امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان های دبستان میترکی از خنده

#1

گاو ماما می کرد


گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه با هم فریاد میزدند حسنک کجایی

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسک دیگر مانند پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد.کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد.پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد.پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود.او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر میشکند.پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برایمراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود.ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت.ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست که لباسش را درآورد.ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت.قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد و کبری و مسافران قطار مردند .

اما ریز علی بدون توجه به خاه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود.الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد.او اصلا حوصله مهمان ندارد.او پول ندارد که شکم مهمان ها را سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد.

او کلاس بالایی دارد.او فامیل های پولداری دارد .

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت.اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستانهای قشنگ وجود ندارد
.
.
.
.حال کردی حالا سپاس بدهBig Grin
داستان های دبستان میترکی از خنده 1
پاسخ
 سپاس شده توسط jolia ، parmis78 ، zolale qasemi ، mohamad4688 ، ✘Nina✘ ، ^BaR○○n^ ، گوگولی ریزه میزه ، بهرخ ، مخ دخترا ، amir.beigi ، maynaz90
آگهی
#2
veri veri niceHeart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
داستان های دبستان میترکی از خنده 1

f-ck life
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘Nina✘ ، ღ دختـــر آسمان ღ
#3
جالب وخوندنی بود
میگویند:باد آورده را باد میبرد..............اما دل من را که باد نیاورده بود.......

خطش را عوض کرد ومن ماندم باتمام پیامک های "دوستت دارم" که هیچگاه تحویل داده نشد.........
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘Nina✘ ، ღ دختـــر آسمان ღ
#4
Veri ? Smile) lol <<<Very<< lol
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ دختـــر آسمان ღ
#5
جالب بود.........Smile
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ دختـــر آسمان ღ
#6
خوب بود
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ دختـــر آسمان ღ
#7
چه ماجرای با حالی بود
?Isn't it lovely, all alone
...Heart made of glass, my mind of stone
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ دختـــر آسمان ღ ، parmis78
#8
cryingcryingچه ناراحت کننده بود امّا واقعی

تازه خنده دارم نبودAngryAngryAngry
پاسخ
 سپاس شده توسط ღ دختـــر آسمان ღ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان