13-07-2014، 11:13
تاریخ ایرانی: «شازده» عنوانی بود که همگان او را به این اسم میخواندند. آنچنان شهره بود به این نام که حتی کودکانش تصور میکردند این به واقع «نام» اوست اما بعدها دانستند که پدر هنگام تولد به نام کوچک «عبدالحسین» خوانده شده است. شازده صرفاً یک لقب بود به معنای شاهزاده یا پرنس. قبل از سقوط قاجارها اما او را به نامی بلند میشناختند؛ نامی که نشان از جایگاه اجتماعی او داشت: «عبدالحسینمیرزا، شاهزاده حضرت اقدس والا فرمانفرما» فرمانفرما یعنی فرمانده فرماندهان! او سومین فرمانفرمای خانوادهاش بود. اولی فیروزمیرزا، پدرش بود که بعد از مرگش در سال ۱۲۶۴ شمسی، برادر بزرگتر عبدالحسین، بنام ناصرالدوله فرمانفرما شد. با مرگ ناصرالدوله در ۱۲۷۱، شاه کسی شایستهتر از عبدالحسین را برای دریافت این عنوان نیافت و او را که دانشآموخته فنون نظامی از مدرسه نظام اتریشی بود و با طی مدارج نظامی به درجه امیرتومانی رسیده بود، را به «فرمانفرما»یی رساند.
وقتی رضاشاه به قدرت رسید، دستور داد تمامی القاب ملغی شده و هر ایرانی آخرین نامش را به عنوان نام خانوادگی برگزیند. آنجا بود که او نیز تصمیم گرفت آخرین لقبش را به عنوان نام خانوادگی بکار برد. این چنین بود که شد: «عبدالحسینمیرزا فرمانفرما».
از لباس نظام تا تبعید به بغداد
عبدالحسینمیرزا از نظامیگری شروع کرد و به سیاست رسید. او ریاست افواج کرمان و ریاست امنیه، ژاندارمری و فرماندهی قشون آذربایجان را در کارنامه داشت که به فرمان ناصرالدین شاه به حکومت کرمان منصوب و راه سیاست در برابرش گشوده شد. پس از آن که حکومت کرمان را به او سپردند، کردستان را به ولایتش درآوردند و بعد از مرگ ناصرالدین شاه و بر تخت نشستن مظفرالدین شاه، «حاکم تهران» نیز به عناوین پیشینش افزوده شد تا در متن تحولات سیاسی پایتخت قرار گیرد.
میرزا رضای کرمانی در دوران حکومت او بر تهران بود که پشت میز محاکمه قرار گرفت و فرمانفرما که او را «متهمی سیاسی» به شمار آورده بود، دستور داد هیات منصفهای از اولیای امور تشکیل شود تا در دادگاهش حضور یابند. این نوآوری تا آن روز کمسابقه بود.
دوران وزارت جنگ در کابینه امینالدوله، برای او آغاز تنش با دیگر چهرههای حکومتی بود. اطرافیانِ شاه وقت در همین زمان بود که آرام آرام به قابلیتهای او پی میبردند و جا را برای خویش تنگ مییافتند. این چنین بود که در عرض یک سال مغضوب و معزول گشت و به فارس فرستاده شد. در حکومت فارس هم کمتر از یک سال و نیم دوام آورد و به تبعیدی غیررسمی، راهی عراق گردید.
از خاندان سلطنت تا نهضت مشروطیت
بازگشت به ایران در دوره صدارت عینالدوله و والیگری در کرمانشاهان او را با جریان مشروطهخواه پیوند داد و راهی برای ضربه زدن به قدرت مطلقهای که او را طرد کرده بود یافت. اما آنقدر هوشمند بود که در عین حال پایگاهش در حکومت را نیز پاسداری کند. در ۱۲۸۵ شمسی همزمان با اوجگیری جریانات مشروطهخواهی مامور شد به کرمان برود و غائلهای که میان دو گروه از روحانیون منطقه [شیخی و بالاسری] پیش آمده بود را بخواباند. او نیز که به منطقه و خلق و خوی کرمانیها آشنا بود، سیاستی به کار بست و فتنه را خاموش کرد.
یک سال که از مشروطه گذشت، شازده بار دگر عزم تهران کرد. ده سالی بود که از فضای حاکم بر پایتخت دور بود و حالا به عنوان چهرهای اسم و رسمدار به مرکز بازمیگشت. آنچنان مورد وثوق سیاستمردان بود و لیاقت نشان داد که در اولین کابینه مشروطیت وزارت دادگستری را به او سپردند. او اولین کسی شد که شیوه محاکمه به سبک اروپایی را در دادگستری ایران پایهگذاری کرد و در محاکمه مشهوری علیه مامورین دولت که بر اساس شکایت رعایای قوچان برپا شده بود، ریاست محکمه را برعهده گرفت و مامورین دولت را محکوم کرد. این محاکمه و حکمی که از آن برآمد، سر و صدای بزرگی در ایران به پا کرد.
دولت مستعجل و سند بردگی ایران
عبدالحسینمیرزا بعدها در کابینهها و دولتهای گوناگونِ سالهای پایانی حکومت قاجارها در چندین و چند منصب دیگر قرار گرفت؛ از حکومت آذربایجان و اصفهان گرفته تا وزارت داخله، از وزارت عدلیه و وزارت جنگ، تا وزارت کشور. او حتی در دوم دی ماه ۱۲۹۵ دورهای کوتاه [به مدت دو ماه و ده روز] رییسالوزرا شد. جنگ جهانی در جریان بود و بسیاری از کشورها یا در دامان روس غلتیده بودند یا به انگلیس وابسته شده بودند و یا هر دو. وقتی امضای موافقتنامهای که به دولتین روس و انگلیس حق مداخله در امور مالی و نظامی کشور را میداد، به او پیشنهاد شد، شازده سر باز زد و استعفایش را تقدیم احمدشاه کرد. او گفته بود «از نوه نایبالسلطنه عباس میرزا قبیح است که سند بردگی ایران را امضا کند.» این چنین بود که از اولین و آخرین دولتش دست کشید. بعد از آن به فارس رفت و تا موعد کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ همان جا ماند. کودتا که شد به همراه دو پسرش نصرتالدوله و سالار لشکر بازداشت شد و بالاجبار از سیاست کناره گرفت.
داستان زندگی سیاسی فرمانفرما اما به همین جا ختم نشد. فرمانفرما از کودتای ۱۲۹۹ عهدهدار هیچ شغل دولتی نبود و بیشتر اوقات خود را به رسیدگی به املاک و تربیت فرزندانش سپری میکرد اما هنوز هم به عنوان مرد پشت پرده به چشم میآمد؛ موضوعی که شاید به واسطه پررنگ بودن نام «فرمانفرما»ها چندان هم عجیب نباشد.
