02-07-2014، 8:11
تاریخ ایرانی: سال ۱۳۵۳ نخستین تجربه نظام تکحزبی در ایران رقم خورد؛ نظامی که به گفتۀ محمدرضا شاه قرار بود بدیلی در برابر دموکراسی غربی باشد. چیزی شبیه آنچه در بلوک شرق مثل شوروی و چین هم دیده شده بود اما با تغییراتی که عمدتاً به ساختار بومی ایران باز میگشت.
شاه ۱۱ اسفند ماه آن سال در کاخ نیاوران پیشنهاد خودش را مطرح کرد؛ تشکیلاتی با جناحهای سیاسی مختلف که کارگران بنیان اصلی آن را تشکیل میدادند و در کنار آنها زارعین، استادان دانشگاه، فرهنگیان و دیگران قرار میگرفتند. پهلوی دوم آن روز در جمع رجال سیاسی و خبرنگاران رسانهها دربارۀ جزئیات ایدهاش گفت: «این چیزی که الان در احزاب سیاسی فعلی قانونی مملکت که ما میخواستیم اینها مواظب همدیگر باشند و با انتقادات صحیح دستگاههای دولتی و مملکتی را هدایت بکنند، در داخل خود تشکیلات خواهیم داشت. ولی همه در تحت یک پرچم، در تحت یک فلسفه و با یک تشکیلات بسیار منظم باید منافع این مملکت را در حال و آینده حفظ بکنید.»
بعدها هر کس دلیلی برای اتخاذ این تصمیم ناگهانی از سوی شاه ارائه کرد و از جمله همان که ویلیام شوکراس، نویسندۀ کتاب «آخرین سفر شاه» گفته بود: «بیماری شاه». اگر آنچنان که او میگوید شاه در بهمن ۵۳ از بیماریاش که کمتر از ۵ سال بعد زمینگیرش کرد، مطلع شده باشد، این جملاتش در نشست نیاوران معنایی دیگر مییابد، آنجا که میگفت: «فرد فناپذیر است و من هم یک فردی هستم الان که با شما صحبت میکنم به طور طبیعی هیچ دلیلی ندارد که من فردا اینجا نباشم. ولی هیچ وقت هیچ چیزی معلوم نیست. چون عمر انسان به دست خداوند است. ما باید پیشبینی همه کار را بکنیم...»
بر حسب چنین روایتی، شاه که بیماری را جدی میدید، خطی میکشید میان آنان که از انقلاب سفید راه خود را یافته بودند و دیگرانی که تودهای و بیوطن میخواندشان، تا نظام شاهنشاهی حتی بدون او نیز راه مطلوب را برود. راهی که به ایران پیشرفته و دروازۀ تمدن بزرگ ختم میشد و به مردم شاهدوست تعلق داشت. ارادۀ شخص اول مملکت این بود که این دو خط از یکدیگر جدا شوند، ولو به زور. چنین شد که رستاخیزی بودن به اختیار مردم واگذار نشد، شاه میگفت: «ما باید صفوف ایرانیان را قشنگ، روشن و تمیز از هم جدا کنیم.» این چنین «کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن» عقیده داشتند و فرم عضویت همراهی با «رستاخیز ایران» را پر میکردند را در یک سو ارج میگذاشت و دیگران را که خود کنج عزلت و مغضوب بودن را برمیگزیدند به ترک کشور تشویق کرد چرا که به عقیدۀ او «آنها که به رستاخیز ایران وارد نشوند اگر تودهای و بیوطن هستند یا به زندان میروند و یا اجازه خروج از کشور میگیرند و اگر مؤمن به ۳ اصل اساسی هستند ولی این تشکیلات را قبول ندارند، باید موضع خود را اعلام کنند، اما توقعات دیگر نداشته باشند...»
