07-11-2017، 17:22
با تو شبی
در آینده ای نه چندان دور
زندگی نکرده باشم و
تو گریه هایم را بغل نکرده باشی
نه انتظار کشیده باشی
در انتهای جهانی گرد
جنون تلخ جهان مرا
گمم نکرده ای که پیدایم نکرده باشی
نه سایه نه سکوت نه ساعت
نه صندلی خالی و فنجان نشسته ای
نه پایه های سست و شکسته ای
نه چشمانت را بسته باشی و
مرا به یاد آورده باشی
نه نبضم را از پایه های میز تکانده باشی
دستم را گرفته باشی
بیرون زده باشیم از شعر
شب
بوق ممتد باران
خنده الو صدا
نباخته ای که نبرده باشی
نه خیابانی که با من قدم زده باشی
نه کافه ای که روبرویم نشسته باشی
نه غروبی
نه بارانی
نبوده ای که نباشی
نرفته ای که نیامده باشی
"روجا چمنکار"
در آینده ای نه چندان دور
زندگی نکرده باشم و
تو گریه هایم را بغل نکرده باشی
نه انتظار کشیده باشی
در انتهای جهانی گرد
جنون تلخ جهان مرا
گمم نکرده ای که پیدایم نکرده باشی
نه سایه نه سکوت نه ساعت
نه صندلی خالی و فنجان نشسته ای
نه پایه های سست و شکسته ای
نه چشمانت را بسته باشی و
مرا به یاد آورده باشی
نه نبضم را از پایه های میز تکانده باشی
دستم را گرفته باشی
بیرون زده باشیم از شعر
شب
بوق ممتد باران
خنده الو صدا
نباخته ای که نبرده باشی
نه خیابانی که با من قدم زده باشی
نه کافه ای که روبرویم نشسته باشی
نه غروبی
نه بارانی
نبوده ای که نباشی
نرفته ای که نیامده باشی
"روجا چمنکار"