31-05-2020، 17:05
(آخرین ویرایش در این ارسال: 31-05-2020، 17:06، توسط The moon.
دلیل ویرایش: افزودن تصویر/
)
داستان های صادق هدایت را می توان در چهار گروه تقسیم بندی کرد:
1) داستان های واقع گرا (رئالیستی): آبجی خانم، محلل، مرده خورها
۲) داستان های ناسیونالیستی: مازیار، پروین دختر ساسان و
۳) داستان های طنز: حاجی آقا، توپ مرواری، میهن پرست
۴) روان داستان ها (داستان های سوررئالیستی): داش آکل، سه قطره خون، زنده بگور و بوف کور
داستان های بوف کور، زنده بگور، داش آکل، سه قطره و فردا از نظر نوع جزو نوول های روانی و از نظر اسلوب جزو داستان های سوررئالیستی محسوب می شوند.
در این داستان ها، تظاهرات روح یا ناخودآگاه مطرح است. نویسندگان این گونه آثار سعی در ورود به دنیای مبهم و مجهول روح و خفایای ناخودآگاه داشته اند و از این رو توصیفات و تجربیات آنان در بسیاری از موارد شبیه به هم است. تا به امروز، آثار زیادی چه به زبان فارسی و چه به زبان های خارجی درباره ی آثار هدایت به ویژه بوف کور نگاشته شده است. در این مختصر، سعی بر این است این رمان از نظر سبک بررسی شود.
در سال ۱۹۱۰ پیکاسو و براک از پیروان سزان، نقاش معروف فرانسوی، سبک کوبیسم را ابداع نمودند. در سال ۱۹۱۳، آپولینر، شاعر برجسته ایتالیایی، شعرهای خود به سبک کوبیسم را منتشر کرد و در همین دوره در روانشناسی، فروید کتاب معروف توتم و تابو را نوشت و مسئله ناخودآگاه را عنوان نمود که در شکل گیری و پیشرفت سوررئالیسم تأثیر بسزایی گذاشت. ( تأثیرپذیری علوم و فلسفه و هنر بر یکدیگر)
همچنین، این امکان هست که هنرمند از مباحث زمان خود، بی خبر باشد ولی می تواند به کمک آگاهی و درک شهودی، زمان خود را کشف و اثر خود را مکتوب نماید. بنابراین شاید - هدایت از سبک سوررئالیسم (فرا واقع گرایی) اطلاعی نداشته و یا آثار آن سبک را ندیده باشد - امری که بعید به نظر می رسد - ولی همان طور که ذکر شد، هنرمند واقعی نسبت به زمان و روح زمان خود، آگاهی و شهودی دارد که با سایر افراد متفاوت است و این درک شهودی در صادق هدایت منجر به نوشتن رمانی (شبه رمان) شده که می توان تا حدودی آن را به سبک سوررئالیسم منتسب کرد. مهمترین منظور نویسندگان سوررئال، دست زدن به نگارش خودکار و از این طریق ایجاد فضای چند بعدی (چند زمانی) در یک اثر است که بدین وسیله خواننده را دائماً در معرض کشف های جدید و استنباط های متفاوت هدایت می کنند.
در کل داستان بوف کور، خواننده با یک نوعی بازی با زمان و مکان، جابجایی شخصیت ها (راوی، عمو، زن اثیری، پیرمرد، خنزر پنزری، لکاته و. . . ) و همچنین شخصیت های سیال و نابهنجار - نه از لحاظ اخلاقی بلکه نابهنجاری از نوع رفتاری، همچون نابهنجاری در داستان داش آکل هدایت - روبروست و ابهام و تردید، فضاهای رؤیا گونه (فضاهای سوررئالیستی) و امور شگفت و غریب در این داستان نقش بسزایی دارد و همین امر، موجب سردرگمی و هیجان بیشتر خواننده می گردد. داستان به دلیل تداخل زمانی و جاری بودن زمان های متوازی، نه آغازی دارد و نه پایانی، همه چیز در هم و مبهم است و در هر قسمت خواننده با فضاهای جدید و ابهام های ممتد روبروست.
در این رمان، راوی که برای سایه خود می نویسد، مشغول نقاشی بر روی قلمندانی است که عمویش وارد می شود: به هر حال عمویم پیرمردی بود قوز کرده که شالمه ی هندی دور سرش بسته بود، عبای زرد پاره ای روی دوشش بود و سر و رویش را با شالگردن پیچیده بود، یخه اش باز و سینه پشم آلودش دیده می شد. راوی در جای جای داستان تشابه عمو، پیرمرد و خود را بیان می کند: یک شباهت دور و مضحک با من داشت، مثل اینکه عکس من روی آینه دق افتاده باشد. در اواخر قسمت اول کتاب بوف کور، راوی با پناه بردن به افیون دچار حالت خلسه شده و در یک حالت نیمه خواب و نیمه اغما فرو می رود و در محیط غریب و در عین حال طبیعی رها می شود:
حس کردم که زندگی من رو به قهقرا می رفت، متدرجاً حالات و وقایع گذشته و یادگارهای گم شده، فراموش شده ی زمان بچگی خودم را می دیدم. نه تنها می دیدم بلکه در این گیر و دار، شرکت می کردم.
قسمت دوم بوف کور هم مانند قسمت اول، سرشار است از تصاویر درهم، امور وهمی، جابجایی و نابهنجاری شخصیت ها؛ امور و نکاتی که در آثار و نوشته های پیروان آندره برتون، رهبر سوررئالیست ها، منعکس شده است که در ذیل به آن، اشارتی خواهد شد.
مکتب سوررئالیسم
نهضت یا مکتب سوررئال، نهضت یا مکتبی آوانگارد نیست که دفعی و ناگهانی و بدون هیچ پیشینه ای ایجاد شده باشد، بلکه کسانی همچون هگل، افلاطون، فروید و مکاتبی چون، سمبولیسم، آکمه ایسم، ایماژیسم و به خصوص فوتوریسم، کوبیسم و دادائیسم در پیدایش سوررئالیسم و شکل گیری اولیه آن مؤثر بودند. در اینجا فرصت آن نیست که به هر یک از این مکاتب و تأثیر آن ها در پیدایش مکتب سوررئالیسم پرداخته شود، لذا مختصراً به شرح اهداف نظرات و آثار رهبران و پیروان این مکتب می پردازیم.
● پیدایش مکتب سوررئال
آنچه ما به طور معمول زندگی می نامیم روی دیگر (روی بی رنگ) سکه ی حقیقی است. انسان نومید می شود زیرا روی دیگر سکه وجود را که بی اندازه وسیع تر و زیبا تر است نمی شناسد و یا از آن بی خبر است و یا دور از دسترس می شمارد. گروه دادا (دادائیسم) که از شاعران و نویسندگانی چون؛ آندره برتون، ژان پولان، مارسل دوشان و تزارا تشکیل شده بود، به دنبال اختلافات اساسی بر سر انکار یا تحول ادبیات و هنر، به سرعت رو به افول نهاد و سرانجام در حوالی سال ۱۹۲۱ تجزیه و منحل شد و هر دسته از همکاران آن به یکی از از جنبش های مختلف پیوستند. از آن جمله یک گروه که مهمتر شمرده شد، به نام سوررئالیسم شهرت یافت. ( ۱۶۲۴ )
پیشوای مکتب سوررئالیسم که لفظ آن به معنی مافوق (sur) واقعیت (real) است، آندره برتون بود. آندره برتون لفظ سوررئال را یک عمل غیرارادی ذهن تعبیر می کرد. به این منظور که فعالیت واقعی اندیشه را به وسیله گفتار یا نوشته یا به طریق دیگر بیان کند. به عقیده ی او حالات هوشیاری انسان بیدار تنها یک جلوه محدود از فعالیت ذهنی است که قیود خارجی و تأثیر اراده و توجه، آن را زیر فشار قرار می دهد و پس می زند و تابع روش مصنوعی عقل می سازد. اگر اندیشه را آزاد بگذاریم، این راه های تنگ را که موجب خفقان اوست کنار می گذارد و به قدرت کامل خیال می پیوندد. آندره برتون به این نتیجه می رسد که در آینده، خیال و واقعیت در یکدیگر حل می شود و از مجموع آن ها یک نوع واقعیت برتر، یک مافوق واقعیت، حاصل خواهد شد. پیروان سوررئالیسم متفق القولند در اینکه خودآگاهی یا هوشیاری حصاری است گرداگرد ذهن انسان، که باید ویران شود تا بتوان به قلمرو ذهنی وسیعی که در مقابل آن، ناهوشیاری خوانده شده است. دست یافت.