فرمانفرما و رمز یک اقتدار ماندگار
رئیس نظمیه رو به خان میگوید: «این همه حاکم شقی از یک ولایت بعیده! این شقاوت مولود سوقالجیشیه جنابِ خان. آب و هوای این دیار گرمه. هر آدم معتدلی رو افراطی میکنه!» و خان مظفر پاسخش میدهد که: «بعد از اون سالهای گرم، دیگه تحمل آفتابُ نداشتم. سایه رو انتخاب کردم. من سالهاست که منزویام. حکومتُ به حاکمان و قصر و خانه رو به اولادان سپردم.»
«خان مظفر» تصویری است که علی حاتمی از چهرهٔ پشت پردۀ سیاست در دوران قاجار و پهلوی به تصویر کشیده است. چهرهای که خیلیها او را برگرفته از شخصیت فردی عبدالحسینمیرزا فرمانفرما دانستهاند. تنها نسخۀ سینمایی [و تلویزیونی] از رجلی سیاسی که هنوز هم با گذشت بیش از هفتاد سال از مرگش، با عنوان «چهره مرموز» در یادها مانده است.
اما عبدالحسین فرمانفرما چه ویژگیهایی داشت که هنوز هم برخی او را رمزگشای وقایع پشت پرده و دالانهای هزارتوی سیاست در بخش مهمی از تاریخ سیاسی ایران به شمار میآورند؟
اول – ثروت: سرمایهدار بودن در ایران همواره یکی از منابع اقتدار سیاسی و اجتماعی به شمار آمده است. حتی اگر اینگونه نباشد و صاحب ثروت تمایلی نداشته باشد تا به عرصه قدرت ورود پیدا کند، در دید مردم اینگونه جلوه میکند که اقتداری پشت این ثروت نهفته است. عبدالحسینمیرزا فرمانفرما هم از این قاعده مستثنی نبود. او وارٍث خانوادهای بود که در کنار جنگآوری و سیاستمردی، همواره نیمنگاهی هم به جذب سرمایه داشتند و به همین واسطه ملک و املاک فراوانی در ید اختیارش بود. آنچنان که وقتی درگذشت املاک وسیعی بنام او در آذربایجان، کرمانشاه، کردستان، فارس، کرمان، کرج و تهران برجای ماند. در توضیح این وجه از شخصیتش، همین بس که رضاشاه پس از تاجگذاری از فرمانفرما خواست خانهٔ مسکونی و باغش در خیابان سپه را به او واگذار کند و جالب آنکه کاخ مشهور «مرمر» در همین زمینها احداث شد. باغشاه تهران نیز از جمله مشهورترین املاک فرمانفرما بود که در اواخر دوران سلطنت احمدشاه قاجار از او خریداری کرده بود.
دوم- وابستگی به خاندان سلطنت: عبدالحسینمیرزا فرمانفرما، فرزند فیروزمیرزا نصرتالدوله، پسر شانزدهم عباس میرزا و مادرش حاجیه هُماخانم، دخترعموی پدرش و دختر بهرام میرزا بهاءالدوله، پسر سی و هفتم فتحعلیشاه بود. از خاندان سلطنت محسوب میشد. از جوانی به لباس نظام درآمده بود و والیگری و حکمرانی بر بسیاری از نقاط کشور را در کارنامه داشت. در سختترین مقاطع تاریخی در مناطقی حادثهخیز و طوفانی خدمت کرده و از همگی سربلند بیرون آمده بود. علاوه بر این او سابقه وزارت دادگستری و ریاست وزرا را در کارنامه داشت و چنین چهرهای ناخودآگاه اقتداری ناگفته را به همراه نامش یدک میکشید.
سوم – نفوذ سیاسی: فرمانفرما به معنای واقعی کلمه سیاستمدار بود. او خوب میدانست چگونه باید با مُهرههای در اختیارش بازی کند. برای دانستن این معنا باید به نوع رفتار او با اقشار مختلف اجتماعی و همچنین نمایندگان دول خارجی دقیق شد. ستَاره فرمانفرماییان، فرزند فرمانفرما مینویسد: «پدرم کاملاً مراعات روحانیون را به عمل میآورد و نسبت به آنان نهایت ملاحظه را به کار میبرد، به خصوص نسبت به روحانیون مترقی که از مجالست و مکالمه با آنان لذت میبرد، چون که به عنوان یک سیاستمدار باتجربه از میزان نفوذ روحانیون در محافل عمومی و در میان تجار و بازاریان کاملاً آگاه بود.»
مهرماه فرمانفرماییان در کتابی که درباره زندگینامه پدرش به چاپ رسانده، آورده است: «مینویسند: فرمانفرما مردمدار و دوست نگاهدار بود و میتوانست در هر دورانی به توسط آنها مسائلش را حل کند. این صحیح است که او با روابط انسانی و شخصی که ایجاد میکرد، مشکلات زندگیاش را هم حل مینمود. اما متاسفانه نوشته نشده است که او چگونه دوستان خود را نگاه میداشت، نسبت به آنها در راه آنها چه اقداماتی میکرد...»
چهارم – ارتباط حسنه با بریتانیا: مثل معروفی بوده و هست که: «کار کار انگلیساست.» قابل انکار نیست. گروهی از ایرانیان که سالها پیش ناصر تقوایی آنان را در هیات «داییجان ناپلئون» به تصویر کشیده بود، هماره معتقد بودهاند که بسیاری از وقایع سیاسی و اجتماعی دوران از سفارت بریتانیا و قلمرو ملکه هدایت میشود و عجیب نیست که چهرهای با بریتانیا و نمایندگانش در ایران نشست و برخاست داشته باشد و در زمره چهرههای پرنفوذ به حساب آید. فرمانفرما از جمله این چهرهها بود.
دنیس رایت، سفیر اسبق بریتانیا در تهران، درباره عبدالحسین فرمانفرما مینویسد: «وقتی تقریباً سی و پنج ساله بود دربارهاش میگفتند مردی است باریک اندام، با قدی کمتر از حد متوسط و تا حدی نزدیکبین... به طور کل، به عنوان یک ایرانی، آدم خیلی مطلعی بود. عطش زیادی به فراگیری دانش داشت و سرعت او در آشنا شدن با حقایق بسیار زیاد بود. الا سایکس او را چنین توصیف میکند که کوتاهقد است، عینک میزند و فرانسه را روان صحبت میکند. او را متمدنترین و روشنفکرترین شاهزادگان ایرانی میدانند...»
آنچنان که دنیس رایت روایت میکند، پی.ام سایکس (سر پرسی سایکس بعدی) اولین دوست انگلیسی فرمانفرما بود. او عادت داشت با افراد رابطه دوستی برقرار کند، چون سیاستمدار زیرکی بود و «میخواست با افزایش تعداد دوستانش در نقاط مختلف مملکت، ضریب نفوذش را بالاتر ببرد».
