14-09-2014، 22:37
از خیلی سال پیش علاقه ی زیادی به علوم ماورایی و طلسم وجادو و جن گیری و امثالهم داشتم واسه همین سعی کردم که این علوم رو تحت نظر اساتید واقعی این فن یاد بگیرم به همین خاطر سالهای زیادی رو دروقتهای اضافه و بیکاری سراغ اساتید این فن میرفتم و ازشون کسب فیض میکردم تا اینکه روزی اجازه ی جن گیری رواز یکی ازاین اساتید مجرب دریافت کردم ولی چون علاقه ای نداشتم که توی اجتماع بهم برچسب جن گیر و رمال و ازین جور حرفها بزنن ...این علم رو فقط در دلم نگه داشتم و هیچ وقت سعی نکردم ازین راه پولی دربیارم اما گاهی اتفاقاتی می افتاد که مصلحت ایجاب میکرد خودم رو در قالب جنگیر و رمال و غیره جلوه بدم... علاوه بر اون خاطرات بسیار شیرین و خنده داری رو در این بین بدست آوردم که در زیر یکیشونو براتون هرچند که درفن نوشتن بسیار آماتور هستم ولی سعی میکنم بزبان طنزبراتون تعریفش کنم:
روزی درمحل کارم که قطعا بانکداری و یا مدیر عاملی یه شرکت با حال و یا خزانه داری شهر نیست بهم اطلاع دادند که چند نفر برای دیدنت اومدن و دم درب منتظرتن جستی بزن برو ببینشون و زود برگرد سر کارت چون اگه دیر کنی واست کسر حقوق میزنیم... منم کارمو که فرقی با بیگاری نداره برای چند لحظه تعطیل کردم و رفتم ببینم که چه کسانی برای دیدن من بد شانس اومدن ...راستش اول فکر کردم نکنه طلبکارام باشن که فهمیدن اینجام واسه همین اروم اروم وبا قایموشک بازی خودمو به دم درب رسوندم و دیدم که چند تا زن و مرد که نمیشناسمشون همه با چهره های مضطرب و نگران منتظرم وایسادن منم جلو رفتم وسلام کردم و خودمو معرفی کردم و پرسیدم چه امری با بنده دارید ؟؟؟؟ دیدم همشون با تعجب بهم نگاه میکنن و پچ پچ کنان با هم میگفتن درست اومدیم؟ یعنی این میتونه همونی باشه که باهاش کار داریم؟؟ این که قیافش به این چیزا نمیخوره!!!موها شو نگاه کن بچه سوسول معلوم نیست چقدر پول داده تا موهاشو عجق وجق کنن !!! یقشو نیگاه !!!!گردنبندو دستبندشو ببین !!!این که نمیتونه سید جن گیر باشه؟؟؟؟ یکیشونم رفته بود تو کار ابروهام ببینه که اصلاحش کردم یا نه؟؟؟من بدبختم که توی تمام عمرم بجز فشن کردن موهام هیچ آرایشی رو انجام نداده بودم د توی دلم گفتم های عاموووو هرچند که حافظ میفرماید :جهان بس فتنه خواهد دید ازآن چشم و ازآن ابرو...ولی این ابرو اون ابروه نیست..
یه مدت کوتاهی واق واق همو نگاه میکردیم که یکیشون گفت پسر جان ما وقتمون کمه بگوسید پرهام بیاد ...!!!منم گفتم تنها کسی که با این اسم اینجا کار میکنه منم که سیدم نیستم حالا اگه امری دارید در خدمتتون هستم!!!همشون خندیدن و گفتن بابا بگو سید بیاد منظورمون همون سید پرهامه که تو کار جن گیری و استخاره و اینجور چیزاست...
منم که انگار برق 220 ولت بهم وصل شده باشه گفتم اینطور کسی رو اینجا نداریم و حتما اشتباهی اومدن و من باید زود تر برم سرکارم با اجازتون خداحافظ ....چون مطمعنا همچین کسی اینجا کار نمیکنه ...یه مردی از بینشون سیبیلهای چخماخیشو بالا و پایین انداخت و با ناراحتی گفت که به شما گفتم که این قیافش به این کارا نمیخوره برو پسر جان دستت درد نکنه برو عزیزم بچسب بکارت ببخشید که مزاحمت شدیم...منم از خدا خواسته گفتم خواهش میکنم با اجازه من برگردم سر کارم و مثل میگ میگ و به مراتب سریع تر از اون زدم بچاک ...