با اعلام تشکیل حزب رستاخیز و تعیین امیرعباس هویدا، نخستوزیر وقت و رهبر حزب «ایران نوین» به عنوان دبیرکل آن به مدت دو سال، همۀ آنان که تا پیش از این زیر تابلوهای گوناگون برنامههایی مشابه را پیش میبردند با سرعتی وصفناشدنی، رسماً به خط یگانۀ ترسیم شده از سوی شاه گرویدند و با اعلام انحلال احزاب خود، پیوستن به رستاخیز را اعلام کردند. هنوز ساعاتی از تشکیل رستاخیز نگذشته بود که عبدالله ریاضی، رئیس مجلس شورای ملی از همه ایرانیان چه آنها که عضو حزبی هستند و یا نه، دعوت کرد که به رستاخیز ایران بپیوندند و پیوستگی خود را اعلام داشت. جعفر شریفامامی، نخستوزیر پیشین و رئیس مجلس سنا هم اعلام کرد رستاخیزی خواهد شد. هوشنگ نهاوندی، رئیس دانشگاه تهران و مسئول گروه بررسی مسائل انقلاب شاه و ملت نیز همچون شریفامامی آمادگی خود را برای عضویت اعلام کرد. از میان گروههای سیاسی پس از ایران نوین که دبیرکلی مشترک با حزب تازه داشت، احزاب مردم، ایرانیان و پانایرانیست نیز از نخستین گروههایی بودند که به دعوت شاه لبیک گفتند. فضلالله صدر، دبیرکل حزب ایرانیان اعلام کرد که روزنامۀ ایرانیان ارگان حزبش از شماره آینده ناشر اندیشههای حزب رستاخیز خواهد بود و محسن پزشکپور، دبیرکل حزب پانایرانیست همان شب اول در مصاحبهای پیوستن همه زنان و مردان حزب متبوعش به رستاخیز ایران را اعلام کرد. اسدالله علم، وزیر دربار هم پس از سالها کنارهگیری از فعالیت سیاسی حزبی از همراهیاش با رستاخیز خبر داد.
اما در کنار اینها افرادی هم بودند که با این رویه مخالفت کردند. علمای منتقد و در رأس آنان آیتالله خمینی از آن جمله بودند که از محل تبعید خود در نجف اشرف در پاسخ به استفتاء گروهی از روحانیون مبارز اعلام کرد: «نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به ظلم و استیصال مسلمین و مخالفت با آن از روشنترین موارد نهی از منکر است.» روحانیون متنفذ، دانشگاهیان و ملیگرایانی که در زمرۀ مغضوبان کودتای ۲۸ مرداد جای میگرفتند نیز از جمله مخالفان نظام تکحزبی شاه بودند.
مظفر بقایی رهبر حزب زحمتکشان ملت ایران از دیگر منتقدان رستاخیز بود که طی تلگرافی خطاب به شاه، نسبت به تبعات حاکمیت نظام تکحزبی هشدار داد و از تبدیل «پیشنهاد ملوکانه» به «فرمان ملوکانه» ابراز نگرانی کرد. او با بیان اینکه پس از مصاحبه مطبوعاتی شاه، برداشت دولت و رادیو و تلویزیون و مطبوعات چنین شده است که همه افراد بالغ ایرانی باید در حزب واحدی فعالیت نمایند وگرنه مطرود و یا حداقل محروم از حمایت دولت خواهند شد، نوشته بود: «اگر این نوعی شانتاژ سیاسی تعبیر نشود، بدون تردید باید آن را زیر پا گذاشتن قانون اساسی ایران که همیشه و حتی در آخرین مصاحبه مورد تایید و توجه اعلیحضرت بوده است، تلقی نمود و نتایج سوء آن نه تنها برای دوام و بقای رژیم و استقلال مملکت زیانبار خواهد بود، بلکه عقیدهفروشی و بیاعتنایی به فکر و اندیشه و تن دادن به هر جریان و تسلیم در مقابل قدرت، قطع نظر از اینکه چه کسی در موضع قدرت قرار گرفته است، به تدریج رواج بیشتر خواهد یافت.»