دنیس رایت تاکید میکند که «سفارت بریتانیا در تهران فرمانفرما را که در سال ۱۸۹۶ به سمت وزیر جنگ منصوب شده بود، نه تنها قدرتمندترین عضو هیات دولت میدانست بلکه وی را به اتفاق مخبرالدوله، وزیر داخله به عنوان یکی از "بهترین دو دوست ما در ایران" تلقی میکرد.»
او حتی تا آنجا پیش میرود که انتخاب او به صدراعظمی را نیز به مذاکرات سفیران بریتانیا و روسیه با احمدشاه مربوط میداند: «سفیران بریتانیا و روسیه در شب عید کریسمس ۱۹۱۶ به اتفاق به حضور شاه بار یافتند و در این هنگام اصرار کردند که هیات دولت مستوفیالممالک باید از عناصر متخاصم پاکسازی شود. آنها به او گفتند که تغییر صدراعظم، در آینده نزدیک، اجتنابناپذیر است و مارلینگ پیشنهاد کرد که منصب مستوفی به فرمانفرما واگذار شود. بنا به گفتۀ مارلینگ، شاه کاملاً موافقیت کرد و اصرار نمود که این مورد باید فوراً انجام شود. او قول داد که به فرمانفرما اصرار کند که منصب را فوراً بپذیرد.»
پنجم- کادرسازی و تکثیر: سیاست ایران چهرههای بسیاری به خود دیده است که هر یک در دورهای نقشآفرین شدهاند، تاثیری در سپهر سیاسی ایران گذاشتهاند و چند صباحی بعد، رخت خویش را از این ورطه بیرون کشیده و رفتهاند. ستارگانی که اگر نه در «یک شب»، در بهترین حالت تنها «در شب» درخشیدهاند اما عبدالحسینمیرزا فرمانفرما در هر دو حکومت قاجار و پهلوی، هر یک به نحوی تاثیرگذار شد و نامش را همواره به عنوان سیاستمداری متنفذ حفظ کرد و حضور پرفروغش در هر دوره درخشش خاص خود را داشت، اما راز این ماندگاری چه بود؟
او در کنار ثروت بیحد و حصر، دانستن راه و چاه سیاست، وابستگی به خاندان سلطنت و ارتباط حسنه با نمایندگان کشوری چون بریتانیا، سرمایهای منحصربهفرد داشت که کمتر چهره سیاسی همعصر و حتی پیش و پس از او از آن برخوردار بود؛ فرزندانش.
عبدالحسینمیرزا پس از کودتای سیدضیاء و سردار سپه رنگ مناصب اجرایی را ندید اما او ۳۶ فرزند داشت که هر یک آینهای از او بودند و سایۀ حضور او پشت سر تمامی فرزندانش احساس میشد. فرزندانی که در همه جا بودند. در زمره مردان حکومت و نیروهای اپوزیسیون، در عرصه فعالیتهای اقتصادی و امور اجتماعی. همه جا ردپایی از یک فرمانفرماییان یا فیروز دیده میشد که نام پدر را در عرصه اجتماع زنده نگه میداشت. عبدالحسینمیرزا فرمانفرما در تاریخ ایران «یک نفر» نماند و دهها فرمانفرما چون خود را روانۀ اجتماع ایرانیان کرد.
ستَاره فرمانفرماییان در این باره مینویسد: «از آنجا که پدرم در طول زندگی خود، فراز و نشیبهای سیاسی بسیاری از سر گذرانده بود و شاغل پست و مقامات عالیه متعددی در کاریر سیاسی خود بود، لذا به شدت تمایل داشت تا فرزندان جوانش از چنان وضع و موقعیت استواری برخوردار باشند تا زیر و بالا شدنهای جریانات سیاسی کشور بعد از خودش که دیگر امکان حمایت و مراقبت از فرزندانش را نداشت، تاثیری در وضع آنان نداشته باشد. در حقیقت چون از این همه تغییرات ناگهانی رنج برده بود، تصمیم داشت که فرزندانش به نحوی زندگی کنند که مصون از عواقب تلخ دگرگونیهای سیاسی باشند.»
فرزندانی که هزاردستانِ پدر شدند
عبدالحسینمیرزا فرمانفرما در عمر ۸۷ ساله خود ۸ بار ازدواج کرد. همسر اولش شاهزادهخانم عزتالدوله، دختر مظفرالدین شاه بود. اما همزمان با او سه زن دیگر نیز اختیار کرد. یکی بتول خانم احشمی از یک خانوادۀ متوسط ولی متشخص کرمانشاهی که از طریق مادرش به شاهزادههای دولتشاهی متصل میشد، دیگری معصومه خانم، مادر ستَاره و سوم فاطمه خانم. جز اینها «همدم» زن دیگری بود که فرمانفرما در سال ۱۳۰۷ به عقد خود درآورد و بعد از او نیز اخترالزمان، بتول خانم دوم و یکی دیگر که نامش جایی نیامده است، هر یک مادر یک یا چند فرزند فرمانفرما بودند؛ فرزندانی که او به چشم سرمایههای زندگیاش به آنان نگاه میکرد. بر این سرمایهها به دقت نظارت میکرد و با حوصله در رشد و توسعه فعالیتهایشان میکوشید.
ستَاره فرمانفرماییان در این باره میگوید: «پدرم هر یک از فرزندان خود را جداگانه با دقت کامل تحت نظر و مراقبت داشت، درست همانند باغبانی که به تکتک درختان و گیاهان خود میرسید و انتظار داشت هرچه بهتر و بیشتر مثمرثمر باشند. او همیشه ما را اندرز میداد و میگفت: هیچ چیز مهمتر از تحصیلات تعلیم و تربیت شما نیست» و میافزود: «تصور نکنید که به خاطر موقعیت پدرتان و اینکه بر افراد عادی و دیگران برتری دارید، هر کاری که دلتان بخواهد میتوانید انجام دهید و به هر هدفی که دارید نائل آیید. اینکه افرادی عامی همچون لـلهها و ننههایتان شما را شاهزاده و شاهزاده خانم خطاب کنند، هیچ مهم نیست. به این عناوین اهمیت ندهید. خیلی چیزها مهمتر و بالاتر از آن برای ما وجود دارد. زمان در حال تغییر و تحول است، آنچه که در زمان پدرتان و امروز میگذرد، در تغییر است و فردا به نحو دیگری خواهد بود. به فکر آینده و زندگی خودتان باشید و نه به اعتبار شهرت و ثروت پدری.»
دنیس رایت در توصیف فرزندان فرمانفرما مینویسد: «گمان میکنم که همه این پسران و دختران در خارج - در روسیه، انگلستان، فرانسه، آلمان و ایالات متحده آمریکا ـ تحصیل کرده و به زبان انگلیسی، فرانسه و زبانهای دیگر مسلط بودند. آنها خوشظاهر، باهوش و خوشصحبت و همراه با همسرانی مثل خودشان جذاب، در همه مهمانیها، افرادی با ارزش بودند.»
