15-07-2014، 15:03
محمدرضا شاه پهلوی، سعی مینمود تا از طریق سیاست تفرقه افكنی، بر مقامات كشور اعمال نفوذ كند و اگر كسی بیش از حد قدرت مییافت، مسئولیتهای وی را كاهش میداد و یا او را به مقامی فاقد اهمیت تنزل میبخشید.
از نظر ماروین زونیس،دو ركن اساسی سیاست مزبور عبارتند از: الف) گماردن مقامات رقیب یكدیگر در مشاغل حساس. ب) گماردن افراد دارای منزلت اجتماعی پایین، در مشاغل مهم و افراد دارای منزلت بالا در مشاغل كوچك و بیاهمیت. با تحقق این سیاست، صاحب منصبان ارشد حكومتی تحت نظر شاه قرار گرفته و نسبت به سازمانهای مربوط به خویش بیتفاوت گردیدند.1
از آنجا كه انگیزه اصلی شاه، حفظ و تقویت قدرت بود، نهایت تلاش او معطوف به ایجاد سیستمی بود كه هم وفاداری كامل به شاهنشاه را ترویج نموده و هم بطور موثر، به اهداف تشكیلاتی خود برسد. وی، در مركز یك شبكه شخصی عظیمی قرار داشت و تقسیم قدرت از بالا به پایین بود و خود او، در رأس سیستم فعالیت میكرد. عموم نخبگان سیاسی این سیستم، فاقد استقلال بوده و در مقابل شاه از آسیبپذیری زیادی برخوردار بودند. محمدرضا شاه پهلوی، تلاش میكرد تا بطور جداگانه اطلاعات مورد نیاز خود را از نخبگان دریافت داشته و نیز دائماً در پی كسب اطمینان از این بود كه هر یك از شاخههای مرتبط با شبكه، فاقد قدرت موثری باشند.
چون رقابت و ستیز متوازن، ویژگی اصلی نظام شمرده میشد؛ بنابراین افراد نسبت به نهادها، از اهمیت بیشتری برخوردار بوده و بدین وسیله، شاه میتوانست زیردستان اصلیاش را علیه یكدیگر بكار گیرد؛ مثلاً در دهه 1350 میتوان به تنش موجود بین هویدا (نخست وزیر) و اردشیر زاهدی (سفیر كبیر معتمدشاه) اشاره كرد كه درگیری بیشتر به یک کینه خانوادگی شبیه بود.2 هویدا، در جلسه محاکمه خویش (دادگاه انقلاب سال 1358) پیرامون این مسئله چنین گفته بود:
«من، در یک سیستم کار میکردم که بالاخره تمام سیستم حکومتی مقصر بود و شخص شاه تمام دستورات را مستقیماً صادر میکرد و مسئول واقعی تمام امور مملکت، شخص شاه بود. ما در سیستمی بودیم که همه کس در آن سیستم، در خدمت رژیم بودند.»3
این جمله هویدا این طور القاء میکند که در این سیستم ما مامور بودیم و معذور.
«علم، شاه را به سایه خدا و مأمور انجام خواستههای او تشبیه میکرد و خود را چاکر و نوکر محمدرضا میدانست؛ منوچهر اقبال خود را غلام خانه زاد اعلیحضرت لقب داد؛ جمشید آموزگار ثروت و قدرت کشور را ناشی از نبوغ شخص شاه تلقی میکرد، و مطبوعات نیز به ترویج و تبلیغ «شخصیت استثنایی شاه و نبوغ منحصر به فردش» قلم میزدند. پس از آن، لقب آریامهر برای شاه برگزیده شد تا در کنار القاب دیگری چون اعلیحضرت همایونی و بزرگ ارتش داران و شاهنشاه آریامهر ... عظمت شاه را بنمایانند. شاه که علاقه عجیبی به تملق داشت، همه این بزرگ نماییها را باور میکرد، تا اینکه به تدریج به خود بزرگبینی و توهّم دچار شد.» 4
پس از طرح انقلاب سفید، به مرور که تجربه و اعتماد به نفس شاه افزایش مییافت، رفتار او هم شکل مستبدانهای به خود گرفته، مشاورین ارشد خود را کنار میگذاشت. در این رابطه میتوان به برکناری تیمسار یزدانپناه اشاره کرد که نشانگر تقویت روش شخصی تصمیمگیری میباشد؛ به عبارت دیگر، شاه سعی نمود تا با خارج سازی نخبگان برجسته، قدرت را به حالت شخصی درآورد. به تدریج که فاصله میان شاه و مردم به فزونی میگرایید احاطه درباریان و نخبگان سیاسی فاقد قدرت موثر او نیز بیشتر میشد. در این راستا بود که نقش فرح در ساخت قدرت افزایش یافته و به صورت تنها کانال ارتباطی مردم و شاه درآمد، و این موضوع، انزجار بسیاری از نزدیکان شاه و رؤسای ساواک را باعث شد.