اکتشافات فروید در ترویج و تأیید این مکتب هنری تأثیر فراوان داشت و مبانی تجربی آن را ایجاد نمود. پیروان این شیوه، برای جستجوی معانی و مضامین، چه در شعر و چه در رمان به عوالم صرع، هیستری، هذیان، خواب، خیال های وحشت انگیز میان خواب و بیداری و مانند آن رو می آوردند. سوررئالیسم هدفی دارد و فنونی. هدف آن دستیابی به جهان فراختر بود که ورای جهان محسوس و معقول است. سوررئالیسم ایجاد وسیله شناختی است از قلمروهایی که تا آن زمان اعتنایی به آن ها نشده است؛ یعنی عالم رؤیا، وهم، دیوانگی و. . .
▪ سوررئالیسم خط ربطی است بین دنیای خواب و بیداری.
▪ سوررئالیسم برخوردی است تراژیک بین قدرت های روح و شرایط زندگی.
▪ سوررئالیسم مخدره ای است تازه که فرزند سرسام و تاریکی است.
▪ سورئالیسم انتظاری است که رمبو زندگی حقیقی می نامد.
ارزش آثار سوررئالیستی تنها از معنی ژرف آن مایه نمی گیرد، بلکه از شکل آن نیز ناشی است. تطابق شکل و محتوا که اساس زیبایی شناسی کانت است در عین حال می تواند از خصوصیات آثار سوررئال شمرده شود. آثار سوررئال هیجان مبهمی را در روح ایجاد می کند که ناشی از این است که نمی داند آیا خودش یک دنیا می سازد یا جنبه ای از دنیا را کشف می کند. در بررسی این گونه آثار باید هر گونه پیشداوری زیبایی شناختی و عقل و منطق را فراموش کرد تا بتوان چنین آثاری را پذیرفت.
آثار سوررئال شباهت زیادی با هم دارند و این از بیان همسویه انسان هایی حکایت دارد که در شرایطی مشابه درگیر با رویدادهای یکسانی بوده اند. نویسندگان چنین متونی، به نهانگاه روح، ناخودآگاه جمعی که در همه افراد بشری مشترک است، نزدیک می شوند و یا ره می یابند و از این رو شرح مشاهدات و گزارش آن ها به شرح گزارش کسان دیگری شبیه خواهد بود که به این نهانخانه راه یافته اند.
فنون سوررئالیسم و بازتاب آن در بوف کور
پیروان مکتب سوررئال برای رسیدن به سوررئالیته فنون و اصولی را در نظر گرفته اند که عبارتند از:
۱) عالم جنون و دیوانگی
۲) طنز و هزل
۳) دنیا وهم و خواب
۴) اشیاء و مکان های سوررئال (فرا واقعی)
۵) نگارش خودکار
۶) زمان درونی
● عالم جنون (دیوانگی) و بازتاب آن در بوف کور
جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد
زعقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد
صائب
جنون و دیوانگی راهی است به عالم ناهشیاری و واقعیت برتر. در دنیای دیوانگان تخیل حاکم مطلق العنان است. روح آن ها در حالتی سیر می کند که فقط در نظر مردم عادی کوچه و بازار متضاد و بی تناسب است. آن ها عادت تطبیق با زندگی روزمره را از دست داده اند اما دنیای آن ها برای خودشان همان قاطعیت را دارد که دنیای عادی برای ما. مطالعه ی پریشان گویی های آن ها افق معرفت را به طور محسوس گسترده تر می کند و ما را از واقعیت عملی و محدود دور می سازد. دیوانگان در دنیای رؤیا و وهم زندگی می کنند و دیدگاههای تازه ای را درباره این عالمی که در آن همه چیز مجاز است به روی ما می گشایند. آن ها در تخیل خویش از آرامش زیادی برخوردارند و از هذیان خویش به قدر کافی لذت می برند. دیوانگی اولین قدم به سوی بالاترین آزادی هاست. زیرا این امکان می دهد که همه ی اجبارهای عقل سلیم ادعایی را پشت سر بگذارد.
دیوانگی نقطه ی پایان اندیشه و حد نهایی عصیان است؛ عصیانی که تصمیم می گیرد بلافاصله برای خود دنیای دیگری با تحقیر هر گونه سازش با دنیای واقعیت بسازد. دیوانگی و جنون غرقابی است که چون کسی در آن افتد دیگر امکان بازگشت به ساحل ندارد. بنابراین شیوه ای که سوررئالیست ها برای آفرینش اثر خود استفاده می کردند، دیوانگی نبود، دیوانه بازی و به قول برتون تقلید از بیماران روانی بود. دیوانگی یا ناهنجاری رادیکال در آثار هدایت با سه مضمون؛ مرگ، عشق و نوشتن ارتباطی متقابل دارد. در سه قطره خون و زنده بگور، راوی داستان دیوانه یا شبه دیوانه است. راوی بوف کور نیز شخصیتی نابهنجار است. هدایت او را بسان فردی نامتعارف، شخصیتی منزوی، سرخورده، خشمگین و متفاوت با دیگران به ما می شناساند. زندگی او عملاً در هیچ زمینه ای، زندگی فردی معمولی و بهنجار نیست.
دیگر شخصیت های هدایت نیز از لکاته گرفته تا داش آکل، شخصیتی نابهنجار هستند البته باید توجه داشت که این نابهنجاری به حیطه اخلاق کاری ندارد بلکه نابهنجاری روحی و روانی است. شخصیت های داستان های هدایت به نوعی روحیه ای غیر یا ضد عقلانی دارند و به گونه ای نامتعارف بر مبنای باورها یا رویکردی یکه زندگی می کنند؛ در جهان خود غرق هستند و چندان توجهی به جهان عینی و برون ندارند و از این امر لذت می برند. همان طور که در سطوح فوق ذکر شد دیوانگی با سه مضمون، نوشتن، عشق و مرگ در ارتباط است.
الف) نوشتن و دیوانگی
بخشی از دیوانگی و نابهنجاری رادیکال شخصیت های آثار هدایت در شور بی غایت و بی هنجار نوشتن نهفته است:
من فقط به شرح یکی از این پیشآمدها می پردازم
این احتیاج نوشتن بود که برایم یک جور وظیفه ی اجباری شده بود
باید همه اینها را بنویسم تا ببینم به خودم مشتبه نشده باشد.
و
ب) عشق و دیوانگی
مضمون عشق (شور جنسی) آثار هدایت به نظر می رسد برداشتی آزاد ولی کم و بیش دقیق از غریزه ی زندگی فروید است. زندگی شخصی مثل داش آکل با پیدا شدن یک زن (مرجان) و شعله ور شدن آتش عشق، سامان خود را از دست می دهد. همین میل کور و غیرعقلانی، راوی بوف کور را در خود می بلعد. در این زمینه باید گفت که عامل عروج و پیدایش دیوانگی و نابهنجاری رادیکال، ناکامی در محقق ساختن آن است. این میل و شور، تند و توفنده، انسان را از جاده ی ملایمت و عقلانیت به بیراهه ی تلاش پی در پی و غیر حسابگرایانه برای رسیدن به غایتی معین می کشاند و چون این غایت به دست نمی آید یا به کلی غیرقابل تحقق از آب در می آید، منجر به نابهنجاری می شود. این میل و شور در بوف کور هدایت به اشکال مختلف بیان می شود.
آیا از دست او نبود که به این روز افتاده بودم.
آیا می دانست که برای خاطر او بود که می مردم.
مثل این بود که این لکاته از شکنجه ی من کیف و لذت می برد.
ج) مرگ و دیوانگی
در آثار هدایت، زندگی مرگ است و مرگ زندگی. همان دیالکتیکی که بر اساس نظریه هگل بین دو مقوله ی هستی و نیستی جریان دارد. در آثار هدایت، مرگ شوری را می آفریند که زندگی از آفریدن آن اساساً عاجز است. شناخت این دیالکتیک که زندگی، تهی از هرگونه شور و پویایی است و تنها عنصر برخوردار از سرزندگی، چیزی جز نیستی محض انسان را در بر ندارد، دیوانگی و نابهنجاری رادیکال را باعث می شود. از این لحاظ حرکت و فعالیت های شخصیت های هدایت پیش از آنکه نشان از عقلانیت داشته باشد، نشان از دیوانگی یا شور سردرگم دارد:
تنها چیزی که از من دلجویی می کرد امید نیستی پس از مرگ بود.
ای مرگ تو توشداروی ناامیدی می باشی.