او سپس به توصیف یک به یک این فرزندان، فعالیتها و سرنوشتشان میپردازد: «منوچهر را مهمترین آنها میدانستیم. او رییس شرکت ملی نفت ایران، جمعآورنده کتاب و محبوب بانوان بود. ابتدا با یک زن زیبا و تحصیلکرده آمریکایی، بعد با یک بانوی برجسته هلندی و بعدها با یکی از دخترعموهای خود از طایفه قاجار ازدواج کرده بود. عزیزفرمانفرماییان، یک مهندس معمار با قریحه، دارای همسری بسیار زیبا و زیرک از خانواده قرهگزلو بود در حالی که عبدالعلی، سیروس و رشید که همگی بازرگانان موفقی بودند نیز با بانوان ایرانی سرزنده و دارای ظاهری آراسته ازدواج کرده بودند؛ ابوالبشر شغل وکالت داشت و منیر همسر ایرانی او یک نقاش با استعداد بود؛ خداداد اقتصاددان و بانکدار بود و مانند حافظ، همسری آمریکایی داشت؛ حافظ فردی دانشگاهی بود که در طول دو دیدارم در ۱۹۸۳ و ۱۹۸۵ از اوستن تگزاس که او در آنجا استاد تاریخ دانشگاه تگزاس بود، با او آشنایی بیشتری پیدا کردم. از دختران فرمانفرما به خصوص شیفته «مهری رئیس» بودیم که شوهر او محسن یک سناتور بود و پس از جنگ گذشته، در لندن سفیرکبیر بوده است. لیلا با رضا مجد، یک مهندس معمار ایرانی ازدواج کرد. رضا در هاروارد تحت نظر سرژ چرمایف دوست قدیمی شیکاگویی ما، تحصیل کرده بود. شوهر اول لیلا یک اسپانیایی بود که در یک حادثۀ موتورسواری کشته شده بود و ما او را هم میشناختیم. ستَاره که او را کمتر میشناختیم، مدرسه کار اجتماعی را در تهران تاسیس کرد و با یک هندی که هیچ گاه با او ملاقات نکردیم ازدواج کرد. از فرزندان جوانتر فرمانفرما، هایده، زیبا و بسیار شوخ بود. او با یک قرهگزلو، یکی از درباریان که مغضوب شاه شده بود و در زمان عزیمت ما از ایران در تبعیدی واقعی در پاریس به سر میبرد ازدواج کرد. تیمسار فیروز بزرگترین فرزند فرمانفرما بود که میشناختیم. اگرچه او همواره علاقهمند و مایل به یادآوری تحصیلات خود در دیوان گزارشهای روسیه در سنپترزبورگ پیش از جنگ بزرگ بود، به عنوان مراعات یک اصل اخلاقی، به سفارتخانه ما نیامد و به عقیده من او در مدت اشغال ایران از سوی ما در طول جنگ جهانی دوم، با ما تضاد پیدا کرد...»
جز اینها مریم فیروز بنیانگذار سازمان زنان حزب توده، صبار فرمانفرماییان وزیر بهداری در کابینه دکتر مصدق، علینقی فرمانفرماییان دکترای اقتصاد از دانشگاه ژنو، علیداد فرمانفرماییان مدیرعامل شرکت سهامی لامپ پارس، کریمداد فرمانفرماییان معاون مدیرعامل اتاق بازرگانی و صنعتی، کاوه فرمانفرماییان عضو هیات مدیره بانک صنعت معدن و جباره فرمانفرماییان عضو هیات مدیره بنگاه حمایت مادران و کودکان از دیگر فرزندان عبدالحسینمیرزا بودند.
مرگ سرآمدِ فرزندان؛ آغاز یک پایان
عبدالحسینمیرزا فرمانفرما ۳۶ فرزند داشت اما هیچیک به اندازه فیروزمیرزا فرزند ارشد برایش عزیز نبودند. او که در سنین کم با حمایت پدر وارد سیاست شده بود در روزهای آخر حکومت احمدشاه گزینۀ انگلیسها برای کودتای اسفند ۱۲۹۹ بود. اما تعلل کرد که سیدضیاء طباطبایی در این ماموریت جایگزین او شد و بدین ترتیب جایی جز زندان برای فیروزمیرزا باقی نماند. او بعد از سقوط دولت سیدضیاء آزاد شد و چند دوره به نمایندگی مجلس رسید. در مجلس به فراکسیون مخالفان دولت نزدیک شد و در کنار سید حسن مدرس قرار گرفت. رضاخان که ظهور هر آلترناتیوی را به زیان میدید کمر به حذف فیروزمیرزا بست و این چنین بود که بازداشت شد و دادگاه او را به اتهام ارتشا به ۴ ماه حبس تادیبی، محرومیت از حقوق اجتماعی و مقداری مجازات نقدی محکوم کرد. مردی که میرفت به یکی از شاهان ایران بدل شود، به یکباره سرنوشتی دگرگون یافت. در سال ۱۳۱۵ شمسی ضمن ضبط اموال، دستگیر و به زندان سمنان فرستاد شد. این چنین بود که یک سال پس از توقیف و انتقالش به زندان سمنان در دی ماه ۱۳۱۶ خبر مرگش که به عقیدۀ بسیاری، مشکوک به نظر میرسید را به فرمانفرما دادند.
جلوگیری از برگزاری مراسم تشییع و ترحیم و الزام بازماندگان به بازگرداندن ۲۸ هزار پوند انگلستان که ادعا میشد در عقد قرارداد ۱۹۱۹ ارتشا کرده است، حال فرمانفرما را دگرگون کرد. فرمانفرما برای تأمین این پول مجبور شد بخش عمدۀ اموالش را بفروشد. در همان سال رضاشاه، باغشاه را نیز تصرف کرد.
مرگ پسرش نصرتالدوله و ضبط اموال فرمانفرما توسط رضاشاه، او را ضعیف و ناتوان کرد و باعث شد در دو سال پایان عمر گوشهنشینی اختیار کند. عبدالحسینمیرزا فرمانفرما سرانجام در ۳۰ آبان ماه ۱۳۱۸ پس از دو سکتهٔ مغزی پیاپی در سن ۸۷ سالگی در باغ ییلاقی خود واقع در رضوانیهٔ شمیران درگذشت و خاطره هزاردستان را برای همیشه در اذهان جاودانه کرد. او را در آرامگاهی در نزدیکی قبر نصرتالدوله در صحن حرم شاه عبدالعظیم شهر ری به خاک سپردند، در شرایطی که واپسین نقل قولهایش بیش از همیشه به واقعیت نزدیک بود، آنگاه که میگفت: «نام من فرمانفرما است، اما بر هیچکس و هیچ جا فرمانروایی ندارم.»
