پارت ۱
لبخندی به خودم زدمو با کلی شور و ذوق نیشمو بیشتر باز کردم
چه حالی بده امروز
صبر کن یارواین قیافه منو ببینه دوسوته فرار میکنه
هع بدون اجازه من میگن واسم خواستگار بیاد
غلط کرده اخه اقاجون من به کی بگم دلم نمیخواد شوهر کنممممممممم
چشمکی به قیافه ضایعم زدمو بلند زدم زیر خنده
ابروهامو با مدادم پیوندیو کلفت کرده بودم با مداد ابروم یه خال زیر چشممو یکی هم دقیقا رو دماغم گذاشته بودم
یه خط چشم که چه عرض کنم اگه نمیکشیدمش سنگین تر بود
رژمو هم یه رژ بنفش بادمجونی مزخرف زده بودم
لباسامم که ته خنده بود
یکی از دامن گل گلی های ننه فرناز که با گلای ریز صورتی و زمینه سبز لجنی بودو پا کرده بودم لباسمم یکی از پیرهنای سامان که خیلی گشاد بود تنم بودش
حالا وقتشه اصلی ترین چیزو بزارم رو چشمام
عینک ته استکانی که چن وقت پیش خریده بودمو به چشمام زدمو یه روسری ساتن با طرح زمینه مشکی سر کردم
منتظر بودم درو بزنن تا صدام کنن همینکه صدای در اومد مث خر درو باز کردم سامان با دیدنم یدونه محکم زد تو سرشو گفت
_یاااااا حضرت فیل سوگل این چه وضعشه خودتی میمون؟
کنارش زدمو گفتم
_هووووی میمون خودتیا به شوهرم میگم معدتو از دماغت بکشه بیرونا
بعد این حرفم هردومون با هم زدیم زیر خنده
_سوگل مامان سرتو میبره
_نگران نباش تا تو هستی هیچیم نمیشه
پارت ۲
سامی یدونه زد تو سرمو گفت
_آبرومونو میخوای ببری با این قیافت
الحق خدا دروتخته رو واسه هم جور کرده
چشامو چپ کردم براشو گفتم
_سامیییییییی منظورت چیع
خندید و گفت _این پس....
_سامان پسرم چی شد سوگل جانو صدا کن بیاد
صدای مامان باعث شد ابروهامو بالا بندازمو به سمت پله ها برم
هال طبقه اول بودو اتاق منو سامی هم بالا بود
وقتی وارد سالن شدم همه نگاها به سمتم برگشت
مامان که داشت با حرص و تعجب نگام میکرد باباهم با چشای گرد شده و اماااااا
بابابزرگ با عصبانیت خاصی نگام میکرد
یه خانم خیلی خووووووشگل درحد چی که حدس میزدم مادر اقا داماد باشه کنارشم یه مرد نسبتا هم سن بابا داشتن با لبخند بهم نگاه میکردن !!!!!!!!!!!
جلل خالق اینا مگع نباید الان از کوره در میرفتن؟؟؟؟
سلام زیر لبی دادمو خواستم برم جلوتر که
هیععععععععععععععععع یه پسر شبیه انگولایی ها که با دمپایی لاانگشتیو یه شلوار کردی خیلی گشاد تنش بود با یه کت رنگ و رو رفته و سیبیلای مزخرفو از همه جالب تر اینکه اونم مث من یه عینک ته استکانی به چشاش زده بود
همینجوری داشتم با تعجب بهش نگاه میکردم
انگار اونم خیلی تعجب کرده بود
بلند شد و سلامی داد لبخند زورکی زدمو به سمت مبلی که مامان نشسته بود رفتم
لبخندی به خودم زدمو با کلی شور و ذوق نیشمو بیشتر باز کردم
چه حالی بده امروز
صبر کن یارواین قیافه منو ببینه دوسوته فرار میکنه
هع بدون اجازه من میگن واسم خواستگار بیاد
غلط کرده اخه اقاجون من به کی بگم دلم نمیخواد شوهر کنممممممممم
چشمکی به قیافه ضایعم زدمو بلند زدم زیر خنده
ابروهامو با مدادم پیوندیو کلفت کرده بودم با مداد ابروم یه خال زیر چشممو یکی هم دقیقا رو دماغم گذاشته بودم
یه خط چشم که چه عرض کنم اگه نمیکشیدمش سنگین تر بود
رژمو هم یه رژ بنفش بادمجونی مزخرف زده بودم
لباسامم که ته خنده بود
یکی از دامن گل گلی های ننه فرناز که با گلای ریز صورتی و زمینه سبز لجنی بودو پا کرده بودم لباسمم یکی از پیرهنای سامان که خیلی گشاد بود تنم بودش
حالا وقتشه اصلی ترین چیزو بزارم رو چشمام
عینک ته استکانی که چن وقت پیش خریده بودمو به چشمام زدمو یه روسری ساتن با طرح زمینه مشکی سر کردم
منتظر بودم درو بزنن تا صدام کنن همینکه صدای در اومد مث خر درو باز کردم سامان با دیدنم یدونه محکم زد تو سرشو گفت
_یاااااا حضرت فیل سوگل این چه وضعشه خودتی میمون؟
کنارش زدمو گفتم
_هووووی میمون خودتیا به شوهرم میگم معدتو از دماغت بکشه بیرونا
بعد این حرفم هردومون با هم زدیم زیر خنده
_سوگل مامان سرتو میبره
_نگران نباش تا تو هستی هیچیم نمیشه
پارت ۲
سامی یدونه زد تو سرمو گفت
_آبرومونو میخوای ببری با این قیافت
الحق خدا دروتخته رو واسه هم جور کرده
چشامو چپ کردم براشو گفتم
_سامیییییییی منظورت چیع
خندید و گفت _این پس....
_سامان پسرم چی شد سوگل جانو صدا کن بیاد
صدای مامان باعث شد ابروهامو بالا بندازمو به سمت پله ها برم
هال طبقه اول بودو اتاق منو سامی هم بالا بود
وقتی وارد سالن شدم همه نگاها به سمتم برگشت
مامان که داشت با حرص و تعجب نگام میکرد باباهم با چشای گرد شده و اماااااا
بابابزرگ با عصبانیت خاصی نگام میکرد
یه خانم خیلی خووووووشگل درحد چی که حدس میزدم مادر اقا داماد باشه کنارشم یه مرد نسبتا هم سن بابا داشتن با لبخند بهم نگاه میکردن !!!!!!!!!!!
جلل خالق اینا مگع نباید الان از کوره در میرفتن؟؟؟؟
سلام زیر لبی دادمو خواستم برم جلوتر که
هیععععععععععععععععع یه پسر شبیه انگولایی ها که با دمپایی لاانگشتیو یه شلوار کردی خیلی گشاد تنش بود با یه کت رنگ و رو رفته و سیبیلای مزخرفو از همه جالب تر اینکه اونم مث من یه عینک ته استکانی به چشاش زده بود
همینجوری داشتم با تعجب بهش نگاه میکردم
انگار اونم خیلی تعجب کرده بود
بلند شد و سلامی داد لبخند زورکی زدمو به سمت مبلی که مامان نشسته بود رفتم