07-08-2014، 17:09
(آخرین ویرایش در این ارسال: 07-08-2014، 17:10، توسط Archangelg!le.)
[sup]ڪــوچــڪــ [/sup]ڪــه بــــودم
ڪــشــتــی هــــایـــم ڪــه [sub]غــ-ــرق [/sub]مــی شـــد
ســـــریـــع [sup]بـــــرگــی[/sup] از دفـــــتـــر[sub] مـــشــقـــــم[/sub] مــیــڪــــنـــدم
و دوبـــاره یــڪــی [sub]عـــیـــن آن را[/sub] مــی ســـــاخـــتـــم
حــ-ـــالا ...
ولــی روزهـــــاســتـــ ڪــه [sup]ڪــــشــتــی هـــــایـــم [/sup]غـــــرق شـــده
و تـــنـــهــــا در حـــســـرتـــ آنـــــم ڪــــه
چـــــرا دیـــگـــر [sup]دفـــتـــر مـــشــقــی[/sup] [sub]نـــ-ــدارم ... !!!
[/sub]
قطار می رود
تو می روی !
تمام ایستگاه میرود !
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام !
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام !
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همینجاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
بخدا مثل تو تنهاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند
راستی آنچه به یادت دادیم
پر زدن نیست که درجاست بخند
آدمک نغمه ی آغاز نخوان
بخدا آخر دنیاست بخند
آیینه پرسید که چرا دیر کرده است
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیر کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شاید موعد قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم آیینه و گفت
احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی
گفت خوابی , سالها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه می کنم , آه
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است …
از کودکی فال فروش پرسیدم
چه خبر؟
گفت از حماقت انسانها نان در می آورم
از من که در امروزم مانده ام فردایشان را
میخواهند...!!!
بـــــــــــــــــروز رسانی میشود بزودیــــــ
بـــــــــــــــــروز رسانی میشود بزودیــــــ