منابع:
دختر ایران، خاطرات دختر فرمانفرما: ستَاره فرمانفرماییان، نشر پیوسته
نخستوزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار، باقر عاقلی، انتشارات جاویدان
عبدالحسینمیرزا فرمانفرما؛ زمانه و کارنامه سیاسی اجتماعی، منصوره اتحادیه، نشر تاریخ ایران
بفرما پسر فرمانفرما، نقدی بر کناب از تهران تا کاراکاس، مسعود بهنود، مجله کلک، فروردین- تیر۷۴
شاهزاده عبدالحسین فرمانفرما به روایت منابع انگلیسی، دنیس رایت، ترجمه نادر میرسعیدی
زندگینامه عبدالحسینمیرزا فرمانفرما، مهرماه فرمانفرماییان (رییس)، انتشارات توس
زیر نگاه پدر، خاطرات مهرماه فرمانفرماییان از اندرونی، انتشارات کویر
وقتی رضاشاه به قدرت رسید، دستور داد تمامی القاب ملغی شده و هر ایرانی آخرین نامش را به عنوان نام خانوادگی برگزیند. آنجا بود که او نیز تصمیم گرفت آخرین لقبش را به عنوان نام خانوادگی بکار برد. این چنین بود که شد: «عبدالحسینمیرزا فرمانفرما».
از لباس نظام تا تبعید به بغداد
عبدالحسینمیرزا از نظامیگری شروع کرد و به سیاست رسید. او ریاست افواج کرمان و ریاست امنیه، ژاندارمری و فرماندهی قشون آذربایجان را در کارنامه داشت که به فرمان ناصرالدین شاه به حکومت کرمان منصوب و راه سیاست در برابرش گشوده شد. پس از آن که حکومت کرمان را به او سپردند، کردستان را به ولایتش درآوردند و بعد از مرگ ناصرالدین شاه و بر تخت نشستن مظفرالدین شاه، «حاکم تهران» نیز به عناوین پیشینش افزوده شد تا در متن تحولات سیاسی پایتخت قرار گیرد.
میرزا رضای کرمانی در دوران حکومت او بر تهران بود که پشت میز محاکمه قرار گرفت و فرمانفرما که او را «متهمی سیاسی» به شمار آورده بود، دستور داد هیات منصفهای از اولیای امور تشکیل شود تا در دادگاهش حضور یابند. این نوآوری تا آن روز کمسابقه بود.
دوران وزارت جنگ در کابینه امینالدوله، برای او آغاز تنش با دیگر چهرههای حکومتی بود. اطرافیانِ شاه وقت در همین زمان بود که آرام آرام به قابلیتهای او پی میبردند و جا را برای خویش تنگ مییافتند. این چنین بود که در عرض یک سال مغضوب و معزول گشت و به فارس فرستاده شد. در حکومت فارس هم کمتر از یک سال و نیم دوام آورد و به تبعیدی غیررسمی، راهی عراق گردید.
از خاندان سلطنت تا نهضت مشروطیت
بازگشت به ایران در دوره صدارت عینالدوله و والیگری در کرمانشاهان او را با جریان مشروطهخواه پیوند داد و راهی برای ضربه زدن به قدرت مطلقهای که او را طرد کرده بود یافت. اما آنقدر هوشمند بود که در عین حال پایگاهش در حکومت را نیز پاسداری کند. در ۱۲۸۵ شمسی همزمان با اوجگیری جریانات مشروطهخواهی مامور شد به کرمان برود و غائلهای که میان دو گروه از روحانیون منطقه [شیخی و بالاسری] پیش آمده بود را بخواباند. او نیز که به منطقه و خلق و خوی کرمانیها آشنا بود، سیاستی به کار بست و فتنه را خاموش کرد.
یک سال که از مشروطه گذشت، شازده بار دگر عزم تهران کرد. ده سالی بود که از فضای حاکم بر پایتخت دور بود و حالا به عنوان چهرهای اسم و رسمدار به مرکز بازمیگشت. آنچنان مورد وثوق سیاستمردان بود و لیاقت نشان داد که در اولین کابینه مشروطیت وزارت دادگستری را به او سپردند. او اولین کسی شد که شیوه محاکمه به سبک اروپایی را در دادگستری ایران پایهگذاری کرد و در محاکمه مشهوری علیه مامورین دولت که بر اساس شکایت رعایای قوچان برپا شده بود، ریاست محکمه را برعهده گرفت و مامورین دولت را محکوم کرد. این محاکمه و حکمی که از آن برآمد، سر و صدای بزرگی در ایران به پا کرد.
دولت مستعجل و سند بردگی ایران
عبدالحسینمیرزا بعدها در کابینهها و دولتهای گوناگونِ سالهای پایانی حکومت قاجارها در چندین و چند منصب دیگر قرار گرفت؛ از حکومت آذربایجان و اصفهان گرفته تا وزارت داخله، از وزارت عدلیه و وزارت جنگ، تا وزارت کشور. او حتی در دوم دی ماه ۱۲۹۵ دورهای کوتاه [به مدت دو ماه و ده روز] رییسالوزرا شد. جنگ جهانی در جریان بود و بسیاری از کشورها یا در دامان روس غلتیده بودند یا به انگلیس وابسته شده بودند و یا هر دو. وقتی امضای موافقتنامهای که به دولتین روس و انگلیس حق مداخله در امور مالی و نظامی کشور را میداد، به او پیشنهاد شد، شازده سر باز زد و استعفایش را تقدیم احمدشاه کرد. او گفته بود «از نوه نایبالسلطنه عباس میرزا قبیح است که سند بردگی ایران را امضا کند.» این چنین بود که از اولین و آخرین دولتش دست کشید. بعد از آن به فارس رفت و تا موعد کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ همان جا ماند. کودتا که شد به همراه دو پسرش نصرتالدوله و سالار لشکر بازداشت شد و بالاجبار از سیاست کناره گرفت.
داستان زندگی سیاسی فرمانفرما اما به همین جا ختم نشد. فرمانفرما از کودتای ۱۲۹۹ عهدهدار هیچ شغل دولتی نبود و بیشتر اوقات خود را به رسیدگی به املاک و تربیت فرزندانش سپری میکرد اما هنوز هم به عنوان مرد پشت پرده به چشم میآمد؛ موضوعی که شاید به واسطه پررنگ بودن نام «فرمانفرما»ها چندان هم عجیب نباشد.
فرمانفرما و رمز یک اقتدار ماندگار
رئیس نظمیه رو به خان میگوید: «این همه حاکم شقی از یک ولایت بعیده! این شقاوت مولود سوقالجیشیه جنابِ خان. آب و هوای این دیار گرمه. هر آدم معتدلی رو افراطی میکنه!» و خان مظفر پاسخش میدهد که: «بعد از اون سالهای گرم، دیگه تحمل آفتابُ نداشتم. سایه رو انتخاب کردم. من سالهاست که منزویام. حکومتُ به حاکمان و قصر و خانه رو به اولادان سپردم.»
