23-12-2013، 19:24
خدایا شاید من بد باشم ولی :
وقتی موسی اومد مناجات کرد گفت بارون نمیاد ندا رسید موسی یه نفر بین شما خیلی سیاه و آلوده است.
بگو پاشه بره من رحمتم و نازل کنم…
موسی اومد گفت : خدای من میگه به خاطر یه نفر رحمت من نازل نمی شه، پاشه بره…
تا این حرف و گفت گنه کاره سرش و آورد پایین، دلش لرزید، گفت : خدا… یه عمر آبرو داری کردی حالا می خوای من رو رسوا کنی؟!
گفت : خدایا همین یه دفعه رو هم آبرو داری کن!
تا این حرف و زد بارون شروع کرد به باریدن…
مردم تعجب کردن! گفتن موسی کسی بلند نشد بره!
ندا رسید موسی ما با بنده هامون آشتی کردیم!
موسی سوال کرد : خدایا میشه به من بگی این بنده کی بود؟!
ندا رسید موسی وقتی گنه کار بود آبروش و نبردم، حالا که با ما رفیق شده آبروش و ببرم...؟!
بگو پاشه بره من رحمتم و نازل کنم…
موسی اومد گفت : خدای من میگه به خاطر یه نفر رحمت من نازل نمی شه، پاشه بره…
تا این حرف و گفت گنه کاره سرش و آورد پایین، دلش لرزید، گفت : خدا… یه عمر آبرو داری کردی حالا می خوای من رو رسوا کنی؟!
گفت : خدایا همین یه دفعه رو هم آبرو داری کن!
تا این حرف و زد بارون شروع کرد به باریدن…
مردم تعجب کردن! گفتن موسی کسی بلند نشد بره!
ندا رسید موسی ما با بنده هامون آشتی کردیم!
موسی سوال کرد : خدایا میشه به من بگی این بنده کی بود؟!
ندا رسید موسی وقتی گنه کار بود آبروش و نبردم، حالا که با ما رفیق شده آبروش و ببرم...؟!