اما وقتی که غروب برگشتم خونه همین که خواستم کلید به قفل بندازمو درب خونه رو باز کنم دیدم همسایمون گفت پرهام جان بیا
این بنده خداها چند ساعته که منتظرتن و اونقدر تو کوچه وایسادن که منم دلم براشون سوخته گفتم بیاین تو حیاط زیر آلاچیق بشینن تا تو برگردی خونه!!!درضمن شیطون نگفته بودی تو کاری جن گیری و این جور چیزا هم هستی !!!؟؟؟با ما هم آره؟؟؟
منم تو دلم گفتم بترکی شانس این همه اومدیم و رفتیم دانشگاه و با بدبختی و تقلبی این همه درس عجق وجقو پاس کردیم تا یه مدرک بدرد نخور بگیرمو به اصطلاح ژست بیایم که ما هم با سوادیم و بهمون بگن دکتر و مهندس حالا از شانس بدمون شدیم جن گیر و رمال و ...
بالاخره همسایمون با صدای بلند گفت اقایون تشریف بیارید آقا پرهام از سرکار برگشته العان میتونید که ایشون رو ببینید ..بعدش یه نیشخندی بهم زد و خودش رفت تو و صدای تشکر کردن اونهایی که منتظر من بودند از توی حیاط شنید میشد که یهویی همشون ریختن بیرون و با چشمای گرد شده به من نگاه کردن و گفتن سید چرا این کارها رو میکنی چرا این همه ما رو منتظر میزاری ؟بخدا اگه گرفتار نشده بودیم که مزاحمت نمیشیدم .. چرا کار ما رو درست نمیکنی ثواب داره بخدا ...چرا خودتو از ما مخفی میکنی و ...
منم که چشمام بیشتر از اونها گرد شده بود تازه متوجه شده بودم اینها همون کسایی هستن که اومده بودن محل کارم حالا هم خونه رو یاد گرفتن با تعجب ازشون پرسیدم که آدرس اینجا رو از کی گرفتید ؟ چرا فکر میکنید من تو کار جن گیری و رمالی و ازین جور حرفام ؟؟؟ آقایان علم پیشرفت کرده و از شما بعیده که بدنبال اینجور کارها باشید خلاصه از اونها اسرار و از من انکار...تا عاقبت اسم استادمو آوردن و منو به اسم استادم قسم دادند ...منم که برای استادم مرحومم احترام زیادی قائل بودم گفتم باشه بگید مشکلتون چیه؟؟؟ اگه کاری از دستم بیاد و بتونم کمکتون کنم در خدمتتون هستم خدا خودش ابرومه حفظ کنه تا خجالت زده ی شما نشم...
اونها هم گفتن که در بین فامیلشون پسر جوانی هست که جن زده شده و همیشه جنها بسراغش میان وخودش و خونوادش رو اذیت میکنن واجناسشون رو میبرن و حتا ملکه ی جنها چند بار تو خونشون ظاهر شده و میخواد که پسرشون رو با خودش ببره به شهر ی که جنها درش زندگی میکنن و...
منم که خدایش کنجکاو شده بودم که ببینم اینها درست میگن یا نه باهاشون قرار گذاشتم که فلان روز وقتی از سر کار برگردم میام تا این پسر به اصطلا ح جن زده رو ببینم و اگر شد بهش کمک کنم...
زمانی که میخواستم برم خونشون سعی کردم یه تریپ خفن جنگیری داشته باشم واسه همین لباسهای نسبتا مرموزی رو بتنم کردم و مدل موهامو تغیر دادمو یه کیف سیاه چرمی که همه ی دعانویسها و جادوگرها ازش یه دونه دارن رو هم بدستم گرفتم ودفتر دستکی که مربوط به خوندن اوراد جن گیری میشد و مدتها بود که توی زیر زمین خونمون خاک میخورد رو برداشتم و داخل کیف گذاشتمو رفتم خونه ی اون پسر به اصطلاح جن زده...
وقتی بخونشون رسیدم دیدم یا خدا ..یه گردان از فامیلهای پسر جن زده توی جونه هستن و اومدن که بتونن از نزدیک مراسم جن گیری منو ببینن .و اگر هم شد و پسند کردن بیفتن جونمو ازم طلسم و جادو رمل این جور چیزها بخوان...منم کم نیاوردمو با یه قیافه ی خیلی جدی وارد خونه شدم و با لبخندی مصلحتی که انگار توی یه عالم دیگه زندگی میکنم و محض خوبی کردن پا به دنیای اونها گذاشتم با دوازده تا مرد دست دادم و با حدود سی نفر زن سلام و احوال پرسی کردم... که در آخر پسر جوانی رودیدم که حدودا میخورد هیجده نوزده سالش باشه و گفتن این آقا سعیده که جن ها اذیتش میکنن و به سعید گفتن سعید جان این اقا پرهامه که اومده بخاطر قضیه ی جنهایی که اذیتت میکنن بهت کمک کنه ..وقتی سعید چشمش به من افتاد انگار با یه هیولای واقعی رو برو شده باشه زبونش بند اومد و با وحشت باهام دست داد و با سر اشاره داد که خوش اومدی ....
