:42
صحبت کردن از «معنای زندگی» الزاما مترادف سخن گفتن از اهداف نیست، بلکه اشاره به مشخصه هایی دارد که از لحاظ کمی افزون تر است، ارزش دوست داشتن را دارد یا برای محترم شمرده شدن ارزشمند است. در حقیقت نمی توان این گونه پنداشت که هر انتخابی که افراد داشته باشند یا هر هدفی که آنها برای خود ارزشگذاری کنند، دارای این معیار است.
با تمام این تفاسیر تقریبا همگان پذیرفته اند که زندگی یک معنای واحد ندارد؛ از سوی دیگر نمی توان کسی را یافت که قائل باشد زندگی به کلی فاقد معناست. به این ترتیب این حوزه را می توان دارای تعابیر و تفاسیر متعدد و بعضا هم پوشا دانست که البته ایده های مربوط به آن فاقد تشابهات هم خانواده است. وقتی کسی از معنای زندگی سخن به میان می آورد، تصاویر خاصی از ارزش های تحسین برانگیز، ارزش های تضمین کننده عشق و دیگرخواهی، کیفیت هایی که به زندگی مفهوم می بخشند یا اهدافی جدا از رضایت ذهنی و الزام اخلاقی در ذهن مخاطب نقش می بندد.
هر چه حوزه معنای زندگی بیشتر مورد کاوش واقع شود، محقق باید نشان دهد مفاهیم این حوزه از وحدت بالایی برخوردار است و تنها شباهت های خانوادگی در آنها مطرح نیست. به این منظور محقق باید مراقب باشد بین مفهوم معنای زندگی و دیگر مفاهیمی که ارتباط تنگاتنگی با این حوزه دارد، تمییز قائل شود. به عنوان نمونه مفهوم «زندگی ارزشمند» مترادف مفهوم «زندگی بامعنا» نیست. هیچ کس در این سخن شک ندارد که لذائذ حیوانی نمی توانند والاترین هدف زندگی باشند. بعلاوه صحبت کردن از زندگی بی معنا هم ارز حیاتی بی ریشه، غیرمنطقی یا پوچ نیست.
البته خوشبختانه برای حصول پیشرفت قابل ملاحظه در حوزه معنای زندگی، این حوزه طالب تحلیلی دقیق از این مفهوم نیست. علم به این که معنادار بودن زندگی می تواند از منظر تحلیل مسبب به وجود آمدن برتری نهایی در زندگی افراد شود، خود این تلقی را به وجود می آورد که معنامندی زندگی از وجود شادی و لذت در آن سو است. در ادامه به تلاش هایی می پردازیم که سعی داشته ماهیت این «برتری» را در مقام تئوری و نظریه بیان دارد.
ماوراءگرایی
فلاسفه تلاش داشته اند به تدوین و ارزیابی نظریاتی بپردازند که به صورت ریشه ای تمام راه های معنادار شدن زندگی را مورد تفحص قرار می دهند. پایه متافیزیکی و فراماده ای این نظریات بر حسب این که کدام مشخصه ها اجزای تشکیل دهنده معناست، با یکدیگر متفاوتند. نظریات ماورائی بیان می دارد که معنا در زندگی تنها به واسطه رابطه با گستره ای معنوی میسر می شود. ماوراءگرایی معتقد است که اگر خدا یا روح وجود داشته یا نداشته باشد، ولی انسان از برقراری رابطه صحیح با آنها عاجز باشد، آنگاه زندگی افراد بی معنا خواهد بود. در طرف مقابل نظریات طبیعت گرا قرار دارد که می گوید معنا در این دنیای ملموس تنها از رهگذر دانش حاصل می آید. به عقیده آنها با این که معنا از حوزه معنوی نیز غیرقابل دسترسی نیست، اما نمود اصلی آن در همین جهان مادی و فیزیکی است. توجه داشته باشید در اینجا می توانیم برای نظریه های غیرطبیعی گرایانه نیز جایی قائل شویم؛ نظریه هایی که می گوید معنا تابع مشخصه های انتزاعی است که نه معنوی است و نه فیزیکی. البته این احتمال تاکنون به شکل گسترده مورد مداقه واقع نشده است.