● طنز و هزل و بازتاب آن در بوف کور
در نظر سوررئالیست ها جهانی که ما در آن به سر می بریم خوار مایه و بی معنی است و در چشم کسی که نظری وسیع و عمیق دارد، جز به مسخره و ریشخند نمی ارزد. کسی که بنا را بر طنز گذارد از زندگی روزمره جدا می شود و چون تماشاگران به نظاره آن می نشیند و آن را خوار و خفیف می یابد. البته طنز مورد نظر سوررئالیست ها که برتون از آن به عنوان نقاب نومیدی یاد می کند هیچ گونه ارتباطی با شوخی و فانتزی احساساتی ندارد. طنز سوررئالیستی خنده ای است آمیخته به ناسزا که از اعماق درون عاصی برمی آید برای مقابله با عقاید رایج و گفتار جهانی آن ها. طنز بکار رفته درآثار هدایت ـ به جز آثار رئالیستی که بیشتر جنبه ی استهزاء دارد ـ همراه با یک احساس یأس و ناشکیبایی است. در واقع هدایت امید و انزجار و یأس خود را در پوشش طنز بیان می دارد.
خودکشی شخصیت های هدایت که بر آثار وی سایه انداخته نیز طنز تلخی است نسبت به شرایط و قراردادهای اجتماعی:
دنیا به نظرم یک خانه ی خالی و غم انگیز آمد
حس می کردم که این دنیا برای من نبود
بوف کور علاوه بر طنز سوررئالیستی که با دیدی فلسفی همراه است، از طنز رئالیستی (طنز به معنی عام) نیز بهره جسته است. و این بدان علت است که بوف کور یک اثر سورئالیستی محض نیست بلکه عناصری از رئالیسم، سمبولیسم و اکسپرسیونیسم نیز در آن مشاهده می شود.
● دنیای وهم و رویا
عالم وهم و خواب هم یک نوع واقعیت دارد و خطا است که آن را از عالم واقع بکلی جدا کنیم. در عالم رؤیا درجه ی ژرف تری از واقعیت را می توان کشف کرد. در اثنای خواب (چه خواب طبیعی، و چه خواب مصنوعی)، اندیشه ادامه می یابد. نروال اظهار می دارد که قلمرو خیال واقعیتی برابر با واقعیت عالم بیداری دارد. به عقیده ی او رؤیا و وهم به آدمی اجازه می دهد که در خود نفوذ کند و به معرفت متعالی دست یابد. در عالم رؤیا که در میان انسان های نخستین وسیله ی شناخت بوده، مسئله اضطراب آور امکان به هیچ وجه مطرح نیست؛ همه چیز آسان جلوه می کند و ذهن منفعل در برابر عجیب ترین حوادث تصور تضاد نمی کند، مگر در عالم بیداری و به فرمان منطق محدود و نارسای ما.
در متونی که عالم رؤیا حاکم مطلق العنان است، اشباح و موجودات وهمی نقشی منطقی بازی می کنند زیرا ذهن انتقادی گریبان آن ها را نمی گیرد که بر آن اعتراض کند. رؤیا که به عقیده ی فروید مظهر دنیای سرکوفته و واقعیت برتر است باید برای حل مسائل اساسی زندگی بکار رود و با تحلیل و کشف آن انسان می تواند وجود تام و تمام خود را ادارک کند. در بوف کور صادق هدایت عناصر رؤیا و خواب همراه با فضای داستان های گوتیک (اشیاء سوررئالیستی) به وفور دیده می شود. در این اثر، مدام سخن از تاریکی، شب جاودانگی و ازلی است. فضای همه ی صحنه ها با تاریکی همراه است. در زیر به چند نمونه از این جملات اشاره می شود:
دریک دنیای باور نکردی بیدار شده بودم
چشم هایم را که می بستم دنیای حقیقی خودم به من ظاهر می شد
مناظری که جلو من مجسم می شد خواب معمولی نبود چون هنوز خوابم نبرده بود.
راوی بعد از مرده شدن ! زن اثیری می گوید:
آیا در حالت رؤیا دیده بودم ؟ آیا حقیقت داشت
در داستان بوف کور دنیای وهم و خیال گاهی با پناه بردن به افیون ایجاد می شود:
وقتی که تریاک می کشیدم افکارم بزرگ، لطیف و افسون آمیز می شد.
راوی در مورد مرده شدن ! زن اثیری می گوید:
این حالت برایم حکم یک خواب ژرف بی پایان را داشت.
از شدت تب مثل این بود که همه ی چیزها بزرگ شده و حاشیه پیدا کرده بود. سقف عوض اینکه پایین بیاید بالا رفته بود. لباس هایم تنم را فشار می داد.
آیا او موجودی حقیقی و یا یک توهم بود ؟
چشم هایم که بسته شد دیدم در میدان محمدیه بودم.
همان طور که اشاره شد امور رویا مانند، در فضای داستان های گوتیک و همراه با عناصر عجیب و غریب که در مبحث ذیل تحت عنوان اشیاء سوررئال به آن اشاره می شود، در یک فضای تیره و مه گرفته ظهور می یابد:
خانه ام بیرون شهر در یک محل ساکت و آرام مواقع شده، اطراف آن کاملاً مجزا و دورش خرابه است
مه انبوهی در هوا متراکم شده بود به طوری که درست جلو پایم را نمی دیدم.
● اشیاء سوررئالیستی (اشیاء و موجودات رؤیایی، Ready- made )
در مبحث رؤیا اشاره شد که همراه با رؤیا گونه ها و پاره های وهمی عناصر غریبی نیز در متون سوررئالیستی به چشم می خورد که که در اینجا تحت عنوان اشیاء سوررئالیستی به بررسی آن می پردازیم. این اشیاء (یا موجودات) حاصل دید عمیق و غیر متعارف نویسنده نسبت به محیط دور و برخود است و با هدف زیر و رو کردن دنیای منطقی و آشکار ساختن بی کفایتی فعالیت خودآگاه فراهم می شوند.
عناصر سورئالیستی (مکان ها و اشیاء) در بوف کور در جای جای این داستان به شکلی برجسته خودنمایی می کند:
خانه های عجیب و غریب به شکل بریده ی هندسی با پنجره های متروک سیاه کنار جاده رج کشیده بودند ولی بدنه ی دیوار این خانه ها مانند کرم شبتاب، تشعشع کدر و ناخوشی از خود متصاعد می کرد. درخت ها به حالت ترسناکی دسته دسته، ردیف ردیف می گذشتند.
کوه های بریده بریده، درخت های عجیب و غریب توسری خورده و
سر راهم خانه های خاکستری رنگ با دریچه های کوتاه و تاریک دیده می شد.
● نگارش خودکار (جریان سیال ذهن)
چه تفاخری بالاتر از اینکه نویسنده نداند زبان چیست ؟ کلام چیست ؟ نه ساختار طول اثر را بداند و نه شرایط پایان گرفتن آن را، نه چرا ی آن و نه چگونه اش را
وقتی که هر گونه قید و بند عقل از میان برود ـ یعنی در حالتی مانند خواب و جنون ـ ذهن ناهشیار ناگهان بکار می افتد و در این موقع اگر قلم به دست بگیریم و آن را آزاد بگذاریم می توان پیام هایی را که از عالم ناهشیاری می رسد، ثبت کرد. کافی است که ذهن مان را خالی کنیم بطوری که هجومی از کلمات به آن بدون جلوگیری صورت بگیرد و بگذاریم که زبان بی آنکه توجیهش کنیم به خودی خود حرف بزند و آنچه می گوید عیناً روی کاغذ بیاورد. اما این سادگی سطحی، مشکلات فراوانی دارد؛ گذاشتن ذهن در انفعالی ترین حالت ایجاب می کند که انسان به طور اساسی از دنیای روزمره جدا شود. نگارش خودکار عدم توجه مطلق به واقعیت بیرونی را ایجاب می کند که به سادگی قابل حصول نیست و نیز ترک همه ی اشتغالات عادی خود ذهن؛ قطع علاقه ی کامل از آنچه معمولا تشکیل دهنده ی اندیشه شمرده می شود: وابستگی های منطق و اخلاقی و زیبایی شناختی.
نگارش خودکار که در آن ایماژهای (صور خیال) فراوانی از اعماق ضمیر ناخودآگاه بیرون می آید رابطه ادبیات و غیر ادبیات را معکوس می کند و غیر ادبیات به صورت تصویر ناپذیری بسیار غنی تر از ادبیات عمل می کند. متن خودکار (اوتوماتیسم) به نگارنده اش نشان می دهد که چیزهایی فراتر از آنچه او تصور می کند در بردارد به طوری که خود نگارنده را دچار حیرت می کند: این این عناصر برای شما که می نویسید همان قدر بیگانه اند که برای هرکس دیگری.
هدایت نیز در مورد بوف کور گفته: وقتی یک چیز وحشتناک می نوشتم و دوباره می خواندم، خودم می خندیدم.