بعد که رفتیم داخل و نشستیم همه اون جماعت دورم جمع شده بودن و با نگاهشون در حال برنداز کردنم بودن که یهویی دیدم سعید یعنی همون پسری که به اصطلاح جن زده شده بود با قیافه ای رنگ پریده و قدم زنان و عقب عقب به طرف درب خروجی رفت و وقتی که به درب رسید با سرعت زیادی از خونه فرار کرد...منم با صدای بلند گفتم بگبریدش نزارید در بره...فورا چند تا از مردها به سرعت بدنبالش دویدن تا بتونن سعید رو بگیرن ولی سعید با چنان سرعتی میرفت که گفتم خوب تا اونها سعید رو بگیرن و برگدونن حداقل نیم ساعت طول میکشه ....حالا شما بیاید در باره ی اتفاقاتی که توی این خونه رخ داده بهم اطلاعاتی بدید تا بفهمم که دقیقا موضوع از چه قراره ...
یک دفعه همه ی اون جماعت با هم شروع به حرف زدن با من کردند که یه پیرمرد و پیر زنی که پدر و مادر سعید بودند و سادگی و کم سوادی از چهرشون میبارید همه رو دعوت به سکوت کردن و گفتن بزارید خودمون باهاش حرف بزنیم....
منم گفتم حاج آقا و حاج خانوم سراپا گوشم بفرماید ...پدر سعید گفت که آقا جان این پسر ما رو جنها اذیت میکنن و میخوان با خودشون به دنیای جنها ببرن و چندباره که خونمون رو سنگ باران میکنن و بارها ملکه ی جنها رو دیدیم که اومده خونمون ...
و میره توی اتاق پسرمون وما هم از ترس چیزی نمونده سکته کنیم و اونقدر جن ها به خونمون تردد دارن که واقعا همه ی خونوادمون وحشت زده شده نمیدونیم باید چکار کنیم چندین بار هم به چند تا دعا نویس مراجعه کردیم ولی هیچ اثری نداشته وتا اینکه شنیدیم شما شاگرد فلان استادید و با زحمت زیادی تونستیم شما رو گیر بیاریم محض رضای خدا بهمون کمک کنید و این مشکل رو برطرف کنید...
منم با ژستی که انگار علامه ی دهرم گفتم حاجی نگران نباشید انشالله درستش میکنم شما ادامه بدید و توضیح بدبد که دقیقا اجنه ها رو چطوری دیدین چی گفتن و چه کارهایی انجام میدادن؟؟؟
پدرو مادر سعید هم با حالت وحشت زده ای شروع کردند به تعریف چیزهایی که دیده بودند که خلاصش ازین قرار بود که چند بار پسرشون نردبانی رو توی خونه میاره و میگه که جنها بهم گفتن با این نردبان میتونی بری توی آسمون ووارد شهر جنها بشی ..و من میخوام با این نردبان به آسمون برم و اگر سعی کنید جلوی منو بگیرید جنها این خونه رو سنگ باران میکنن...پدر مادر سعید هم وقتی سعی کرده بودند که سعید رو نصیحت کنند متوجه میشن تمام شیشه های خونشون بوسیله ی سنگهایی که معلوم نیست از کدام طرف و بوسیله ی چه کسی پرتاب میشه شکسته و سعید هم بهشون میگه برید توی این اتاق و درب رو بروی خودتون قفل کنید وگرنه جنها شما رو میکشند و پدر مادر وحشت زده رو توی یه اتاق ساعتها نگه میداشته و بعد چند ساعت میگفته که جنها رفتند وتا شب برنمیگردند...حالا میتونید بیاید بیرون...و به همین ترتیب چندین بار مجبور میشن که شیشه های خونشون رو عوض کنن..