«خان مظفر» تصویری است که علی حاتمی از چهرهٔ پشت پردۀ سیاست در دوران قاجار و پهلوی به تصویر کشیده است. چهرهای که خیلیها او را برگرفته از شخصیت فردی عبدالحسینمیرزا فرمانفرما دانستهاند. تنها نسخۀ سینمایی [و تلویزیونی] از رجلی سیاسی که هنوز هم با گذشت بیش از هفتاد سال از مرگش، با عنوان «چهره مرموز» در یادها مانده است.
اما عبدالحسین فرمانفرما چه ویژگیهایی داشت که هنوز هم برخی او را رمزگشای وقایع پشت پرده و دالانهای هزارتوی سیاست در بخش مهمی از تاریخ سیاسی ایران به شمار میآورند؟
اول – ثروت: سرمایهدار بودن در ایران همواره یکی از منابع اقتدار سیاسی و اجتماعی به شمار آمده است. حتی اگر اینگونه نباشد و صاحب ثروت تمایلی نداشته باشد تا به عرصه قدرت ورود پیدا کند، در دید مردم اینگونه جلوه میکند که اقتداری پشت این ثروت نهفته است. عبدالحسینمیرزا فرمانفرما هم از این قاعده مستثنی نبود. او وارٍث خانوادهای بود که در کنار جنگآوری و سیاستمردی، همواره نیمنگاهی هم به جذب سرمایه داشتند و به همین واسطه ملک و املاک فراوانی در ید اختیارش بود. آنچنان که وقتی درگذشت املاک وسیعی بنام او در آذربایجان، کرمانشاه، کردستان، فارس، کرمان، کرج و تهران برجای ماند. در توضیح این وجه از شخصیتش، همین بس که رضاشاه پس از تاجگذاری از فرمانفرما خواست خانهٔ مسکونی و باغش در خیابان سپه را به او واگذار کند و جالب آنکه کاخ مشهور «مرمر» در همین زمینها احداث شد. باغشاه تهران نیز از جمله مشهورترین املاک فرمانفرما بود که در اواخر دوران سلطنت احمدشاه قاجار از او خریداری کرده بود.
دوم- وابستگی به خاندان سلطنت: عبدالحسینمیرزا فرمانفرما، فرزند فیروزمیرزا نصرتالدوله، پسر شانزدهم عباس میرزا و مادرش حاجیه هُماخانم، دخترعموی پدرش و دختر بهرام میرزا بهاءالدوله، پسر سی و هفتم فتحعلیشاه بود. از خاندان سلطنت محسوب میشد. از جوانی به لباس نظام درآمده بود و والیگری و حکمرانی بر بسیاری از نقاط کشور را در کارنامه داشت. در سختترین مقاطع تاریخی در مناطقی حادثهخیز و طوفانی خدمت کرده و از همگی سربلند بیرون آمده بود. علاوه بر این او سابقه وزارت دادگستری و ریاست وزرا را در کارنامه داشت و چنین چهرهای ناخودآگاه اقتداری ناگفته را به همراه نامش یدک میکشید.
سوم – نفوذ سیاسی: فرمانفرما به معنای واقعی کلمه سیاستمدار بود. او خوب میدانست چگونه باید با مُهرههای در اختیارش بازی کند. برای دانستن این معنا باید به نوع رفتار او با اقشار مختلف اجتماعی و همچنین نمایندگان دول خارجی دقیق شد. ستَاره فرمانفرماییان، فرزند فرمانفرما مینویسد: «پدرم کاملاً مراعات روحانیون را به عمل میآورد و نسبت به آنان نهایت ملاحظه را به کار میبرد، به خصوص نسبت به روحانیون مترقی که از مجالست و مکالمه با آنان لذت میبرد، چون که به عنوان یک سیاستمدار باتجربه از میزان نفوذ روحانیون در محافل عمومی و در میان تجار و بازاریان کاملاً آگاه بود.»
مهرماه فرمانفرماییان در کتابی که درباره زندگینامه پدرش به چاپ رسانده، آورده است: «مینویسند: فرمانفرما مردمدار و دوست نگاهدار بود و میتوانست در هر دورانی به توسط آنها مسائلش را حل کند. این صحیح است که او با روابط انسانی و شخصی که ایجاد میکرد، مشکلات زندگیاش را هم حل مینمود. اما متاسفانه نوشته نشده است که او چگونه دوستان خود را نگاه میداشت، نسبت به آنها در راه آنها چه اقداماتی میکرد...»
چهارم – ارتباط حسنه با بریتانیا: مثل معروفی بوده و هست که: «کار کار انگلیساست.» قابل انکار نیست. گروهی از ایرانیان که سالها پیش ناصر تقوایی آنان را در هیات «داییجان ناپلئون» به تصویر کشیده بود، هماره معتقد بودهاند که بسیاری از وقایع سیاسی و اجتماعی دوران از سفارت بریتانیا و قلمرو ملکه هدایت میشود و عجیب نیست که چهرهای با بریتانیا و نمایندگانش در ایران نشست و برخاست داشته باشد و در زمره چهرههای پرنفوذ به حساب آید. فرمانفرما از جمله این چهرهها بود.
دنیس رایت، سفیر اسبق بریتانیا در تهران، درباره عبدالحسین فرمانفرما مینویسد: «وقتی تقریباً سی و پنج ساله بود دربارهاش میگفتند مردی است باریک اندام، با قدی کمتر از حد متوسط و تا حدی نزدیکبین... به طور کل، به عنوان یک ایرانی، آدم خیلی مطلعی بود. عطش زیادی به فراگیری دانش داشت و سرعت او در آشنا شدن با حقایق بسیار زیاد بود. الا سایکس او را چنین توصیف میکند که کوتاهقد است، عینک میزند و فرانسه را روان صحبت میکند. او را متمدنترین و روشنفکرترین شاهزادگان ایرانی میدانند...»
آنچنان که دنیس رایت روایت میکند، پی.ام سایکس (سر پرسی سایکس بعدی) اولین دوست انگلیسی فرمانفرما بود. او عادت داشت با افراد رابطه دوستی برقرار کند، چون سیاستمدار زیرکی بود و «میخواست با افزایش تعداد دوستانش در نقاط مختلف مملکت، ضریب نفوذش را بالاتر ببرد».
دنیس رایت تاکید میکند که «سفارت بریتانیا در تهران فرمانفرما را که در سال ۱۸۹۶ به سمت وزیر جنگ منصوب شده بود، نه تنها قدرتمندترین عضو هیات دولت میدانست بلکه وی را به اتفاق مخبرالدوله، وزیر داخله به عنوان یکی از "بهترین دو دوست ما در ایران" تلقی میکرد.»