اما این مخالفتها در فضای اختناق اوایل دهۀ ۵۰ و تندباد تمرکزگرایی در لایههای میانی حاکمیت بازتابی نداشت، چنان که کمتر از دو روز پس از سخنرانی شاه، روزنامهها از «جنبش ملی برای پیوستن به حزب رستاخیز ایران» خبر دادند و اینکه رقم پیوستگان به حزب جدید از مرز یک میلیون نفر گذشته است. احزاب که برای تدارک شرکت در انتخابات مجلس شورای ملی فعالیتهای انتخاباتی خود را آغاز کرده بودند، پس از شوک نظام تکحزبی کلیه برنامههایشان را به حالت تعلیق درآوردند و سه حزب مردم، ایرانیان و پانایرانیست تصمیم گرفتند در نشستی مشترک در اواخر فروردین ماه یکی شدن احزابشان را رسمی کنند.
صفحات آگهی مطبوعات پر بود از اعلام آمادگی کارمندان فلان سازمان و کارگران و مدیران بهمان کارخانه که «با کمال افتخار» از پیوستن به حزب شاهنشاه آریامهر خبر میدادند. از اتاقهای بازرگانی و شرکتهای سهامی تا ادارات آموزش و پرورش و بانکها و اتحادیهها و حتی کافهچیان و رستورانداران و کارمندان وزارتخانههای امور خارجه و علوم و اطلاعات و بهداری و...
حزب رستاخیز تشکیل شده و همه چیز آماده بود تا شاه الگویی تازه از حاکمیت فردمحور را به جهانیان ارائه کند؛ حاکمیتی که البته در نهایت جز سقوط فرجامی نیافت.
اعلام تشکیل حزب رستاخیز
تاریخ: ۱۱ اسفند ۱۳۵۳
بازیگران اصلی: محمدرضا شاه پهلوی، امیرعباس هویدا، جمشید آموزگار
فرجام: ۹ مهر ۱۳۵۷، در آستانۀ انقلاب منحل شد.
شاه ۱۱ اسفند ماه آن سال در کاخ نیاوران پیشنهاد خودش را مطرح کرد؛ تشکیلاتی با جناحهای سیاسی مختلف که کارگران بنیان اصلی آن را تشکیل میدادند و در کنار آنها زارعین، استادان دانشگاه، فرهنگیان و دیگران قرار میگرفتند. پهلوی دوم آن روز در جمع رجال سیاسی و خبرنگاران رسانهها دربارۀ جزئیات ایدهاش گفت: «این چیزی که الان در احزاب سیاسی فعلی قانونی مملکت که ما میخواستیم اینها مواظب همدیگر باشند و با انتقادات صحیح دستگاههای دولتی و مملکتی را هدایت بکنند، در داخل خود تشکیلات خواهیم داشت. ولی همه در تحت یک پرچم، در تحت یک فلسفه و با یک تشکیلات بسیار منظم باید منافع این مملکت را در حال و آینده حفظ بکنید.»
بعدها هر کس دلیلی برای اتخاذ این تصمیم ناگهانی از سوی شاه ارائه کرد و از جمله همان که ویلیام شوکراس، نویسندۀ کتاب «آخرین سفر شاه» گفته بود: «بیماری شاه». اگر آنچنان که او میگوید شاه در بهمن ۵۳ از بیماریاش که کمتر از ۵ سال بعد زمینگیرش کرد، مطلع شده باشد، این جملاتش در نشست نیاوران معنایی دیگر مییابد، آنجا که میگفت: «فرد فناپذیر است و من هم یک فردی هستم الان که با شما صحبت میکنم به طور طبیعی هیچ دلیلی ندارد که من فردا اینجا نباشم. ولی هیچ وقت هیچ چیزی معلوم نیست. چون عمر انسان به دست خداوند است. ما باید پیشبینی همه کار را بکنیم...»