شاه در روغن کاری سیستم سیاسی، روش خاصی داشت. او میبایست جزئیات بیش از یکصد شخصیت و روابط متغیر آنها را به خاطر داشته و آنها را در رقابت دائمی با یکدیگر نگه دارد. هدف شاه، این بود که بیاعتمادی افراد را افزایش دهد؛ اما در مقابل میخواست که آنها را نسبت به خویش وفادار سازد. در این میان، نقش مشاورین و سفرای خارجی بسیار مهم است؛ زیرا آنها در عقاید شاه تا اندازهای اعمال نفوذ کرده، مانع تنگنظری او میشدند. افرادی که جهت دستیابی به شاه در رقابت بودند، سعی داشتند تا از طریق پرداخت رشوه و دادن امتیاز به اطرافیان شاه، منافع شخصی خویش را تحصیل نمایند.
در این زمان، میزان اعتقاد شاه به قدرت شخصی بطور فزایندهای افزایش یافته و او توانایی سیاسی خود را به نحوی نشان میداد که «وزیران، استانداران، کارمندان اداری ـ امنیتی، فرماندهان نظامی، گردانندگان امور مالی، دیپلماتهای خارجی، نمایندگان مطبوعات و سران بخش خصوصی را مستقیماً به حضور میپذیرفت.» 5 وی اجازه نمیداد که کسی مستقیماً با نظریات او مخالفت ورزد و هنگامی که اسدالله علم، وزیر دربار، در اواسط دهه 1350 توصیههای ناخوشایندی به او کرد، شاه در جواب این مسئله واکنش نشان داد و گفت که علم دارد پیر و خرفت میشود. با مشاهده این وضعیت، افرادی مانند هویدا نتیجه گرفته بودند که بایستی در برابر نیاز دائمی شاه (اطاعت محض) با قوت قلب سر فرود آورد.
از نظر ماروین زونیس،دو ركن اساسی سیاست مزبور عبارتند از: الف) گماردن مقامات رقیب یكدیگر در مشاغل حساس. ب) گماردن افراد دارای منزلت اجتماعی پایین، در مشاغل مهم و افراد دارای منزلت بالا در مشاغل كوچك و بیاهمیت. با تحقق این سیاست، صاحب منصبان ارشد حكومتی تحت نظر شاه قرار گرفته و نسبت به سازمانهای مربوط به خویش بیتفاوت گردیدند.1
از آنجا كه انگیزه اصلی شاه، حفظ و تقویت قدرت بود، نهایت تلاش او معطوف به ایجاد سیستمی بود كه هم وفاداری كامل به شاهنشاه را ترویج نموده و هم بطور موثر، به اهداف تشكیلاتی خود برسد. وی، در مركز یك شبكه شخصی عظیمی قرار داشت و تقسیم قدرت از بالا به پایین بود و خود او، در رأس سیستم فعالیت میكرد. عموم نخبگان سیاسی این سیستم، فاقد استقلال بوده و در مقابل شاه از آسیبپذیری زیادی برخوردار بودند. محمدرضا شاه پهلوی، تلاش میكرد تا بطور جداگانه اطلاعات مورد نیاز خود را از نخبگان دریافت داشته و نیز دائماً در پی كسب اطمینان از این بود كه هر یك از شاخههای مرتبط با شبكه، فاقد قدرت موثری باشند.
چون رقابت و ستیز متوازن، ویژگی اصلی نظام شمرده میشد؛ بنابراین افراد نسبت به نهادها، از اهمیت بیشتری برخوردار بوده و بدین وسیله، شاه میتوانست زیردستان اصلیاش را علیه یكدیگر بكار گیرد؛ مثلاً در دهه 1350 میتوان به تنش موجود بین هویدا (نخست وزیر) و اردشیر زاهدی (سفیر كبیر معتمدشاه) اشاره كرد كه درگیری بیشتر به یک کینه خانوادگی شبیه بود.2 هویدا، در جلسه محاکمه خویش (دادگاه انقلاب سال 1358) پیرامون این مسئله چنین گفته بود:
«من، در یک سیستم کار میکردم که بالاخره تمام سیستم حکومتی مقصر بود و شخص شاه تمام دستورات را مستقیماً صادر میکرد و مسئول واقعی تمام امور مملکت، شخص شاه بود. ما در سیستمی بودیم که همه کس در آن سیستم، در خدمت رژیم بودند.»3
این جمله هویدا این طور القاء میکند که در این سیستم ما مامور بودیم و معذور.
