26-08-2013، 12:44
بوووووووووووووووووووووق -
مستقيم -
کجا حاج خانوم ؟
مستقيم ميدون ولی عصر
بيا بالا
مستقيم -
کجا حاج خانوم ؟
مستقيم ميدون ولی عصر
بيا بالا
يه خانوم چادری با پسرش سوار ميشن ميشينن عقب
يه خانوم هم ميشينه پهلوشون
... دوتا آقا هم رو صندلی جلو
يه خانوم هم ميشينه پهلوشون
... دوتا آقا هم رو صندلی جلو
مامان من بستنی ميخوام
پسرم من که ۱ ساعت پيش برات بستنی خريدم
نه خيرم ! من بسسستنی میخوام
عزيزم بهونه نگير الان ميريم خونه
مامان اگه برام بستنی نخری رفتيم خونه به بابا ميگم ديشب چی کار کردی
پسرم بزار پياده شديم برات بستنی ميخرم
نه من الان بستنی ميخوام
آخه الان که نميشه يه کمی صبر کن
من الان الان میخوام ! ااااار اااااااار
حالا که اينجور شد اصلا نميخرم
باشه منم به بابا ميگم ديشب جلوی مهمونا گوزيدی
پسرم من که ۱ ساعت پيش برات بستنی خريدم
نه خيرم ! من بسسستنی میخوام
عزيزم بهونه نگير الان ميريم خونه
مامان اگه برام بستنی نخری رفتيم خونه به بابا ميگم ديشب چی کار کردی
پسرم بزار پياده شديم برات بستنی ميخرم
نه من الان بستنی ميخوام
آخه الان که نميشه يه کمی صبر کن
من الان الان میخوام ! ااااار اااااااار
حالا که اينجور شد اصلا نميخرم
باشه منم به بابا ميگم ديشب جلوی مهمونا گوزيدی
يه دفه همه با هم بر ميگردن و اين زن بدبختو نگاه ميکنن و ميخندن
زن بيچاره هم از شدت خجالت شيش تا رنگ عوض ميکنه و به راننده ميگه نگه دارين
ماشين هنوز واينستاده بود که خانوم دست بچشو ميگيره و ميخواد از ماشين پياده شه که
يه موتوری مياد ميزنه در عقب ماشينو ميکنه
زن بيچاره هم از شدت خجالت شيش تا رنگ عوض ميکنه و به راننده ميگه نگه دارين
ماشين هنوز واينستاده بود که خانوم دست بچشو ميگيره و ميخواد از ماشين پياده شه که
يه موتوری مياد ميزنه در عقب ماشينو ميکنه
راننده هم شاکی پياده ميشه وسط خيابون داد ميزنه
آخه خواهر من ! منم ميگوزم ! شمام ميگوزی ! همه ميگوزن ! اين دليل نميشه که شما برينی به ماشين من
ماهی داخل آکواریوممون هی می خواست یه چیزی بهم بگه .
تا دهنشو وامی کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه .
دست کردم تو آکواریوم درش آوردم.
شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن .دلم نیومد دوباره
بندازمش اون تو. اینقده بالا پایین پرید خسه شد خوابیـــد .
دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب.
ولی الان چند ساعته بیدار نشده یعنی فکرکنم بیدار شده دیده
انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب ؟؟..................
دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت میکرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد.
اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمههای توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است.
اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده میشد چرا که میدیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، میرود.
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه میداد و چرخهای آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت: «یکی از همین روزها بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن میکنند و اونوقت کار همهمون تمومه…!»
اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمههای توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه دوربین مخفی بوده است.
اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده میشد چرا که میدیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، میرود.
هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه میداد و چرخهای آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد.
در همین هنگام در کابین خلبان، یکی از خلبانان به دیگری گفت: «یکی از همین روزها بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن میکنند و اونوقت کار همهمون تمومه…!»
سپاس و نظر بدید