متفکران ماوراءگرا در سنت های توحیدی عموما دیدگاه های خود را در دو گروه نظریات خدامحور و روح محور دسته بندی می کنند. دسته نخست برای یافتن معنا در حیات به دنبال برقراری نوعی رابطه با خداوند هستند؛ خدا به عنوان ماهیتی معنوی که دانای مطلق و قادر متعال بوده و زمینه کارکرد دنیای فیزیکی را فراهم آورده است. گروه دوم نیز اصالت را مطلقا به روح داده و آن را عامل معنادارشدن زندگی قلمداد می کنند، حتی اگر خدایی متصور نباشد. البته بسیاری از ماوراءگرایان بر این باورند که برای حصول حیات پُرمعنا، برقراری روابطی بخصوص با خداوند و روح به صورت توامان لازم و ضروری است.
دیدگاه های خدامحور
رایج ترین و اثرگذارترین دیدگاه خدامحور در حوزه معنای زندگی این است که زمانی حیات افراد معنادار می شود که آنها در راستای محقق کردن اهدافی که خداوند تعیین کرده است، اهتمام ورزند. این ایده بیان می دارد که خداوند برای این دنیا برنامه دارد و زندگی افراد به اندازه ای معنادار خواهد بود که آنها خداوند را در تحقق برنامه هایش یاری داده و هر آنچه او از آنها خواسته را اجرا کنند. محقق کردن برنامه خداوند توسط انسان ها به صورت آزادانه و غیرجبری تنها شاهراه رسیدن به معنا در زندگی است. چنانچه فردی نتواند اهدافی که خداوند برای زندگی وی طراحی کرده را وارد صحنه عمل کند، آنگاه حیات وی بی معنی خواهد بود.
نکته: رایج ترین و اثرگذارترین دیدگاه خدامحور در حوزه معنای زندگی این استکه خداوند برای این دنیا برنامه دارد و زندگی افراد به اندازه ای معنادار خواهد بود که آنها خداوند را در تحقق برنامه هایش یاری داده و هر آنچه او از آنها خواسته را اجرا کنند
نظریه پردازان هدف در این خصوص که چه چیز است که سبب می شود خداوند به زندگی مردم جهان هدفمندی دهد، با یکدیگر اختلاف نظراتی دارند. برخی ابراز می دارند که هدف خداوند تنها منبع اصول و قوانین نامتغیر اخلاقی است و نبود این قوانین موجب بی معنا شدن زندگی می شود. دیگر منتقدان می گویند که وجود یک قانون اخلاقی لازم الاجرا برای معنادهی به زندگی الزامی نیست. دیگر نظریه پردازان هدف بر این باورند که خلق شدن به واسطه خداوند برای تحقق هدفی خاص تنها چیزی است که می تواند وجود انسان را از ورطه مشروط و تصادفی بودن نجات بخشد. البته هنوز معنای دقیق «مشروط و تصادفی بودن» در پرده ای از ابهام قرار دارد. برخی از دیگر نظریه پردازان هدف، ابراز می دارند که زندگی انسان تا جایی معنادار است که آفرینش او توسط خالقش هدفمند بوده باشد و این فرآیند از او چیزی مشابه یک اثر هنری ساخته باشد. البته نمی توان انتخاب آزادانه را مترادف و لازمه معنامند بودن زندگی دانست، اما آیا همه این انتقادات منطقی به نظر می رسد؟!
نظریه رابرت نوزیک در این باب به جای اهداف خداوند، به نامتناهی بودن وجود خود خداوند نظر دارد. وی اعتقاد دارد شرایطی متناهی است که وامدار شرایط دیگری باشد که خود معنادار است. بدین سان زندگی انسان ها در شرایطی معنادار خواهد بود که با انسان دیگری ـ که خود فرد بااهمیتی به شمار می رود ـ ازدواج کنند و این همسر که خود متناهی و محدود است، اهمیتش را از منبع دیگری (مثلا نوع اشتغال اش) کسب کرده است. این اشتغال نیز به نوبه خود باید با جایی دیگر که آن هم معنادار است، در ارتباط باشد و به همین ترتیب الی آخر. مشاهده می کنید که هر چیز محدود و متناهی دارای همین روند قهقرایی خواهد بود. این روند تنها در صورتی منتفی خواهد شد که وضع نامتناهی جایگزین وضع متناهی گردد؛ وضعی که خود همه شمول بوده و نیازی نداشته باشد برای معنایابی دست به دامان مرجعی دیگر شود. این وضع نامتناهی را تنها در خداوند می توان به نظاره نشست. البته این عقیده نیز از هجوم تندباد انتقادها مصون نمانده است: برخی ابراز داشته اند که شرایط متناهی نیز می تواند بدون متوسل شدن به وضعی دیگر، معنادار باشد. مثلا این شرایط می تواند به خودی خود معنادار باشد یا معنای لازم را از چیزهای دیگر دریافت کند، چیزهایی که مثلا دارای زیبایی، انحصار یا دیگر ارزش هاست.
