16-02-2014، 0:09
(آخرین ویرایش در این ارسال: 16-02-2014، 0:10، توسط دختر تهرانیم.)
محمد حسین بهجت تبریزی ملغب به شهریار شاعر آذربایجانی که خدمات بسیاری در حق شعر و ادب فارسی انجام داده و روز تولدش به روز شعر و ادب فارسی در تقویم معروف است در دانشگاه تهران به رشته پزشکی مشغول تحصیل بود. روزی سرباز ترکی از پادگان فرار کرده و به خانه استاد پناهنده میشود و از نژاد پرستی تهرانی ها و فارس ها نسبت به خود و دوستان عرب و لر و گیلک خود سخن میگوید و حاضر به بازگشت به آن پادگان که سرشار از توهین و تحقیر نژادهای آفریده خداوند هست نمیشود. استاد شهریار نیز که در تمام این مدت در تهران این نا ملایمات را دیده بود و میدید که چگونه وقتی یک تهرانی کم می آورد زود دست به دامن قومیت و نژاد میشود گویی دردش تازه میشود و این شعر ماندگار را میسراید که شدیدا صدا میکند و تلنگری میشود برای مردم. توهین های نژادی که از سالیان سال بر علیه قومیت های مختلف ایران بوده و هنوزم هست چنان چه حتی استاد وارسته و پدر ادبیات فارسی را نیز ناراحت کرده و وی را به چنین واکنشی واداشته. باشد که تلنگری باشد بر همه ما آنجا که خداوند ادیان اقوام و رنگ های مختلف مخلوقاتش را ابزاری برای نشان دادن قدرتش بیان میکند و میگوید قومی بر قوم دیگر از لحاظ نزدیکی به من ارجح تر نیست مگر با تقوا ترینشان.
در بخشی از این شعر استاد شهریار میگوید به کشور دیگر رفتم من را مهمان نوازی کردند و احترامم گذاشتند و مثل انسان رفتار کردند اما در کشور خودم و پایتختش حتی به من به اندازه یک هموطن احترام نذاشتی و به چشم دشمن خونی نگاهم کردی و در ایام جنگ به یاد هم میهن بودن افتادی
الا ای داور دانا تو می دانی که ایرانی
چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست از این جمعیت ایران جز پریشانی
چه داند رهبری سر گشته صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتراست از زن
الا تهرانیا انصاف می کن خر...تویی یا من
تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور؛به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی.......
تورا آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی
به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشدی ؛ وحشی و بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی خود سرا پا منقصت باشی
مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
تو از این کنج شیرکخانه و دکان سیرابی
بجز بدمستی و لاطی و الواطی چه دریابی؟
در این کولژ که ندهندت بجز لیسانس تون تابی
نخواهی بوعلی سینا شد و بونصر فارابی
به گاه ادعا گویی که دیپلم دارم از لندن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
تو عقل و هوش خود دیدی که در غوغای شهریور
کشیدند از دو سو همسایگان در خاک ما لشگر
به نق و نال هم هر روز حال بد کنی بدتر
کنون ترکیه بین و ناز شست ترکها بنگر
که چون ماندند با آن موقعیت از بلا ایمن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
گمان کردم که با من همدل و همدین و همدردی
به مردی با تو پیوستم؛ندانستم که نا مردی
چه گویم بر سرم با نا جوانمردی چه آوردی
اگر می خواستی عیب زبان هم رفع می کردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل
فرو می ریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل
چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هر دمبیل
تو را یک شب نشد سازو نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک می شد مرا شیون
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
به قفقازم برادر خواند با خود مردم قفقاز
چو در ترکیه رفتم وه چه حرمت دیدم و اعزاز
به تهران آمدم نشناختی از دشمنانم باز
من آخر سالها سرباز ایران بودم و جانباز
چرا پس روز را شب خوانی و افرشته اهریمن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم
کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن!
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد
ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد
تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را بر اندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد
چو تنها کرد هر یک رابه تنهایی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفرازد
تو بودی انکه دشمن را ندانستی فریب وفن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
چرا با دوستارانت عناد و کین و لج باشد
چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار می بینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
تو را ترک آذربایجان بودو خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود
چه شد کرد و لر یاغی کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقایی کزو دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان پنبه چو نی نه تیری مانده نه جوشن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چایی ز لاهیجان
از این قحط و غلا مشکل توانی وا رهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
در بخشی از این شعر استاد شهریار میگوید به کشور دیگر رفتم من را مهمان نوازی کردند و احترامم گذاشتند و مثل انسان رفتار کردند اما در کشور خودم و پایتختش حتی به من به اندازه یک هموطن احترام نذاشتی و به چشم دشمن خونی نگاهم کردی و در ایام جنگ به یاد هم میهن بودن افتادی
الا ای داور دانا تو می دانی که ایرانی
چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی
چه طرفی بست از این جمعیت ایران جز پریشانی
چه داند رهبری سر گشته صحرای نادانی
چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتراست از زن
الا تهرانیا انصاف می کن خر...تویی یا من
تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور؛به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی.......
تورا آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی
به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشدی ؛ وحشی و بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی خود سرا پا منقصت باشی
مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
تو از این کنج شیرکخانه و دکان سیرابی
بجز بدمستی و لاطی و الواطی چه دریابی؟
در این کولژ که ندهندت بجز لیسانس تون تابی
نخواهی بوعلی سینا شد و بونصر فارابی
به گاه ادعا گویی که دیپلم دارم از لندن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
تو عقل و هوش خود دیدی که در غوغای شهریور
کشیدند از دو سو همسایگان در خاک ما لشگر
به نق و نال هم هر روز حال بد کنی بدتر
کنون ترکیه بین و ناز شست ترکها بنگر
که چون ماندند با آن موقعیت از بلا ایمن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
گمان کردم که با من همدل و همدین و همدردی
به مردی با تو پیوستم؛ندانستم که نا مردی
چه گویم بر سرم با نا جوانمردی چه آوردی
اگر می خواستی عیب زبان هم رفع می کردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل
فرو می ریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل
چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هر دمبیل
تو را یک شب نشد سازو نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک می شد مرا شیون
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
به قفقازم برادر خواند با خود مردم قفقاز
چو در ترکیه رفتم وه چه حرمت دیدم و اعزاز
به تهران آمدم نشناختی از دشمنانم باز
من آخر سالها سرباز ایران بودم و جانباز
چرا پس روز را شب خوانی و افرشته اهریمن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم
کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن!
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد
ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد
تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را بر اندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد
چو تنها کرد هر یک رابه تنهایی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفرازد
تو بودی انکه دشمن را ندانستی فریب وفن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
چرا با دوستارانت عناد و کین و لج باشد
چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار می بینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
تو را ترک آذربایجان بودو خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود
چه شد کرد و لر یاغی کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقایی کزو دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان پنبه چو نی نه تیری مانده نه جوشن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من
کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چایی ز لاهیجان
از این قحط و غلا مشکل توانی وا رهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن
الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من