17-02-2012، 13:53
این داستان از زبان یک استاد پیانوئه:
سالها پیش شاگردی داشتم به اسم جک.او علاقه ی خیلی زیادی به یادگیری پیانو داشت و این کار را با عشق ادامه میداد اما هیچ گونه استعدادی در نواختن نداشت!
او حتی از بی استعدادترین شاگرد هایم هم بی استعدادتر بود!
وقتی ازش می پرسیدم که چرا به آموختن پیانو علاقه داره میگفت آرزوش اینه که یه روز برای مادرش پیانو بزنه!
من هیچ وقت مادرشو ندیده بودم فقط گاهی او را در داخل ماشین میدم که جک رو میبرد و میاورد.
چند هفته ای گذشت و هیچ خبری از جک نبود.
از طرفی خوشحال بودم که از دست یک شاگرد بی استعداد راحت شدم و از طرفی هم نگرانش بودم.
قرار بود اون هفته تعدادی از شاگردهام در کلیسا اجرا داشته باشن جک هم باهام تماس گرفت و خواهش کرد که اجازه بدم اون هم اجرا داشته باشه
من هم اجرای اونو آخر گذاشتم تا اگه یه وقت خرابکاری کرد بشه جمعش کرد!
روز اجرا فرا رسید و جک رو دیدم که با سر و وضعی ژولیده اومده!
با خودم گفتم یعنی مادرش نمیتونست یه لباس درست و حسابی تنش کنه؟!
نوبت اجرای جک شد و او یه قطعه از شوبرت رو به زیبایی تمام و حتی بهتر از خیلیا اجرا کرد!
وقتی نواختنش تموم شد میکروفن رو به طرفش بردم و پرسیدم:تو که اینقدر دوست داشتی یه روز برای مادرت بنوازی پس چرا با خودت نیاوردیش؟!
جواب داد:مادر من از کودکی ناشنوا بود و از حدود 7 ماه قبل دچار سرطان شده بود.
3 هفته ی پیش رفت پیش خدا و اجرای امروز من تنها اجرایی بود که مادرم تونست اونو واقعا بشنوه...!!
سالها پیش شاگردی داشتم به اسم جک.او علاقه ی خیلی زیادی به یادگیری پیانو داشت و این کار را با عشق ادامه میداد اما هیچ گونه استعدادی در نواختن نداشت!
او حتی از بی استعدادترین شاگرد هایم هم بی استعدادتر بود!
وقتی ازش می پرسیدم که چرا به آموختن پیانو علاقه داره میگفت آرزوش اینه که یه روز برای مادرش پیانو بزنه!
من هیچ وقت مادرشو ندیده بودم فقط گاهی او را در داخل ماشین میدم که جک رو میبرد و میاورد.
چند هفته ای گذشت و هیچ خبری از جک نبود.
از طرفی خوشحال بودم که از دست یک شاگرد بی استعداد راحت شدم و از طرفی هم نگرانش بودم.
قرار بود اون هفته تعدادی از شاگردهام در کلیسا اجرا داشته باشن جک هم باهام تماس گرفت و خواهش کرد که اجازه بدم اون هم اجرا داشته باشه
من هم اجرای اونو آخر گذاشتم تا اگه یه وقت خرابکاری کرد بشه جمعش کرد!
روز اجرا فرا رسید و جک رو دیدم که با سر و وضعی ژولیده اومده!
با خودم گفتم یعنی مادرش نمیتونست یه لباس درست و حسابی تنش کنه؟!
نوبت اجرای جک شد و او یه قطعه از شوبرت رو به زیبایی تمام و حتی بهتر از خیلیا اجرا کرد!
وقتی نواختنش تموم شد میکروفن رو به طرفش بردم و پرسیدم:تو که اینقدر دوست داشتی یه روز برای مادرت بنوازی پس چرا با خودت نیاوردیش؟!
جواب داد:مادر من از کودکی ناشنوا بود و از حدود 7 ماه قبل دچار سرطان شده بود.
3 هفته ی پیش رفت پیش خدا و اجرای امروز من تنها اجرایی بود که مادرم تونست اونو واقعا بشنوه...!!