سه جریان در نگارش خودکار سوررئالیستی ادغام می شود:
۱) تئوری روانکاوی عاری ای همه ی هدف های درمانی
۲) جریان مدیومی اما فارغ از مسائل مربوط به احضار روح
۳) سنت شاعرانه (الهام)
تفصیل این موارد بخصوص سنت شاعرانه که تغییرات خاصی را در طول زمان (دوران باستان، قرون وسطی و دوران حاکمیت سوررئال) به خود دیده نوشتار دیگری را به خود اختصاص می دهد. در متونی که از راه نگارش خودکار بدست آمده، باید از هرگونه حک و اصلاح خودداری نمود و همان چیزی از ذهن تراوش کند باید بر روی صفحه آورد. زیرا حک و اصلاح، چهره ی واقعیت برتر را که به دشواری تجلی کرده است، ضایع می کند به همین دلیل (عدم حک و اصلاح) این متون سرشار است از غلط های دستوری (صرفی و نحوی) و املایی و در نتیجه جملات مبهم.
صادق هدایت نیز در آثاری مثل، زنده بگور، سه قطره خون و بخصوص بوف کور، آنچه را که بر ذهنش ـ راوی ـ جاری می شود بر صفحه ی کاغذ می ریزد؛ در انتخاب کلمات دقت نمی کند و برای زیبایی آن ها زحمت نمی کشد. کاربرد جملات غلط و معانی مبهم در آثارش تا آنجاست که به او لقب داستان نویس ناشی ! داده اند. در زیر به چند نمونه اشاره می شود:
ولی من در مقابل این گلویی که برای خودم بودم بیش از یک نوع اثبات مطلق و مجنون چیز دیگری نبودم.
روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم.
آیا با مرده چه می توانستم بکنم.
بعد حس کردم که زندگی من رو به قهقرا می رفت.
همچنین هدایت در بوف کور بعضی لغات و اصطلاحات را در معانی غیر معمولی یا در صورت های غیرمعمول بکار برده:
برای اینکه به معنی تا
به یک معنی کافی بود، برای اینکه آن فرشته ی آسمانی
اما باید توجه داشت که شیوه ی داستان پردازی در بوف کور هرچند به جریان سیال ذهن نزدیک است اما دقیقاً آن نیست. در این شیوه (جریان سیال ذهن) همه ی طیف های روحی و جریانات و مشغله های ذهنی مطرح می شود و داستان عرصه ی نمایش تفکرات و دریافت ها از جنبه ی ناخودآگاه و خودآگاه و سیلان خاطرات و احساسات و تداعی معانی بی پایان است. از این نظر بوف کور به جریان سیال ذهن نزدیک است اما در جریان سیال ذهن تکیه بیشتر بر لایه های پیش از گفتار است. بدین معنی که در ذهن شخصیت یا شخصیت ها، مطالب و مسائلی است که هنوز به صورت گفتار تبلور نیافته اما خواننده باید آن ها را حس کند. هرچند این مورد در بوف کور نموهه هایی دارد، اما اساسی نیست.
در بوف کور کمتر به لایه های پیش از گفتار بر می خوریم و گفتارها، گفتارهایی است عقلانی (نه در معنای کلاسیک) و سراسر کتاب پر است از جملات توضیحی و معترضه:
نمی دانم چرا گذرم به خانه پدر زنم افتاد. پسرکوچکش - برادر زنم - روی سکو نشسته بود.
بعد از مدتی پدرم عاشق یک دختره ی باکره، بوگام داسی، رقاص معبد لینگم می شود.
روایت بوف کور را می توان تا حدودی نزدیک به خودگویی درونی دانست؛ حدیث نفس یا خودگویی (حرف زدن با خود یکی از شیوه های جریان سیال ذهن) آن است که شخصیت ـ راوی ـ افکار و احساسات خود را به زبان بیاورد تا خواننده هرچند فرضی ـ از نیات و مقاصد او با خبر شود. در حدیث نفس خصوصیات روانی راوی برخواننده آشکار می شود. نویسنده در حالات و مکالمات او دخالت نمی کند و از طریق صحبت های او با مخاطب فرضی ـ در مورد بوف کور این مخاطب سایه اش است ـ است که می توان به افکار و احساسات او پی برد.
● زمان داستانی در متون سوررئال
پیش ما صدسال و یک ساعت یکی است
که دراز و کوته از ما منفکی است
مولانا
به طور کلی، در داستان ها با دو مقوله ی زمان بیرونی و زمان درونی سر و کار داریم.
زمان بیرونی: که داستان های رئال برخاسته از ساز و کارهای آن است و هرگونه تحلیل آن ها نیز بر اساس روابط و مناسباتی است که از آن ناشی می شود. گذشته در حکم مرده ایی است که روح اش را زمان حال احضار می کند و آینده انگشتی است که هنوز دکمه زنگ را فشار نداده است. در این زمان درک گذشته و آینده منبعث از حال همیشه حاضر است: زمان از آینده می آید، به حال می رسد و به گذشته می پیوندد.
برخلاف زمان بیرونی، زمان درونی نه قابل اندازه گیری است نه مبتنی بر روابط علی. در زمان درونی که در ساخت و ساز داستان های سورئال بکار رفته، هیچ مرز روشن و هیچ خط دقیقی بین گذشته و حال یا حال و آینده وجود ندارد. استمرار مانند رودخانه ای جاری است؛ گذشته با حال در می آمیزد و به درون آینده می ریزد. بدین ترتیب زمان درونی نه زمان حال حاضر که زمان استمرار و تداوم است که وحدت آن بر اثر نیازهای عقل عملی تکه پاره می شود.
احساس سبکی و بی وزنی راوی بوف کور و حس مشارکت وی در اتفاقات دوران کودکی ناشی از التفات او به زمان درونی است. حضور گذشته در ذهن راوی نه برخاسته از کنش ارادی حال حاضر بلکه منبعث از استمرار و تداوم است. او تأکید می کند:
زمان بچگی خودم را می دیدم نه تنها می دیدم بلکه در این گیر و دارها شرکت داشتم و آن ها را حس می کردم.
راوی این گذشته را که همیشه در ذهن وی حی و حاضر است با هیچ زمانی عوض نمی کند:
ابدیت چیست ؟ برای من ابدیت عبارت از این بود که کنار نهر سورن با آن لکاته سرمامک بازی بکنم و
راوی در کنار زن اثیری مرده نیز همان حالت های زمان های برگشت پذیر را احساس می کند:
در این لحظه من در گردش زمین و افلاک در نشو نمای رستنی ها و جنبش جانداران شرکت داشتم. گذشته و آینده دور و نزدیک با زندگی احساساتی من شریک و توأم شده بود.
بوف کور دو زمان است از یک قهرمان ـ به صورت پیوسته. یک قهرمان که در عین حال در دو دنیای متفاوت و در دو زمان متوازی می زید. در پایان کتاب متوجه می شویم که پیرمرد خود راوی است:
رفتم جلو آینه ولی از شدت ترس دستهایم را جلو صورتم گرفتم. دیدم شبیه نه اصلاً پیرمرد خنزر پنزری شده بودم.
در نتیجه آن اعمالی که از او سر زده، اعمالی است که از خود راوی در زمان دیگری در یک زمان موازی با زمان راوی بروز کرده است. به همین علت رمان بعد از پایان دوباره از نو در ذهن خواننده آغاز می شود. بدین ترتیب، آغاز، پایان و وسط داستان یکی است؛ داستان بر روی یک خط مستقیم (زمان بیرونی) سیر نمی کند، ماجراها هم مربوط به دیروزند و هم امروز و هم فردا. در این داستان هر قهرمان را می توان با توجه به زمان های مختلف، مظهر قهرمان دیگر دانست و داستان را از زبان او بیان کرد. در یک لحظه هم راوی را می بینیم که جوانی است و هم پیرمرد قوزی که آینده ی راوی است. همین پیرمرد از طرف دیگر، زمان حال روای هم هست به اعتبار اینکه راوی در برهه یی از زمان پیرمرد است و جزیی از کل اوست:
هر کس دیروز مرا دیده، جوان شکسته و ناخوشی دیده است ولی امروز پیرمرد قوزیی می بیند که موهای سفید، چشم های واسوخته و لب شکری دارد.
حس می کردم که بچه شده ام و همین الان که مشغول نوشتن هستم در این احساسات شرکت می کنم. همه ی این احساسات متعلق به الان است و مال گذشته نیست.
زندگی من در هر روز و هر دقیقه عوض می شد
بوف کور آمیزه ای است از مشاهدات و رؤیاهای خواب و بیداری، حقایق متعارف و غیر متعارف و حرکت کردن در جهان تاریکی ها و نزدیک شدن به آشیانه روح و سخن گفتن از ابهام آن. و از آنجا که متن بوف کور در حال توصیف جهانی مجهول و وهمی است به همین سبب، اساس بوف کور بر وهم و تردید و شک است که به انحاء مختلف منعکس شده:
آیا من حقیقتا با او ملاقات کرده بودم.