او حتی تا آنجا پیش میرود که انتخاب او به صدراعظمی را نیز به مذاکرات سفیران بریتانیا و روسیه با احمدشاه مربوط میداند: «سفیران بریتانیا و روسیه در شب عید کریسمس ۱۹۱۶ به اتفاق به حضور شاه بار یافتند و در این هنگام اصرار کردند که هیات دولت مستوفیالممالک باید از عناصر متخاصم پاکسازی شود. آنها به او گفتند که تغییر صدراعظم، در آینده نزدیک، اجتنابناپذیر است و مارلینگ پیشنهاد کرد که منصب مستوفی به فرمانفرما واگذار شود. بنا به گفتۀ مارلینگ، شاه کاملاً موافقیت کرد و اصرار نمود که این مورد باید فوراً انجام شود. او قول داد که به فرمانفرما اصرار کند که منصب را فوراً بپذیرد.»
پنجم- کادرسازی و تکثیر: سیاست ایران چهرههای بسیاری به خود دیده است که هر یک در دورهای نقشآفرین شدهاند، تاثیری در سپهر سیاسی ایران گذاشتهاند و چند صباحی بعد، رخت خویش را از این ورطه بیرون کشیده و رفتهاند. ستارگانی که اگر نه در «یک شب»، در بهترین حالت تنها «در شب» درخشیدهاند اما عبدالحسینمیرزا فرمانفرما در هر دو حکومت قاجار و پهلوی، هر یک به نحوی تاثیرگذار شد و نامش را همواره به عنوان سیاستمداری متنفذ حفظ کرد و حضور پرفروغش در هر دوره درخشش خاص خود را داشت، اما راز این ماندگاری چه بود؟
او در کنار ثروت بیحد و حصر، دانستن راه و چاه سیاست، وابستگی به خاندان سلطنت و ارتباط حسنه با نمایندگان کشوری چون بریتانیا، سرمایهای منحصربهفرد داشت که کمتر چهره سیاسی همعصر و حتی پیش و پس از او از آن برخوردار بود؛ فرزندانش.
عبدالحسینمیرزا پس از کودتای سیدضیاء و سردار سپه رنگ مناصب اجرایی را ندید اما او ۳۶ فرزند داشت که هر یک آینهای از او بودند و سایۀ حضور او پشت سر تمامی فرزندانش احساس میشد. فرزندانی که در همه جا بودند. در زمره مردان حکومت و نیروهای اپوزیسیون، در عرصه فعالیتهای اقتصادی و امور اجتماعی. همه جا ردپایی از یک فرمانفرماییان یا فیروز دیده میشد که نام پدر را در عرصه اجتماع زنده نگه میداشت. عبدالحسینمیرزا فرمانفرما در تاریخ ایران «یک نفر» نماند و دهها فرمانفرما چون خود را روانۀ اجتماع ایرانیان کرد.
ستَاره فرمانفرماییان در این باره مینویسد: «از آنجا که پدرم در طول زندگی خود، فراز و نشیبهای سیاسی بسیاری از سر گذرانده بود و شاغل پست و مقامات عالیه متعددی در کاریر سیاسی خود بود، لذا به شدت تمایل داشت تا فرزندان جوانش از چنان وضع و موقعیت استواری برخوردار باشند تا زیر و بالا شدنهای جریانات سیاسی کشور بعد از خودش که دیگر امکان حمایت و مراقبت از فرزندانش را نداشت، تاثیری در وضع آنان نداشته باشد. در حقیقت چون از این همه تغییرات ناگهانی رنج برده بود، تصمیم داشت که فرزندانش به نحوی زندگی کنند که مصون از عواقب تلخ دگرگونیهای سیاسی باشند.»
فرزندانی که هزاردستانِ پدر شدند
عبدالحسینمیرزا فرمانفرما در عمر ۸۷ ساله خود ۸ بار ازدواج کرد. همسر اولش شاهزادهخانم عزتالدوله، دختر مظفرالدین شاه بود. اما همزمان با او سه زن دیگر نیز اختیار کرد. یکی بتول خانم احشمی از یک خانوادۀ متوسط ولی متشخص کرمانشاهی که از طریق مادرش به شاهزادههای دولتشاهی متصل میشد، دیگری معصومه خانم، مادر ستَاره و سوم فاطمه خانم. جز اینها «همدم» زن دیگری بود که فرمانفرما در سال ۱۳۰۷ به عقد خود درآورد و بعد از او نیز اخترالزمان، بتول خانم دوم و یکی دیگر که نامش جایی نیامده است، هر یک مادر یک یا چند فرزند فرمانفرما بودند؛ فرزندانی که او به چشم سرمایههای زندگیاش به آنان نگاه میکرد. بر این سرمایهها به دقت نظارت میکرد و با حوصله در رشد و توسعه فعالیتهایشان میکوشید.
ستَاره فرمانفرماییان در این باره میگوید: «پدرم هر یک از فرزندان خود را جداگانه با دقت کامل تحت نظر و مراقبت داشت، درست همانند باغبانی که به تکتک درختان و گیاهان خود میرسید و انتظار داشت هرچه بهتر و بیشتر مثمرثمر باشند. او همیشه ما را اندرز میداد و میگفت: هیچ چیز مهمتر از تحصیلات تعلیم و تربیت شما نیست» و میافزود: «تصور نکنید که به خاطر موقعیت پدرتان و اینکه بر افراد عادی و دیگران برتری دارید، هر کاری که دلتان بخواهد میتوانید انجام دهید و به هر هدفی که دارید نائل آیید. اینکه افرادی عامی همچون لـلهها و ننههایتان شما را شاهزاده و شاهزاده خانم خطاب کنند، هیچ مهم نیست. به این عناوین اهمیت ندهید. خیلی چیزها مهمتر و بالاتر از آن برای ما وجود دارد. زمان در حال تغییر و تحول است، آنچه که در زمان پدرتان و امروز میگذرد، در تغییر است و فردا به نحو دیگری خواهد بود. به فکر آینده و زندگی خودتان باشید و نه به اعتبار شهرت و ثروت پدری.»
دنیس رایت در توصیف فرزندان فرمانفرما مینویسد: «گمان میکنم که همه این پسران و دختران در خارج - در روسیه، انگلستان، فرانسه، آلمان و ایالات متحده آمریکا ـ تحصیل کرده و به زبان انگلیسی، فرانسه و زبانهای دیگر مسلط بودند. آنها خوشظاهر، باهوش و خوشصحبت و همراه با همسرانی مثل خودشان جذاب، در همه مهمانیها، افرادی با ارزش بودند.»