بر حسب چنین روایتی، شاه که بیماری را جدی میدید، خطی میکشید میان آنان که از انقلاب سفید راه خود را یافته بودند و دیگرانی که تودهای و بیوطن میخواندشان، تا نظام شاهنشاهی حتی بدون او نیز راه مطلوب را برود. راهی که به ایران پیشرفته و دروازۀ تمدن بزرگ ختم میشد و به مردم شاهدوست تعلق داشت. ارادۀ شخص اول مملکت این بود که این دو خط از یکدیگر جدا شوند، ولو به زور. چنین شد که رستاخیزی بودن به اختیار مردم واگذار نشد، شاه میگفت: «ما باید صفوف ایرانیان را قشنگ، روشن و تمیز از هم جدا کنیم.» این چنین «کسانی که به قانون اساسی و نظام شاهنشاهی و انقلاب ششم بهمن» عقیده داشتند و فرم عضویت همراهی با «رستاخیز ایران» را پر میکردند را در یک سو ارج میگذاشت و دیگران را که خود کنج عزلت و مغضوب بودن را برمیگزیدند به ترک کشور تشویق کرد چرا که به عقیدۀ او «آنها که به رستاخیز ایران وارد نشوند اگر تودهای و بیوطن هستند یا به زندان میروند و یا اجازه خروج از کشور میگیرند و اگر مؤمن به ۳ اصل اساسی هستند ولی این تشکیلات را قبول ندارند، باید موضع خود را اعلام کنند، اما توقعات دیگر نداشته باشند...»
با اعلام تشکیل حزب رستاخیز و تعیین امیرعباس هویدا، نخستوزیر وقت و رهبر حزب «ایران نوین» به عنوان دبیرکل آن به مدت دو سال، همۀ آنان که تا پیش از این زیر تابلوهای گوناگون برنامههایی مشابه را پیش میبردند با سرعتی وصفناشدنی، رسماً به خط یگانۀ ترسیم شده از سوی شاه گرویدند و با اعلام انحلال احزاب خود، پیوستن به رستاخیز را اعلام کردند. هنوز ساعاتی از تشکیل رستاخیز نگذشته بود که عبدالله ریاضی، رئیس مجلس شورای ملی از همه ایرانیان چه آنها که عضو حزبی هستند و یا نه، دعوت کرد که به رستاخیز ایران بپیوندند و پیوستگی خود را اعلام داشت. جعفر شریفامامی، نخستوزیر پیشین و رئیس مجلس سنا هم اعلام کرد رستاخیزی خواهد شد. هوشنگ نهاوندی، رئیس دانشگاه تهران و مسئول گروه بررسی مسائل انقلاب شاه و ملت نیز همچون شریفامامی آمادگی خود را برای عضویت اعلام کرد. از میان گروههای سیاسی پس از ایران نوین که دبیرکلی مشترک با حزب تازه داشت، احزاب مردم، ایرانیان و پانایرانیست نیز از نخستین گروههایی بودند که به دعوت شاه لبیک گفتند. فضلالله صدر، دبیرکل حزب ایرانیان اعلام کرد که روزنامۀ ایرانیان ارگان حزبش از شماره آینده ناشر اندیشههای حزب رستاخیز خواهد بود و محسن پزشکپور، دبیرکل حزب پانایرانیست همان شب اول در مصاحبهای پیوستن همه زنان و مردان حزب متبوعش به رستاخیز ایران را اعلام کرد. اسدالله علم، وزیر دربار هم پس از سالها کنارهگیری از فعالیت سیاسی حزبی از همراهیاش با رستاخیز خبر داد.