شاید یک مرغ یا پرنده رهگذری خواب می دید.
واقعیت های عادی و روزمره در بوف کور با هاله ای از غرایب مافوق طبیعی درهم می آمیزد و جهان دیگری می آفریند. در این جهان همه ی چیزهای عادی و معمولی و اسرارآمیز و خیال جلوه می کند و حالتی از خرق عادت و رمز و راز، اشخاص و اشیاء را در بر می گیرد؛ شهرها و خانه ها خصوصیت و کیفیت مرموزی پیدا می کند. نزدیکی خیال و واقعیت در این داستان به گونه ایی است که به دشواری می توان آن ها را از هم تمیز داد. به قول ریمبون دنسی: گویی با قلمی نوشته شده که آن را در خشخاش فرو برده اند. سراسر داستان وهم آلود، دردناک و پر از نفرت و ناسزا به وضع چرکین انسان نوعی است.
نثر بوف کور که نثری است زنده و عاری از منطق دستوری، سرشار است از تشبیهات غریب و بی سابقه:
لای در اتاق را مثل دهن مرده باز گذاشته بود.
صورت هول و محو او مثل اینکه از پشت ابر و دود ظاهر شده باشد.
استفاده از همین قبیل تشبیهات در سراسر بوف کور منجر به ایجاد فضای رؤیا و جملات مبهم شده است. ماجرای راوی بوف کور در آخر کتاب با این عبارت: وزن مرده ای روی سینه ام فشار می داد به پایان می پذیرد، بی آنکه راوی به آرمان خود (رسیدن وحدت) دست یابد. با پایان یافتن داستان، داستان دوباره درذهن خواننده آغاز می شود؛ اما به شکلی دگرگون. /نویسنده: هادی خوش سیما
1) داستان های واقع گرا (رئالیستی): آبجی خانم، محلل، مرده خورها
۲) داستان های ناسیونالیستی: مازیار، پروین دختر ساسان و
۳) داستان های طنز: حاجی آقا، توپ مرواری، میهن پرست
۴) روان داستان ها (داستان های سوررئالیستی): داش آکل، سه قطره خون، زنده بگور و بوف کور
داستان های بوف کور، زنده بگور، داش آکل، سه قطره و فردا از نظر نوع جزو نوول های روانی و از نظر اسلوب جزو داستان های سوررئالیستی محسوب می شوند.
در این داستان ها، تظاهرات روح یا ناخودآگاه مطرح است. نویسندگان این گونه آثار سعی در ورود به دنیای مبهم و مجهول روح و خفایای ناخودآگاه داشته اند و از این رو توصیفات و تجربیات آنان در بسیاری از موارد شبیه به هم است. تا به امروز، آثار زیادی چه به زبان فارسی و چه به زبان های خارجی درباره ی آثار هدایت به ویژه بوف کور نگاشته شده است. در این مختصر، سعی بر این است این رمان از نظر سبک بررسی شود.
در سال ۱۹۱۰ پیکاسو و براک از پیروان سزان، نقاش معروف فرانسوی، سبک کوبیسم را ابداع نمودند. در سال ۱۹۱۳، آپولینر، شاعر برجسته ایتالیایی، شعرهای خود به سبک کوبیسم را منتشر کرد و در همین دوره در روانشناسی، فروید کتاب معروف توتم و تابو را نوشت و مسئله ناخودآگاه را عنوان نمود که در شکل گیری و پیشرفت سوررئالیسم تأثیر بسزایی گذاشت. ( تأثیرپذیری علوم و فلسفه و هنر بر یکدیگر)
همچنین، این امکان هست که هنرمند از مباحث زمان خود، بی خبر باشد ولی می تواند به کمک آگاهی و درک شهودی، زمان خود را کشف و اثر خود را مکتوب نماید. بنابراین شاید - هدایت از سبک سوررئالیسم (فرا واقع گرایی) اطلاعی نداشته و یا آثار آن سبک را ندیده باشد - امری که بعید به نظر می رسد - ولی همان طور که ذکر شد، هنرمند واقعی نسبت به زمان و روح زمان خود، آگاهی و شهودی دارد که با سایر افراد متفاوت است و این درک شهودی در صادق هدایت منجر به نوشتن رمانی (شبه رمان) شده که می توان تا حدودی آن را به سبک سوررئالیسم منتسب کرد. مهمترین منظور نویسندگان سوررئال، دست زدن به نگارش خودکار و از این طریق ایجاد فضای چند بعدی (چند زمانی) در یک اثر است که بدین وسیله خواننده را دائماً در معرض کشف های جدید و استنباط های متفاوت هدایت می کنند.
در کل داستان بوف کور، خواننده با یک نوعی بازی با زمان و مکان، جابجایی شخصیت ها (راوی، عمو، زن اثیری، پیرمرد، خنزر پنزری، لکاته و. . . ) و همچنین شخصیت های سیال و نابهنجار - نه از لحاظ اخلاقی بلکه نابهنجاری از نوع رفتاری، همچون نابهنجاری در داستان داش آکل هدایت - روبروست و ابهام و تردید، فضاهای رؤیا گونه (فضاهای سوررئالیستی) و امور شگفت و غریب در این داستان نقش بسزایی دارد و همین امر، موجب سردرگمی و هیجان بیشتر خواننده می گردد. داستان به دلیل تداخل زمانی و جاری بودن زمان های متوازی، نه آغازی دارد و نه پایانی، همه چیز در هم و مبهم است و در هر قسمت خواننده با فضاهای جدید و ابهام های ممتد روبروست.
در این رمان، راوی که برای سایه خود می نویسد، مشغول نقاشی بر روی قلمندانی است که عمویش وارد می شود: به هر حال عمویم پیرمردی بود قوز کرده که شالمه ی هندی دور سرش بسته بود، عبای زرد پاره ای روی دوشش بود و سر و رویش را با شالگردن پیچیده بود، یخه اش باز و سینه پشم آلودش دیده می شد. راوی در جای جای داستان تشابه عمو، پیرمرد و خود را بیان می کند: یک شباهت دور و مضحک با من داشت، مثل اینکه عکس من روی آینه دق افتاده باشد. در اواخر قسمت اول کتاب بوف کور، راوی با پناه بردن به افیون دچار حالت خلسه شده و در یک حالت نیمه خواب و نیمه اغما فرو می رود و در محیط غریب و در عین حال طبیعی رها می شود:
حس کردم که زندگی من رو به قهقرا می رفت، متدرجاً حالات و وقایع گذشته و یادگارهای گم شده، فراموش شده ی زمان بچگی خودم را می دیدم. نه تنها می دیدم بلکه در این گیر و دار، شرکت می کردم.
قسمت دوم بوف کور هم مانند قسمت اول، سرشار است از تصاویر درهم، امور وهمی، جابجایی و نابهنجاری شخصیت ها؛ امور و نکاتی که در آثار و نوشته های پیروان آندره برتون، رهبر سوررئالیست ها، منعکس شده است که در ذیل به آن، اشارتی خواهد شد.
مکتب سوررئالیسم
نهضت یا مکتب سوررئال، نهضت یا مکتبی آوانگارد نیست که دفعی و ناگهانی و بدون هیچ پیشینه ای ایجاد شده باشد، بلکه کسانی همچون هگل، افلاطون، فروید و مکاتبی چون، سمبولیسم، آکمه ایسم، ایماژیسم و به خصوص فوتوریسم، کوبیسم و دادائیسم در پیدایش سوررئالیسم و شکل گیری اولیه آن مؤثر بودند. در اینجا فرصت آن نیست که به هر یک از این مکاتب و تأثیر آن ها در پیدایش مکتب سوررئالیسم پرداخته شود، لذا مختصراً به شرح اهداف نظرات و آثار رهبران و پیروان این مکتب می پردازیم.