دو عقیده هدف محور و بی نهایت محور دو شاخه اصلی از دیدگاه خدا مرکز است. نقدی که دیدگاه های طبیعی گرا به این نظرگاه وارد می کنند عبارت از این مطلب است که آنها می گویند به نظر می رسد دنیای فیزیکی خود قادر به انجام وظایفی است که برخی وجود خداوند را برای تحقق آنها الزامی می انگارند. طبیعی گرایان طبیعت را دارای نوعی اخلاق جهانشمول می دانند که ارزشی در خود نهان دارد که معنا از آن ریشه می گیرد. حتی برخی نسخه های خدامحور نیز وجود دارد که از ناحیه همین اعتقاد ضربه خورده است. در اینجا به دو مورد از این عقاید اشاره می کنیم؛ دیدگاهی وجود دارد که وجود خدا را تنها به منظور برقراری عدالت در جهان لازم می داند و دیدگاه دوم نیز ابراز می دارد که همین که خداوند به مخلوقاتش عشق ورزیده و آنها را به یاد داشته باشد، برای معنادار شدن زندگی آنها کفایت می کند.
حقیقت این است که برای آن که خداوند مسئول معناآفرینی در زندگی بشر باشد، او باید از مشخصه های خاصی بهره مند باشد که در دنیای طبیعی یافت نشود. این مشخصه ها باید از نظر کیفی برتر از هرگونه خوبی قابل ملاحظه در این دنیای فیزیکی باشد. دیدگاه ماوراءگرا در اینجا بیان می کند که معنا به وجود یک چنین موجود کاملی بستگی دارد که دارای خصیصه هایی همچون تغیّرناپذیری، سادگی و ثُبات باشد، ویژگی هایی که تنها در حوزه معنوی و روحانی متصورند. معنا نیز می تواند از عشق ورزیدن به یک چنین وجود کامل و همسوسازی زندگی خود با اهداف و منویات او سرچشمه بگیرد.
با تمام این تفاسیر تقریبا همگان پذیرفته اند که زندگی یک معنای واحد ندارد؛ از سوی دیگر نمی توان کسی را یافت که قائل باشد زندگی به کلی فاقد معناست. به این ترتیب این حوزه را می توان دارای تعابیر و تفاسیر متعدد و بعضا هم پوشا دانست که البته ایده های مربوط به آن فاقد تشابهات هم خانواده است. وقتی کسی از معنای زندگی سخن به میان می آورد، تصاویر خاصی از ارزش های تحسین برانگیز، ارزش های تضمین کننده عشق و دیگرخواهی، کیفیت هایی که به زندگی مفهوم می بخشند یا اهدافی جدا از رضایت ذهنی و الزام اخلاقی در ذهن مخاطب نقش می بندد.
هر چه حوزه معنای زندگی بیشتر مورد کاوش واقع شود، محقق باید نشان دهد مفاهیم این حوزه از وحدت بالایی برخوردار است و تنها شباهت های خانوادگی در آنها مطرح نیست. به این منظور محقق باید مراقب باشد بین مفهوم معنای زندگی و دیگر مفاهیمی که ارتباط تنگاتنگی با این حوزه دارد، تمییز قائل شود. به عنوان نمونه مفهوم «زندگی ارزشمند» مترادف مفهوم «زندگی بامعنا» نیست. هیچ کس در این سخن شک ندارد که لذائذ حیوانی نمی توانند والاترین هدف زندگی باشند. بعلاوه صحبت کردن از زندگی بی معنا هم ارز حیاتی بی ریشه، غیرمنطقی یا پوچ نیست.
البته خوشبختانه برای حصول پیشرفت قابل ملاحظه در حوزه معنای زندگی، این حوزه طالب تحلیلی دقیق از این مفهوم نیست. علم به این که معنادار بودن زندگی می تواند از منظر تحلیل مسبب به وجود آمدن برتری نهایی در زندگی افراد شود، خود این تلقی را به وجود می آورد که معنامندی زندگی از وجود شادی و لذت در آن سو است. در ادامه به تلاش هایی می پردازیم که سعی داشته ماهیت این «برتری» را در مقام تئوری و نظریه بیان دارد.