او سپس به توصیف یک به یک این فرزندان، فعالیتها و سرنوشتشان میپردازد: «منوچهر را مهمترین آنها میدانستیم. او رییس شرکت ملی نفت ایران، جمعآورنده کتاب و محبوب بانوان بود. ابتدا با یک زن زیبا و تحصیلکرده آمریکایی، بعد با یک بانوی برجسته هلندی و بعدها با یکی از دخترعموهای خود از طایفه قاجار ازدواج کرده بود. عزیزفرمانفرماییان، یک مهندس معمار با قریحه، دارای همسری بسیار زیبا و زیرک از خانواده قرهگزلو بود در حالی که عبدالعلی، سیروس و رشید که همگی بازرگانان موفقی بودند نیز با بانوان ایرانی سرزنده و دارای ظاهری آراسته ازدواج کرده بودند؛ ابوالبشر شغل وکالت داشت و منیر همسر ایرانی او یک نقاش با استعداد بود؛ خداداد اقتصاددان و بانکدار بود و مانند حافظ، همسری آمریکایی داشت؛ حافظ فردی دانشگاهی بود که در طول دو دیدارم در ۱۹۸۳ و ۱۹۸۵ از اوستن تگزاس که او در آنجا استاد تاریخ دانشگاه تگزاس بود، با او آشنایی بیشتری پیدا کردم. از دختران فرمانفرما به خصوص شیفته «مهری رئیس» بودیم که شوهر او محسن یک سناتور بود و پس از جنگ گذشته، در لندن سفیرکبیر بوده است. لیلا با رضا مجد، یک مهندس معمار ایرانی ازدواج کرد. رضا در هاروارد تحت نظر سرژ چرمایف دوست قدیمی شیکاگویی ما، تحصیل کرده بود. شوهر اول لیلا یک اسپانیایی بود که در یک حادثۀ موتورسواری کشته شده بود و ما او را هم میشناختیم. ستَاره که او را کمتر میشناختیم، مدرسه کار اجتماعی را در تهران تاسیس کرد و با یک هندی که هیچ گاه با او ملاقات نکردیم ازدواج کرد. از فرزندان جوانتر فرمانفرما، هایده، زیبا و بسیار شوخ بود. او با یک قرهگزلو، یکی از درباریان که مغضوب شاه شده بود و در زمان عزیمت ما از ایران در تبعیدی واقعی در پاریس به سر میبرد ازدواج کرد. تیمسار فیروز بزرگترین فرزند فرمانفرما بود که میشناختیم. اگرچه او همواره علاقهمند و مایل به یادآوری تحصیلات خود در دیوان گزارشهای روسیه در سنپترزبورگ پیش از جنگ بزرگ بود، به عنوان مراعات یک اصل اخلاقی، به سفارتخانه ما نیامد و به عقیده من او در مدت اشغال ایران از سوی ما در طول جنگ جهانی دوم، با ما تضاد پیدا کرد...»
جز اینها مریم فیروز بنیانگذار سازمان زنان حزب توده، صبار فرمانفرماییان وزیر بهداری در کابینه دکتر مصدق، علینقی فرمانفرماییان دکترای اقتصاد از دانشگاه ژنو، علیداد فرمانفرماییان مدیرعامل شرکت سهامی لامپ پارس، کریمداد فرمانفرماییان معاون مدیرعامل اتاق بازرگانی و صنعتی، کاوه فرمانفرماییان عضو هیات مدیره بانک صنعت معدن و جباره فرمانفرماییان عضو هیات مدیره بنگاه حمایت مادران و کودکان از دیگر فرزندان عبدالحسینمیرزا بودند.
مرگ سرآمدِ فرزندان؛ آغاز یک پایان
عبدالحسینمیرزا فرمانفرما ۳۶ فرزند داشت اما هیچیک به اندازه فیروزمیرزا فرزند ارشد برایش عزیز نبودند. او که در سنین کم با حمایت پدر وارد سیاست شده بود در روزهای آخر حکومت احمدشاه گزینۀ انگلیسها برای کودتای اسفند ۱۲۹۹ بود. اما تعلل کرد که سیدضیاء طباطبایی در این ماموریت جایگزین او شد و بدین ترتیب جایی جز زندان برای فیروزمیرزا باقی نماند. او بعد از سقوط دولت سیدضیاء آزاد شد و چند دوره به نمایندگی مجلس رسید. در مجلس به فراکسیون مخالفان دولت نزدیک شد و در کنار سید حسن مدرس قرار گرفت. رضاخان که ظهور هر آلترناتیوی را به زیان میدید کمر به حذف فیروزمیرزا بست و این چنین بود که بازداشت شد و دادگاه او را به اتهام ارتشا به ۴ ماه حبس تادیبی، محرومیت از حقوق اجتماعی و مقداری مجازات نقدی محکوم کرد. مردی که میرفت به یکی از شاهان ایران بدل شود، به یکباره سرنوشتی دگرگون یافت. در سال ۱۳۱۵ شمسی ضمن ضبط اموال، دستگیر و به زندان سمنان فرستاد شد. این چنین بود که یک سال پس از توقیف و انتقالش به زندان سمنان در دی ماه ۱۳۱۶ خبر مرگش که به عقیدۀ بسیاری، مشکوک به نظر میرسید را به فرمانفرما دادند.
جلوگیری از برگزاری مراسم تشییع و ترحیم و الزام بازماندگان به بازگرداندن ۲۸ هزار پوند انگلستان که ادعا میشد در عقد قرارداد ۱۹۱۹ ارتشا کرده است، حال فرمانفرما را دگرگون کرد. فرمانفرما برای تأمین این پول مجبور شد بخش عمدۀ اموالش را بفروشد. در همان سال رضاشاه، باغشاه را نیز تصرف کرد.
مرگ پسرش نصرتالدوله و ضبط اموال فرمانفرما توسط رضاشاه، او را ضعیف و ناتوان کرد و باعث شد در دو سال پایان عمر گوشهنشینی اختیار کند. عبدالحسینمیرزا فرمانفرما سرانجام در ۳۰ آبان ماه ۱۳۱۸ پس از دو سکتهٔ مغزی پیاپی در سن ۸۷ سالگی در باغ ییلاقی خود واقع در رضوانیهٔ شمیران درگذشت و خاطره هزاردستان را برای همیشه در اذهان جاودانه کرد. او را در آرامگاهی در نزدیکی قبر نصرتالدوله در صحن حرم شاه عبدالعظیم شهر ری به خاک سپردند، در شرایطی که واپسین نقل قولهایش بیش از همیشه به واقعیت نزدیک بود، آنگاه که میگفت: «نام من فرمانفرما است، اما بر هیچکس و هیچ جا فرمانروایی ندارم.»
منابع:
دختر ایران، خاطرات دختر فرمانفرما: ستَاره فرمانفرماییان، نشر پیوسته
نخستوزیران ایران از مشیرالدوله تا بختیار، باقر عاقلی، انتشارات جاویدان
عبدالحسینمیرزا فرمانفرما؛ زمانه و کارنامه سیاسی اجتماعی، منصوره اتحادیه، نشر تاریخ ایران
بفرما پسر فرمانفرما، نقدی بر کناب از تهران تا کاراکاس، مسعود بهنود، مجله کلک، فروردین- تیر۷۴
شاهزاده عبدالحسین فرمانفرما به روایت منابع انگلیسی، دنیس رایت، ترجمه نادر میرسعیدی
زندگینامه عبدالحسینمیرزا فرمانفرما، مهرماه فرمانفرماییان (رییس)، انتشارات توس
زیر نگاه پدر، خاطرات مهرماه فرمانفرماییان از اندرونی، انتشارات کویر