و مورد بعدی اینه که شبها دختری میاد و از درب خونه وارد میشه و یک راست میره توی اتاق پسرمون وبعد چند ساعت از اتاق پسرمون بیرون میاد و یکراست از درب خونه میره بیرون اما نکته اینجاست که وقتی این دختر وارد میشه پسرمون با صدای بلند اعلام میکنه که ملکه ی جنها حضرت صداء تشریف آوردند و به ما میگه که اگر به این دختر که ملکه ی جنهاست نگاه کنن دچار جنون و سرع میشن و ما هم از ترس تا وقتی که پسرمون بعد چند ساعت که دوباره اعلام میکنه که ملکه ی جنها حضرت صداء تشریفشان را میبرند ..سرمون رو از ترس زیر پتو میبریم و جرات نمیکنم سرمون رو بیرون بیاریم و به چیزی نگاه کنیم مبادا که بهمون آسیبی وارد بشه ...
و مورد بعدی اینه که جدیدا تمام پولهامون محو میشه و اکثر اوقات جیبامون خالی میشه و معلوم نیست چی بسرشون میاد و دراین بین کلی طلا و جواهر هم توی خونمون مفعود الاثر شده و نمیدونیم چیکار کنیم و از همه بدتر اینه که یه روز تلفن خونمون زنگ زده که وقتی تلفن رو جواب دادیم یه دختری پشت خط بوده و خودشو حضرت صداء ملکه جنها معرفی کرده وتحدیدمون کرده که اگه چند میلیون تومن پول ندید به سعید که بهم برسانه پسرتون رو برای همیشه به دنیای جنها میبرم و تا اخر عمرتون دیگه نمیتونید پسرتون رو ببینید..
و چندین باره که ما چندین میلیون تومان به سعید میدیم که به ملکه ی جنها بده تا اونو با خودش به دنیای جن ها نبره....
خلاصه سرتون رو بدرد نیارم ولی اگه بخوام تعریف کنم که این پیر مرد و پیر زن که پدر و مادر سعید بودند چه چیزهای عجیب و غریبی درمورد جنهایی که تو خونشون بود تعریف میکردند سخن بدرازا کشیده میشه ...
هرچند برای من واضح بود که سعید با سوء استفاده از سادگی و بی سوادی پدر و مادرش فضای ترس آوری رو به کمک دوستاش برای خونوادش ایجاد کرده تا هم اونها رو بترسونه و هم به راحتی دوست دخترش رو بخونه بیاره و هم خونوادش رو به ناجوان مردانه ترین روش به اسم اجنه سرکیسه کنه ...باز با این وجود چون خودم یه جورایی بصورت ارثی داری استعدا د مدیومی هستم سعی کردم ببینم که واقعا جن ها به اون خونه رفت و آمد دارند یا نه که خوشبختانه هیچ اثری از هیچ جنی در اونجا حس نکردم و کاملا مطمعن شدم که سعید داره نقش بازی میکنه .ولی با خودم تصمیم گرفتم آبروی سعید رو نبرم و اول باهاش صحبت کنم شاید پی به اشتباه خودش ببره ودست ازین کارها برداره و بیشتر قدر پدر و مادرش رو بدونه....در غیر اینصورت سعید رو یه جواریی تنبیه کنم و حالشودرست و حسابی جا بیارم ..به همین خاطر به پدر و مادر سعید گفتم که ممکنه جن وارد بدن پسرتون شده باشه و اگر بخوایم اون جن رو از بدن پسرتون بیرون کنیم باید حداقل چهل روز اونو ببندید و هر روز با گرز کتکش بزنید تا جن داخل بدن پسرتون کلافه بشه و بدنش رو ترک کنه ...پدر و مادر سعید هم از روی سادگی پذیرفتند و بهم آزادی عمل دادند که هرکاری صلاح میدونم رو انجام بدم تاپسرشون رو سالم کنم...
در حینی که سرگرم گفتگو با پدر و مادر سعید بودم ..متوجه شدم که سعید رو که فرار کرده بود رو گرفتنش و کت بسته اونو آوردند توی خونه...
منم به پدر و مادر سعید گفتم که اجازه بدن که من و سعید وارد یه اتاق خلوت بشیم و در اونجا مراسم جن گیری رو انجام بدیم واونها هم پذیرفتند پس با سعید وارد اتاق شخصیش شدیم همون اتاقی که ملکه جنها به اونجا تردد داشت...سعید رو که واقعا نمیدونم چرا اینقدر ازم میترسید رو روبروی خودم نشوندم و گفتم در مورد جنهایی که به سراغش میان و اتفاقات و ربع وحشتی که توی خونشون ایجاد شده چه توضیحی میتونه بده؟ سعید هم که انگار که موش توی دهانش مرده بود با تپ و ریت و صداییی وحشت زده گفت احتمالا کار جنهاست...