محمدرضا شاه پهلوی، سعی مینمود تا از طریق سیاست تفرقه افكنی، بر مقامات كشور اعمال نفوذ كند و اگر كسی بیش از حد قدرت مییافت، مسئولیتهای وی را كاهش میداد و یا او را به مقامی فاقد اهمیت تنزل میبخشید
در واقع در سیستم حکومتی محمدرضا شاه پهلوی روند شخصی شدن قدرت به طور مشخص بعد از کودتای 28 مرداد آغاز شد. دولتمردان متملق بعد از کودتا به تعریف و تمجید از شاه پرداختند: «علم، شاه را به سایه خدا و مأمور انجام خواستههای او تشبیه میکرد و خود را چاکر و نوکر محمدرضا میدانست؛ منوچهر اقبال خود را غلام خانه زاد اعلیحضرت لقب داد؛ جمشید آموزگار ثروت و قدرت کشور را ناشی از نبوغ شخص شاه تلقی میکرد، و مطبوعات نیز به ترویج و تبلیغ «شخصیت استثنایی شاه و نبوغ منحصر به فردش» قلم میزدند. پس از آن، لقب آریامهر برای شاه برگزیده شد تا در کنار القاب دیگری چون اعلیحضرت همایونی و بزرگ ارتش داران و شاهنشاه آریامهر ... عظمت شاه را بنمایانند. شاه که علاقه عجیبی به تملق داشت، همه این بزرگ نماییها را باور میکرد، تا اینکه به تدریج به خود بزرگبینی و توهّم دچار شد.» 4
پس از طرح انقلاب سفید، به مرور که تجربه و اعتماد به نفس شاه افزایش مییافت، رفتار او هم شکل مستبدانهای به خود گرفته، مشاورین ارشد خود را کنار میگذاشت. در این رابطه میتوان به برکناری تیمسار یزدانپناه اشاره کرد که نشانگر تقویت روش شخصی تصمیمگیری میباشد؛ به عبارت دیگر، شاه سعی نمود تا با خارج سازی نخبگان برجسته، قدرت را به حالت شخصی درآورد. به تدریج که فاصله میان شاه و مردم به فزونی میگرایید احاطه درباریان و نخبگان سیاسی فاقد قدرت موثر او نیز بیشتر میشد. در این راستا بود که نقش فرح در ساخت قدرت افزایش یافته و به صورت تنها کانال ارتباطی مردم و شاه درآمد، و این موضوع، انزجار بسیاری از نزدیکان شاه و رؤسای ساواک را باعث شد.
شاه در روغن کاری سیستم سیاسی، روش خاصی داشت. او میبایست جزئیات بیش از یکصد شخصیت و روابط متغیر آنها را به خاطر داشته و آنها را در رقابت دائمی با یکدیگر نگه دارد. هدف شاه، این بود که بیاعتمادی افراد را افزایش دهد؛ اما در مقابل میخواست که آنها را نسبت به خویش وفادار سازد. در این میان، نقش مشاورین و سفرای خارجی بسیار مهم است؛ زیرا آنها در عقاید شاه تا اندازهای اعمال نفوذ کرده، مانع تنگنظری او میشدند. افرادی که جهت دستیابی به شاه در رقابت بودند، سعی داشتند تا از طریق پرداخت رشوه و دادن امتیاز به اطرافیان شاه، منافع شخصی خویش را تحصیل نمایند.
در این زمان، میزان اعتقاد شاه به قدرت شخصی بطور فزایندهای افزایش یافته و او توانایی سیاسی خود را به نحوی نشان میداد که «وزیران، استانداران، کارمندان اداری ـ امنیتی، فرماندهان نظامی، گردانندگان امور مالی، دیپلماتهای خارجی، نمایندگان مطبوعات و سران بخش خصوصی را مستقیماً به حضور میپذیرفت.» 5 وی اجازه نمیداد که کسی مستقیماً با نظریات او مخالفت ورزد و هنگامی که اسدالله علم، وزیر دربار، در اواسط دهه 1350 توصیههای ناخوشایندی به او کرد، شاه در جواب این مسئله واکنش نشان داد و گفت که علم دارد پیر و خرفت میشود. با مشاهده این وضعیت، افرادی مانند هویدا نتیجه گرفته بودند که بایستی در برابر نیاز دائمی شاه (اطاعت محض) با قوت قلب سر فرود آورد.
از آنجا كه انگیزه اصلی شاه، حفظ و تقویت قدرت بود، نهایت تلاش او معطوف به ایجاد سیستمی بود كه هم وفاداری كامل به شاهنشاه را ترویج نموده و هم بطور موثر، به اهداف تشكیلاتی خود برسد
به هر حال، در دهه 40 و 50 قدرت آن چنان در دست «شخص» و نه حتی «دربار» بود که دولت و مجلسین ابزار کار شاه شدند. شاه برای تحکیم قدرت شخصیاش ضمن به کارگیری ابزارهای کارآمد همچون نیروهای امنیتی و دیوانسالاری اداری با آگاهی کامل از تجربیات و توانمندیها، تلاش مداومی را برای احیای کامل قدرت شخصی و به دست آوردن نقش مسلط در دستگاه حکومت صورت داد.