ماوراءگرایی
فلاسفه تلاش داشته اند به تدوین و ارزیابی نظریاتی بپردازند که به صورت ریشه ای تمام راه های معنادار شدن زندگی را مورد تفحص قرار می دهند. پایه متافیزیکی و فراماده ای این نظریات بر حسب این که کدام مشخصه ها اجزای تشکیل دهنده معناست، با یکدیگر متفاوتند. نظریات ماورائی بیان می دارد که معنا در زندگی تنها به واسطه رابطه با گستره ای معنوی میسر می شود. ماوراءگرایی معتقد است که اگر خدا یا روح وجود داشته یا نداشته باشد، ولی انسان از برقراری رابطه صحیح با آنها عاجز باشد، آنگاه زندگی افراد بی معنا خواهد بود. در طرف مقابل نظریات طبیعت گرا قرار دارد که می گوید معنا در این دنیای ملموس تنها از رهگذر دانش حاصل می آید. به عقیده آنها با این که معنا از حوزه معنوی نیز غیرقابل دسترسی نیست، اما نمود اصلی آن در همین جهان مادی و فیزیکی است. توجه داشته باشید در اینجا می توانیم برای نظریه های غیرطبیعی گرایانه نیز جایی قائل شویم؛ نظریه هایی که می گوید معنا تابع مشخصه های انتزاعی است که نه معنوی است و نه فیزیکی. البته این احتمال تاکنون به شکل گسترده مورد مداقه واقع نشده است.
متفکران ماوراءگرا در سنت های توحیدی عموما دیدگاه های خود را در دو گروه نظریات خدامحور و روح محور دسته بندی می کنند. دسته نخست برای یافتن معنا در حیات به دنبال برقراری نوعی رابطه با خداوند هستند؛ خدا به عنوان ماهیتی معنوی که دانای مطلق و قادر متعال بوده و زمینه کارکرد دنیای فیزیکی را فراهم آورده است. گروه دوم نیز اصالت را مطلقا به روح داده و آن را عامل معنادارشدن زندگی قلمداد می کنند، حتی اگر خدایی متصور نباشد. البته بسیاری از ماوراءگرایان بر این باورند که برای حصول حیات پُرمعنا، برقراری روابطی بخصوص با خداوند و روح به صورت توامان لازم و ضروری است.
دیدگاه های خدامحور
رایج ترین و اثرگذارترین دیدگاه خدامحور در حوزه معنای زندگی این است که زمانی حیات افراد معنادار می شود که آنها در راستای محقق کردن اهدافی که خداوند تعیین کرده است، اهتمام ورزند. این ایده بیان می دارد که خداوند برای این دنیا برنامه دارد و زندگی افراد به اندازه ای معنادار خواهد بود که آنها خداوند را در تحقق برنامه هایش یاری داده و هر آنچه او از آنها خواسته را اجرا کنند. محقق کردن برنامه خداوند توسط انسان ها به صورت آزادانه و غیرجبری تنها شاهراه رسیدن به معنا در زندگی است. چنانچه فردی نتواند اهدافی که خداوند برای زندگی وی طراحی کرده را وارد صحنه عمل کند، آنگاه حیات وی بی معنی خواهد بود.
نکته: رایج ترین و اثرگذارترین دیدگاه خدامحور در حوزه معنای زندگی این استکه خداوند برای این دنیا برنامه دارد و زندگی افراد به اندازه ای معنادار خواهد بود که آنها خداوند را در تحقق برنامه هایش یاری داده و هر آنچه او از آنها خواسته را اجرا کنند
نظریه پردازان هدف در این خصوص که چه چیز است که سبب می شود خداوند به زندگی مردم جهان هدفمندی دهد، با یکدیگر اختلاف نظراتی دارند. برخی ابراز می دارند که هدف خداوند تنها منبع اصول و قوانین نامتغیر اخلاقی است و نبود این قوانین موجب بی معنا شدن زندگی می شود. دیگر منتقدان می گویند که وجود یک قانون اخلاقی لازم الاجرا برای معنادهی به زندگی الزامی نیست. دیگر نظریه پردازان هدف بر این باورند که خلق شدن به واسطه خداوند برای تحقق هدفی خاص تنها چیزی است که می تواند وجود انسان را از ورطه مشروط و تصادفی بودن نجات بخشد. البته هنوز معنای دقیق «مشروط و تصادفی بودن» در پرده ای از ابهام قرار دارد. برخی از دیگر نظریه پردازان هدف، ابراز می دارند که زندگی انسان تا جایی معنادار است که آفرینش او توسط خالقش هدفمند بوده باشد و این فرآیند از او چیزی مشابه یک اثر هنری ساخته باشد. البته نمی توان انتخاب آزادانه را مترادف و لازمه معنامند بودن زندگی دانست، اما آیا همه این انتقادات منطقی به نظر می رسد؟!
نظریه رابرت نوزیک در این باب به جای اهداف خداوند، به نامتناهی بودن وجود خود خداوند نظر دارد. وی اعتقاد دارد شرایطی متناهی است که وامدار شرایط دیگری باشد که خود معنادار است. بدین سان زندگی انسان ها در شرایطی معنادار خواهد بود که با انسان دیگری ـ که خود فرد بااهمیتی به شمار می رود ـ ازدواج کنند و این همسر که خود متناهی و محدود است، اهمیتش را از منبع دیگری (مثلا نوع اشتغال اش) کسب کرده است. این اشتغال نیز به نوبه خود باید با جایی دیگر که آن هم معنادار است، در ارتباط باشد و به همین ترتیب الی آخر. مشاهده می کنید که هر چیز محدود و متناهی دارای همین روند قهقرایی خواهد بود. این روند تنها در صورتی منتفی خواهد شد که وضع نامتناهی جایگزین وضع متناهی گردد؛ وضعی که خود همه شمول بوده و نیازی نداشته باشد برای معنایابی دست به دامان مرجعی دیگر شود. این وضع نامتناهی را تنها در خداوند می توان به نظاره نشست. البته این عقیده نیز از هجوم تندباد انتقادها مصون نمانده است: برخی ابراز داشته اند که شرایط متناهی نیز می تواند بدون متوسل شدن به وضعی دیگر، معنادار باشد. مثلا این شرایط می تواند به خودی خود معنادار باشد یا معنای لازم را از چیزهای دیگر دریافت کند، چیزهایی که مثلا دارای زیبایی، انحصار یا دیگر ارزش هاست.
دو عقیده هدف محور و بی نهایت محور دو شاخه اصلی از دیدگاه خدا مرکز است. نقدی که دیدگاه های طبیعی گرا به این نظرگاه وارد می کنند عبارت از این مطلب است که آنها می گویند به نظر می رسد دنیای فیزیکی خود قادر به انجام وظایفی است که برخی وجود خداوند را برای تحقق آنها الزامی می انگارند. طبیعی گرایان طبیعت را دارای نوعی اخلاق جهانشمول می دانند که ارزشی در خود نهان دارد که معنا از آن ریشه می گیرد. حتی برخی نسخه های خدامحور نیز وجود دارد که از ناحیه همین اعتقاد ضربه خورده است. در اینجا به دو مورد از این عقاید اشاره می کنیم؛ دیدگاهی وجود دارد که وجود خدا را تنها به منظور برقراری عدالت در جهان لازم می داند و دیدگاه دوم نیز ابراز می دارد که همین که خداوند به مخلوقاتش عشق ورزیده و آنها را به یاد داشته باشد، برای معنادار شدن زندگی آنها کفایت می کند.
حقیقت این است که برای آن که خداوند مسئول معناآفرینی در زندگی بشر باشد، او باید از مشخصه های خاصی بهره مند باشد که در دنیای طبیعی یافت نشود. این مشخصه ها باید از نظر کیفی برتر از هرگونه خوبی قابل ملاحظه در این دنیای فیزیکی باشد. دیدگاه ماوراءگرا در اینجا بیان می کند که معنا به وجود یک چنین موجود کاملی بستگی دارد که دارای خصیصه هایی همچون تغیّرناپذیری، سادگی و ثُبات باشد، ویژگی هایی که تنها در حوزه معنوی و روحانی متصورند. معنا نیز می تواند از عشق ورزیدن به یک چنین وجود کامل و همسوسازی زندگی خود با اهداف و منویات او سرچشمه بگیرد.