● پیدایش مکتب سوررئال
آنچه ما به طور معمول زندگی می نامیم روی دیگر (روی بی رنگ) سکه ی حقیقی است. انسان نومید می شود زیرا روی دیگر سکه وجود را که بی اندازه وسیع تر و زیبا تر است نمی شناسد و یا از آن بی خبر است و یا دور از دسترس می شمارد. گروه دادا (دادائیسم) که از شاعران و نویسندگانی چون؛ آندره برتون، ژان پولان، مارسل دوشان و تزارا تشکیل شده بود، به دنبال اختلافات اساسی بر سر انکار یا تحول ادبیات و هنر، به سرعت رو به افول نهاد و سرانجام در حوالی سال ۱۹۲۱ تجزیه و منحل شد و هر دسته از همکاران آن به یکی از از جنبش های مختلف پیوستند. از آن جمله یک گروه که مهمتر شمرده شد، به نام سوررئالیسم شهرت یافت. ( ۱۶۲۴ )
پیشوای مکتب سوررئالیسم که لفظ آن به معنی مافوق (sur) واقعیت (real) است، آندره برتون بود. آندره برتون لفظ سوررئال را یک عمل غیرارادی ذهن تعبیر می کرد. به این منظور که فعالیت واقعی اندیشه را به وسیله گفتار یا نوشته یا به طریق دیگر بیان کند. به عقیده ی او حالات هوشیاری انسان بیدار تنها یک جلوه محدود از فعالیت ذهنی است که قیود خارجی و تأثیر اراده و توجه، آن را زیر فشار قرار می دهد و پس می زند و تابع روش مصنوعی عقل می سازد. اگر اندیشه را آزاد بگذاریم، این راه های تنگ را که موجب خفقان اوست کنار می گذارد و به قدرت کامل خیال می پیوندد. آندره برتون به این نتیجه می رسد که در آینده، خیال و واقعیت در یکدیگر حل می شود و از مجموع آن ها یک نوع واقعیت برتر، یک مافوق واقعیت، حاصل خواهد شد. پیروان سوررئالیسم متفق القولند در اینکه خودآگاهی یا هوشیاری حصاری است گرداگرد ذهن انسان، که باید ویران شود تا بتوان به قلمرو ذهنی وسیعی که در مقابل آن، ناهوشیاری خوانده شده است. دست یافت.
اکتشافات فروید در ترویج و تأیید این مکتب هنری تأثیر فراوان داشت و مبانی تجربی آن را ایجاد نمود. پیروان این شیوه، برای جستجوی معانی و مضامین، چه در شعر و چه در رمان به عوالم صرع، هیستری، هذیان، خواب، خیال های وحشت انگیز میان خواب و بیداری و مانند آن رو می آوردند. سوررئالیسم هدفی دارد و فنونی. هدف آن دستیابی به جهان فراختر بود که ورای جهان محسوس و معقول است. سوررئالیسم ایجاد وسیله شناختی است از قلمروهایی که تا آن زمان اعتنایی به آن ها نشده است؛ یعنی عالم رؤیا، وهم، دیوانگی و. . .
▪ سوررئالیسم خط ربطی است بین دنیای خواب و بیداری.
▪ سوررئالیسم برخوردی است تراژیک بین قدرت های روح و شرایط زندگی.
▪ سوررئالیسم مخدره ای است تازه که فرزند سرسام و تاریکی است.
▪ سورئالیسم انتظاری است که رمبو زندگی حقیقی می نامد.
ارزش آثار سوررئالیستی تنها از معنی ژرف آن مایه نمی گیرد، بلکه از شکل آن نیز ناشی است. تطابق شکل و محتوا که اساس زیبایی شناسی کانت است در عین حال می تواند از خصوصیات آثار سوررئال شمرده شود. آثار سوررئال هیجان مبهمی را در روح ایجاد می کند که ناشی از این است که نمی داند آیا خودش یک دنیا می سازد یا جنبه ای از دنیا را کشف می کند. در بررسی این گونه آثار باید هر گونه پیشداوری زیبایی شناختی و عقل و منطق را فراموش کرد تا بتوان چنین آثاری را پذیرفت.
آثار سوررئال شباهت زیادی با هم دارند و این از بیان همسویه انسان هایی حکایت دارد که در شرایطی مشابه درگیر با رویدادهای یکسانی بوده اند. نویسندگان چنین متونی، به نهانگاه روح، ناخودآگاه جمعی که در همه افراد بشری مشترک است، نزدیک می شوند و یا ره می یابند و از این رو شرح مشاهدات و گزارش آن ها به شرح گزارش کسان دیگری شبیه خواهد بود که به این نهانخانه راه یافته اند.
فنون سوررئالیسم و بازتاب آن در بوف کور
پیروان مکتب سوررئال برای رسیدن به سوررئالیته فنون و اصولی را در نظر گرفته اند که عبارتند از:
۱) عالم جنون و دیوانگی
۲) طنز و هزل
۳) دنیا وهم و خواب
۴) اشیاء و مکان های سوررئال (فرا واقعی)
۵) نگارش خودکار
۶) زمان درونی
● عالم جنون (دیوانگی) و بازتاب آن در بوف کور
جنونی کو که آتش در دل پرشورم اندازد
زعقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد
صائب
جنون و دیوانگی راهی است به عالم ناهشیاری و واقعیت برتر. در دنیای دیوانگان تخیل حاکم مطلق العنان است. روح آن ها در حالتی سیر می کند که فقط در نظر مردم عادی کوچه و بازار متضاد و بی تناسب است. آن ها عادت تطبیق با زندگی روزمره را از دست داده اند اما دنیای آن ها برای خودشان همان قاطعیت را دارد که دنیای عادی برای ما. مطالعه ی پریشان گویی های آن ها افق معرفت را به طور محسوس گسترده تر می کند و ما را از واقعیت عملی و محدود دور می سازد. دیوانگان در دنیای رؤیا و وهم زندگی می کنند و دیدگاههای تازه ای را درباره این عالمی که در آن همه چیز مجاز است به روی ما می گشایند. آن ها در تخیل خویش از آرامش زیادی برخوردارند و از هذیان خویش به قدر کافی لذت می برند. دیوانگی اولین قدم به سوی بالاترین آزادی هاست. زیرا این امکان می دهد که همه ی اجبارهای عقل سلیم ادعایی را پشت سر بگذارد.
دیوانگی نقطه ی پایان اندیشه و حد نهایی عصیان است؛ عصیانی که تصمیم می گیرد بلافاصله برای خود دنیای دیگری با تحقیر هر گونه سازش با دنیای واقعیت بسازد. دیوانگی و جنون غرقابی است که چون کسی در آن افتد دیگر امکان بازگشت به ساحل ندارد. بنابراین شیوه ای که سوررئالیست ها برای آفرینش اثر خود استفاده می کردند، دیوانگی نبود، دیوانه بازی و به قول برتون تقلید از بیماران روانی بود. دیوانگی یا ناهنجاری رادیکال در آثار هدایت با سه مضمون؛ مرگ، عشق و نوشتن ارتباطی متقابل دارد. در سه قطره خون و زنده بگور، راوی داستان دیوانه یا شبه دیوانه است. راوی بوف کور نیز شخصیتی نابهنجار است. هدایت او را بسان فردی نامتعارف، شخصیتی منزوی، سرخورده، خشمگین و متفاوت با دیگران به ما می شناساند. زندگی او عملاً در هیچ زمینه ای، زندگی فردی معمولی و بهنجار نیست.
دیگر شخصیت های هدایت نیز از لکاته گرفته تا داش آکل، شخصیتی نابهنجار هستند البته باید توجه داشت که این نابهنجاری به حیطه اخلاق کاری ندارد بلکه نابهنجاری روحی و روانی است. شخصیت های داستان های هدایت به نوعی روحیه ای غیر یا ضد عقلانی دارند و به گونه ای نامتعارف بر مبنای باورها یا رویکردی یکه زندگی می کنند؛ در جهان خود غرق هستند و چندان توجهی به جهان عینی و برون ندارند و از این امر لذت می برند. همان طور که در سطوح فوق ذکر شد دیوانگی با سه مضمون، نوشتن، عشق و مرگ در ارتباط است.
الف) نوشتن و دیوانگی
بخشی از دیوانگی و نابهنجاری رادیکال شخصیت های آثار هدایت در شور بی غایت و بی هنجار نوشتن نهفته است:
من فقط به شرح یکی از این پیشآمدها می پردازم
این احتیاج نوشتن بود که برایم یک جور وظیفه ی اجباری شده بود
باید همه اینها را بنویسم تا ببینم به خودم مشتبه نشده باشد.
و
ب) عشق و دیوانگی
مضمون عشق (شور جنسی) آثار هدایت به نظر می رسد برداشتی آزاد ولی کم و بیش دقیق از غریزه ی زندگی فروید است. زندگی شخصی مثل داش آکل با پیدا شدن یک زن (مرجان) و شعله ور شدن آتش عشق، سامان خود را از دست می دهد. همین میل کور و غیرعقلانی، راوی بوف کور را در خود می بلعد. در این زمینه باید گفت که عامل عروج و پیدایش دیوانگی و نابهنجاری رادیکال، ناکامی در محقق ساختن آن است. این میل و شور، تند و توفنده، انسان را از جاده ی ملایمت و عقلانیت به بیراهه ی تلاش پی در پی و غیر حسابگرایانه برای رسیدن به غایتی معین می کشاند و چون این غایت به دست نمی آید یا به کلی غیرقابل تحقق از آب در می آید، منجر به نابهنجاری می شود. این میل و شور در بوف کور هدایت به اشکال مختلف بیان می شود.