گفتم چه جالب ؟؟؟پس احتمالا کار جنهاست !!!بعد یه دایره فرضی بدور سعید کشیدم و دفتر دستک جن گیری رو از توی کیفم بیرون آوردم و یه تشتک پلاستیکی پر شده با آب روکه روش یه پاچه انداخته بودم رو جلوی سعید گذاشتم و به سعید توصیه کردم که ساکت بمونه چون میخوام چند تا از جنهایی که باهام دوست هستند و خیلی هم قدرتمندن رو احضار کنم تا بیان جنهایی که سعید رواذیت میکنن رو دستگیر کنن تا از شرشون خلاص بشه...همچنین گفتم وقتی من شروع کردم به خوندن اوراد احضار جن ...اول صدای شر شر اب رو میشنونه و بعد از زیر پارچه ای که روی تشتک پر از آب انداختم جنها بیرون میان و بدورش جمع میشن و شروع میکنن به پرسیدن سوالهایی ازش که باید هرچی پرسیدند راستشو بگه در غیر این صورت جنها دیونش میکنن و خدا میدونه که چه بلایی سرش میارن...
سعید هم که از شدت وحشت رنگش کاملا پریده بودو نمیتونست از سر جاش حرکت کنه و داشت میلرزید و نفسهاش تند شده بود به زحمت و از ته گلو گفت خواهش میکنم این کارو نکن تو رو خدا این کارو نکن جنها رو احضار نکن ...
منم بخاطر اینکه پیاز داغ ماجرا رو زیاد تر کنم برق اتاق رو خاموش کردم و شروع کردم به خوندن وردهای عجیب و غریبی که خودمم نمیفهمیدم معنیشون چیه و گفتم ای جن های بزرگوار تشریف فرما شید و با این جوان که اسمش سعید ه حرف بزنید....
دراون لحظه دستهایی رو حس کردم که پاهامو محکم گرفته بودند ..اولش فکر کردن واقعا جنی چیزی باشه که میخواد منو بگیره و چیزی نمونده بود که از اتاق فرار کنم که متوجه شدم ای بابا این سعیده که داره گریه میکنه و التماس میکنه که جنها رو احضار نکنم منم یه نیشخندی زدم و به خودم گفتم که الحق که بهترین جنگیر زمانی حححح.
هرچقدر که سعید التماس میکرد و گریه سرمیداد من همینطور به خوندن وردهای عجیب و غریب ادامه میدادم تا اینکه دیگه سعید داشت از هوش میرفت و روی زمین افتاد منم بلافاصله برق رو روشن کردم و با آب به صورت سعید زدم تا اینکه بهوش اومد و در حالی که زبانش کاملا قفل شده بود و نمیتونست حتا یک کلمه هم حرف بزنه بهش گفتم ای پسره ی بی ادب و پرو میدونی چند بار پدر و مادرت رو به این حالت رسوندی؟؟؟ حرفهای تو همش دوز و کلک بود ولی من میخوام جنهای واقعی رو بهت نشون بدم تا حالت رو سر جا بیارن وسعید با شندین این حرف دوباره از هوش رفت و یا اینکه فکر میکنم عمدا خودش رو به بیهوشی زد ...
دوباره کلی آب ریختم روش و وقتی که مثلا به هوش اومد کلی گریه کرد و خواهش کرد که ببخشمش و احضار جن نکنم منم که مطمعن شدم که نقشم گرفته ازش قول و قرار گرفتم که دیگه هیچ وقت خانوادش رو اذیت نکنه و تحدیدش کردم که اگه دوباره اسم جن و اینجور حرفها رو بیاره به پدر و مادرش میگم که تنها راه درمان پسرشون اینکه که چهل روز با گرز کتکت بزنن تا درمون بشی اینطوری حالت درست و حسابی جا میاد...
بعد کلی درباره خوبی و محبت و احترام به پدرم و مادر و ازاینجور مسائل صحبت کردیم و بعد از اتاق بیرون اومدیم وقتی که درب اتاق رو باز کردم ده تا زن که پشت درب اتاق فال گوش وایساده بودن بخاطر باز شدن اتاق روی هم افتادم و بسرعت بلند شدن و هرکدوم به یه طرفی فرار کرد و منم چهار تا کاغذ رو که آمادره کرده بودم به پدر سعید دادم که بزاره چهارطرف خونش که هیچ جنی نتونه دیگه وارد خونشون بشه و گفتم بحمد الله مشکلشون حل شد و جنها برای همیشه پسرشون رو ترک کردن و اگر احیانا خبری از جنها شد دوباره بیان دنبالم....