اما در کنار اینها افرادی هم بودند که با این رویه مخالفت کردند. علمای منتقد و در رأس آنان آیتالله خمینی از آن جمله بودند که از محل تبعید خود در نجف اشرف در پاسخ به استفتاء گروهی از روحانیون مبارز اعلام کرد: «نظر به مخالفت این حزب با اسلام و مصالح ملت مسلمان ایران، شرکت در آن بر عموم ملت حرام و کمک به ظلم و استیصال مسلمین و مخالفت با آن از روشنترین موارد نهی از منکر است.» روحانیون متنفذ، دانشگاهیان و ملیگرایانی که در زمرۀ مغضوبان کودتای ۲۸ مرداد جای میگرفتند نیز از جمله مخالفان نظام تکحزبی شاه بودند.
مظفر بقایی رهبر حزب زحمتکشان ملت ایران از دیگر منتقدان رستاخیز بود که طی تلگرافی خطاب به شاه، نسبت به تبعات حاکمیت نظام تکحزبی هشدار داد و از تبدیل «پیشنهاد ملوکانه» به «فرمان ملوکانه» ابراز نگرانی کرد. او با بیان اینکه پس از مصاحبه مطبوعاتی شاه، برداشت دولت و رادیو و تلویزیون و مطبوعات چنین شده است که همه افراد بالغ ایرانی باید در حزب واحدی فعالیت نمایند وگرنه مطرود و یا حداقل محروم از حمایت دولت خواهند شد، نوشته بود: «اگر این نوعی شانتاژ سیاسی تعبیر نشود، بدون تردید باید آن را زیر پا گذاشتن قانون اساسی ایران که همیشه و حتی در آخرین مصاحبه مورد تایید و توجه اعلیحضرت بوده است، تلقی نمود و نتایج سوء آن نه تنها برای دوام و بقای رژیم و استقلال مملکت زیانبار خواهد بود، بلکه عقیدهفروشی و بیاعتنایی به فکر و اندیشه و تن دادن به هر جریان و تسلیم در مقابل قدرت، قطع نظر از اینکه چه کسی در موضع قدرت قرار گرفته است، به تدریج رواج بیشتر خواهد یافت.»
اما این مخالفتها در فضای اختناق اوایل دهۀ ۵۰ و تندباد تمرکزگرایی در لایههای میانی حاکمیت بازتابی نداشت، چنان که کمتر از دو روز پس از سخنرانی شاه، روزنامهها از «جنبش ملی برای پیوستن به حزب رستاخیز ایران» خبر دادند و اینکه رقم پیوستگان به حزب جدید از مرز یک میلیون نفر گذشته است. احزاب که برای تدارک شرکت در انتخابات مجلس شورای ملی فعالیتهای انتخاباتی خود را آغاز کرده بودند، پس از شوک نظام تکحزبی کلیه برنامههایشان را به حالت تعلیق درآوردند و سه حزب مردم، ایرانیان و پانایرانیست تصمیم گرفتند در نشستی مشترک در اواخر فروردین ماه یکی شدن احزابشان را رسمی کنند.
صفحات آگهی مطبوعات پر بود از اعلام آمادگی کارمندان فلان سازمان و کارگران و مدیران بهمان کارخانه که «با کمال افتخار» از پیوستن به حزب شاهنشاه آریامهر خبر میدادند. از اتاقهای بازرگانی و شرکتهای سهامی تا ادارات آموزش و پرورش و بانکها و اتحادیهها و حتی کافهچیان و رستورانداران و کارمندان وزارتخانههای امور خارجه و علوم و اطلاعات و بهداری و...
حزب رستاخیز تشکیل شده و همه چیز آماده بود تا شاه الگویی تازه از حاکمیت فردمحور را به جهانیان ارائه کند؛ حاکمیتی که البته در نهایت جز سقوط فرجامی نیافت.
اعلام تشکیل حزب رستاخیز
تاریخ: ۱۱ اسفند ۱۳۵۳
بازیگران اصلی: محمدرضا شاه پهلوی، امیرعباس هویدا، جمشید آموزگار
فرجام: ۹ مهر ۱۳۵۷، در آستانۀ انقلاب منحل شد.