آیا از دست او نبود که به این روز افتاده بودم.
آیا می دانست که برای خاطر او بود که می مردم.
مثل این بود که این لکاته از شکنجه ی من کیف و لذت می برد.
ج) مرگ و دیوانگی
در آثار هدایت، زندگی مرگ است و مرگ زندگی. همان دیالکتیکی که بر اساس نظریه هگل بین دو مقوله ی هستی و نیستی جریان دارد. در آثار هدایت، مرگ شوری را می آفریند که زندگی از آفریدن آن اساساً عاجز است. شناخت این دیالکتیک که زندگی، تهی از هرگونه شور و پویایی است و تنها عنصر برخوردار از سرزندگی، چیزی جز نیستی محض انسان را در بر ندارد، دیوانگی و نابهنجاری رادیکال را باعث می شود. از این لحاظ حرکت و فعالیت های شخصیت های هدایت پیش از آنکه نشان از عقلانیت داشته باشد، نشان از دیوانگی یا شور سردرگم دارد:
تنها چیزی که از من دلجویی می کرد امید نیستی پس از مرگ بود.
ای مرگ تو توشداروی ناامیدی می باشی.
● طنز و هزل و بازتاب آن در بوف کور
در نظر سوررئالیست ها جهانی که ما در آن به سر می بریم خوار مایه و بی معنی است و در چشم کسی که نظری وسیع و عمیق دارد، جز به مسخره و ریشخند نمی ارزد. کسی که بنا را بر طنز گذارد از زندگی روزمره جدا می شود و چون تماشاگران به نظاره آن می نشیند و آن را خوار و خفیف می یابد. البته طنز مورد نظر سوررئالیست ها که برتون از آن به عنوان نقاب نومیدی یاد می کند هیچ گونه ارتباطی با شوخی و فانتزی احساساتی ندارد. طنز سوررئالیستی خنده ای است آمیخته به ناسزا که از اعماق درون عاصی برمی آید برای مقابله با عقاید رایج و گفتار جهانی آن ها. طنز بکار رفته درآثار هدایت ـ به جز آثار رئالیستی که بیشتر جنبه ی استهزاء دارد ـ همراه با یک احساس یأس و ناشکیبایی است. در واقع هدایت امید و انزجار و یأس خود را در پوشش طنز بیان می دارد.
خودکشی شخصیت های هدایت که بر آثار وی سایه انداخته نیز طنز تلخی است نسبت به شرایط و قراردادهای اجتماعی:
دنیا به نظرم یک خانه ی خالی و غم انگیز آمد
حس می کردم که این دنیا برای من نبود
بوف کور علاوه بر طنز سوررئالیستی که با دیدی فلسفی همراه است، از طنز رئالیستی (طنز به معنی عام) نیز بهره جسته است. و این بدان علت است که بوف کور یک اثر سورئالیستی محض نیست بلکه عناصری از رئالیسم، سمبولیسم و اکسپرسیونیسم نیز در آن مشاهده می شود.
● دنیای وهم و رویا
عالم وهم و خواب هم یک نوع واقعیت دارد و خطا است که آن را از عالم واقع بکلی جدا کنیم. در عالم رؤیا درجه ی ژرف تری از واقعیت را می توان کشف کرد. در اثنای خواب (چه خواب طبیعی، و چه خواب مصنوعی)، اندیشه ادامه می یابد. نروال اظهار می دارد که قلمرو خیال واقعیتی برابر با واقعیت عالم بیداری دارد. به عقیده ی او رؤیا و وهم به آدمی اجازه می دهد که در خود نفوذ کند و به معرفت متعالی دست یابد. در عالم رؤیا که در میان انسان های نخستین وسیله ی شناخت بوده، مسئله اضطراب آور امکان به هیچ وجه مطرح نیست؛ همه چیز آسان جلوه می کند و ذهن منفعل در برابر عجیب ترین حوادث تصور تضاد نمی کند، مگر در عالم بیداری و به فرمان منطق محدود و نارسای ما.
در متونی که عالم رؤیا حاکم مطلق العنان است، اشباح و موجودات وهمی نقشی منطقی بازی می کنند زیرا ذهن انتقادی گریبان آن ها را نمی گیرد که بر آن اعتراض کند. رؤیا که به عقیده ی فروید مظهر دنیای سرکوفته و واقعیت برتر است باید برای حل مسائل اساسی زندگی بکار رود و با تحلیل و کشف آن انسان می تواند وجود تام و تمام خود را ادارک کند. در بوف کور صادق هدایت عناصر رؤیا و خواب همراه با فضای داستان های گوتیک (اشیاء سوررئالیستی) به وفور دیده می شود. در این اثر، مدام سخن از تاریکی، شب جاودانگی و ازلی است. فضای همه ی صحنه ها با تاریکی همراه است. در زیر به چند نمونه از این جملات اشاره می شود:
دریک دنیای باور نکردی بیدار شده بودم
چشم هایم را که می بستم دنیای حقیقی خودم به من ظاهر می شد
مناظری که جلو من مجسم می شد خواب معمولی نبود چون هنوز خوابم نبرده بود.
راوی بعد از مرده شدن ! زن اثیری می گوید:
آیا در حالت رؤیا دیده بودم ؟ آیا حقیقت داشت
در داستان بوف کور دنیای وهم و خیال گاهی با پناه بردن به افیون ایجاد می شود:
وقتی که تریاک می کشیدم افکارم بزرگ، لطیف و افسون آمیز می شد.
راوی در مورد مرده شدن ! زن اثیری می گوید:
این حالت برایم حکم یک خواب ژرف بی پایان را داشت.
از شدت تب مثل این بود که همه ی چیزها بزرگ شده و حاشیه پیدا کرده بود. سقف عوض اینکه پایین بیاید بالا رفته بود. لباس هایم تنم را فشار می داد.
آیا او موجودی حقیقی و یا یک توهم بود ؟
چشم هایم که بسته شد دیدم در میدان محمدیه بودم.
همان طور که اشاره شد امور رویا مانند، در فضای داستان های گوتیک و همراه با عناصر عجیب و غریب که در مبحث ذیل تحت عنوان اشیاء سوررئال به آن اشاره می شود، در یک فضای تیره و مه گرفته ظهور می یابد:
خانه ام بیرون شهر در یک محل ساکت و آرام مواقع شده، اطراف آن کاملاً مجزا و دورش خرابه است
مه انبوهی در هوا متراکم شده بود به طوری که درست جلو پایم را نمی دیدم.
● اشیاء سوررئالیستی (اشیاء و موجودات رؤیایی، Ready- made )
در مبحث رؤیا اشاره شد که همراه با رؤیا گونه ها و پاره های وهمی عناصر غریبی نیز در متون سوررئالیستی به چشم می خورد که که در اینجا تحت عنوان اشیاء سوررئالیستی به بررسی آن می پردازیم. این اشیاء (یا موجودات) حاصل دید عمیق و غیر متعارف نویسنده نسبت به محیط دور و برخود است و با هدف زیر و رو کردن دنیای منطقی و آشکار ساختن بی کفایتی فعالیت خودآگاه فراهم می شوند.
عناصر سورئالیستی (مکان ها و اشیاء) در بوف کور در جای جای این داستان به شکلی برجسته خودنمایی می کند:
خانه های عجیب و غریب به شکل بریده ی هندسی با پنجره های متروک سیاه کنار جاده رج کشیده بودند ولی بدنه ی دیوار این خانه ها مانند کرم شبتاب، تشعشع کدر و ناخوشی از خود متصاعد می کرد. درخت ها به حالت ترسناکی دسته دسته، ردیف ردیف می گذشتند.
کوه های بریده بریده، درخت های عجیب و غریب توسری خورده و
سر راهم خانه های خاکستری رنگ با دریچه های کوتاه و تاریک دیده می شد.
● نگارش خودکار (جریان سیال ذهن)
چه تفاخری بالاتر از اینکه نویسنده نداند زبان چیست ؟ کلام چیست ؟ نه ساختار طول اثر را بداند و نه شرایط پایان گرفتن آن را، نه چرا ی آن و نه چگونه اش را
وقتی که هر گونه قید و بند عقل از میان برود ـ یعنی در حالتی مانند خواب و جنون ـ ذهن ناهشیار ناگهان بکار می افتد و در این موقع اگر قلم به دست بگیریم و آن را آزاد بگذاریم می توان پیام هایی را که از عالم ناهشیاری می رسد، ثبت کرد. کافی است که ذهن مان را خالی کنیم بطوری که هجومی از کلمات به آن بدون جلوگیری صورت بگیرد و بگذاریم که زبان بی آنکه توجیهش کنیم به خودی خود حرف بزند و آنچه می گوید عیناً روی کاغذ بیاورد. اما این سادگی سطحی، مشکلات فراوانی دارد؛ گذاشتن ذهن در انفعالی ترین حالت ایجاب می کند که انسان به طور اساسی از دنیای روزمره جدا شود. نگارش خودکار عدم توجه مطلق به واقعیت بیرونی را ایجاب می کند که به سادگی قابل حصول نیست و نیز ترک همه ی اشتغالات عادی خود ذهن؛ قطع علاقه ی کامل از آنچه معمولا تشکیل دهنده ی اندیشه شمرده می شود: وابستگی های منطق و اخلاقی و زیبایی شناختی.
نگارش خودکار که در آن ایماژهای (صور خیال) فراوانی از اعماق ضمیر ناخودآگاه بیرون می آید رابطه ادبیات و غیر ادبیات را معکوس می کند و غیر ادبیات به صورت تصویر ناپذیری بسیار غنی تر از ادبیات عمل می کند. متن خودکار (اوتوماتیسم) به نگارنده اش نشان می دهد که چیزهایی فراتر از آنچه او تصور می کند در بردارد به طوری که خود نگارنده را دچار حیرت می کند: این این عناصر برای شما که می نویسید همان قدر بیگانه اند که برای هرکس دیگری.
هدایت نیز در مورد بوف کور گفته: وقتی یک چیز وحشتناک می نوشتم و دوباره می خواندم، خودم می خندیدم.
سه جریان در نگارش خودکار سوررئالیستی ادغام می شود:
۱) تئوری روانکاوی عاری ای همه ی هدف های درمانی
۲) جریان مدیومی اما فارغ از مسائل مربوط به احضار روح
۳) سنت شاعرانه (الهام)
تفصیل این موارد بخصوص سنت شاعرانه که تغییرات خاصی را در طول زمان (دوران باستان، قرون وسطی و دوران حاکمیت سوررئال) به خود دیده نوشتار دیگری را به خود اختصاص می دهد. در متونی که از راه نگارش خودکار بدست آمده، باید از هرگونه حک و اصلاح خودداری نمود و همان چیزی از ذهن تراوش کند باید بر روی صفحه آورد. زیرا حک و اصلاح، چهره ی واقعیت برتر را که به دشواری تجلی کرده است، ضایع می کند به همین دلیل (عدم حک و اصلاح) این متون سرشار است از غلط های دستوری (صرفی و نحوی) و املایی و در نتیجه جملات مبهم.
صادق هدایت نیز در آثاری مثل، زنده بگور، سه قطره خون و بخصوص بوف کور، آنچه را که بر ذهنش ـ راوی ـ جاری می شود بر صفحه ی کاغذ می ریزد؛ در انتخاب کلمات دقت نمی کند و برای زیبایی آن ها زحمت نمی کشد. کاربرد جملات غلط و معانی مبهم در آثارش تا آنجاست که به او لقب داستان نویس ناشی ! داده اند. در زیر به چند نمونه اشاره می شود:
ولی من در مقابل این گلویی که برای خودم بودم بیش از یک نوع اثبات مطلق و مجنون چیز دیگری نبودم.
روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم.
آیا با مرده چه می توانستم بکنم.
بعد حس کردم که زندگی من رو به قهقرا می رفت.
همچنین هدایت در بوف کور بعضی لغات و اصطلاحات را در معانی غیر معمولی یا در صورت های غیرمعمول بکار برده:
برای اینکه به معنی تا
به یک معنی کافی بود، برای اینکه آن فرشته ی آسمانی
اما باید توجه داشت که شیوه ی داستان پردازی در بوف کور هرچند به جریان سیال ذهن نزدیک است اما دقیقاً آن نیست. در این شیوه (جریان سیال ذهن) همه ی طیف های روحی و جریانات و مشغله های ذهنی مطرح می شود و داستان عرصه ی نمایش تفکرات و دریافت ها از جنبه ی ناخودآگاه و خودآگاه و سیلان خاطرات و احساسات و تداعی معانی بی پایان است. از این نظر بوف کور به جریان سیال ذهن نزدیک است اما در جریان سیال ذهن تکیه بیشتر بر لایه های پیش از گفتار است. بدین معنی که در ذهن شخصیت یا شخصیت ها، مطالب و مسائلی است که هنوز به صورت گفتار تبلور نیافته اما خواننده باید آن ها را حس کند. هرچند این مورد در بوف کور نموهه هایی دارد، اما اساسی نیست.
در بوف کور کمتر به لایه های پیش از گفتار بر می خوریم و گفتارها، گفتارهایی است عقلانی (نه در معنای کلاسیک) و سراسر کتاب پر است از جملات توضیحی و معترضه:
نمی دانم چرا گذرم به خانه پدر زنم افتاد. پسرکوچکش - برادر زنم - روی سکو نشسته بود.
بعد از مدتی پدرم عاشق یک دختره ی باکره، بوگام داسی، رقاص معبد لینگم می شود.
روایت بوف کور را می توان تا حدودی نزدیک به خودگویی درونی دانست؛ حدیث نفس یا خودگویی (حرف زدن با خود یکی از شیوه های جریان سیال ذهن) آن است که شخصیت ـ راوی ـ افکار و احساسات خود را به زبان بیاورد تا خواننده هرچند فرضی ـ از نیات و مقاصد او با خبر شود. در حدیث نفس خصوصیات روانی راوی برخواننده آشکار می شود. نویسنده در حالات و مکالمات او دخالت نمی کند و از طریق صحبت های او با مخاطب فرضی ـ در مورد بوف کور این مخاطب سایه اش است ـ است که می توان به افکار و احساسات او پی برد.
● زمان داستانی در متون سوررئال
پیش ما صدسال و یک ساعت یکی است
که دراز و کوته از ما منفکی است
مولانا
به طور کلی، در داستان ها با دو مقوله ی زمان بیرونی و زمان درونی سر و کار داریم.
زمان بیرونی: که داستان های رئال برخاسته از ساز و کارهای آن است و هرگونه تحلیل آن ها نیز بر اساس روابط و مناسباتی است که از آن ناشی می شود. گذشته در حکم مرده ایی است که روح اش را زمان حال احضار می کند و آینده انگشتی است که هنوز دکمه زنگ را فشار نداده است. در این زمان درک گذشته و آینده منبعث از حال همیشه حاضر است: زمان از آینده می آید، به حال می رسد و به گذشته می پیوندد.
برخلاف زمان بیرونی، زمان درونی نه قابل اندازه گیری است نه مبتنی بر روابط علی. در زمان درونی که در ساخت و ساز داستان های سورئال بکار رفته، هیچ مرز روشن و هیچ خط دقیقی بین گذشته و حال یا حال و آینده وجود ندارد. استمرار مانند رودخانه ای جاری است؛ گذشته با حال در می آمیزد و به درون آینده می ریزد. بدین ترتیب زمان درونی نه زمان حال حاضر که زمان استمرار و تداوم است که وحدت آن بر اثر نیازهای عقل عملی تکه پاره می شود.
احساس سبکی و بی وزنی راوی بوف کور و حس مشارکت وی در اتفاقات دوران کودکی ناشی از التفات او به زمان درونی است. حضور گذشته در ذهن راوی نه برخاسته از کنش ارادی حال حاضر بلکه منبعث از استمرار و تداوم است. او تأکید می کند:
زمان بچگی خودم را می دیدم نه تنها می دیدم بلکه در این گیر و دارها شرکت داشتم و آن ها را حس می کردم.
راوی این گذشته را که همیشه در ذهن وی حی و حاضر است با هیچ زمانی عوض نمی کند:
ابدیت چیست ؟ برای من ابدیت عبارت از این بود که کنار نهر سورن با آن لکاته سرمامک بازی بکنم و
راوی در کنار زن اثیری مرده نیز همان حالت های زمان های برگشت پذیر را احساس می کند:
در این لحظه من در گردش زمین و افلاک در نشو نمای رستنی ها و جنبش جانداران شرکت داشتم. گذشته و آینده دور و نزدیک با زندگی احساساتی من شریک و توأم شده بود.
بوف کور دو زمان است از یک قهرمان ـ به صورت پیوسته. یک قهرمان که در عین حال در دو دنیای متفاوت و در دو زمان متوازی می زید. در پایان کتاب متوجه می شویم که پیرمرد خود راوی است:
رفتم جلو آینه ولی از شدت ترس دستهایم را جلو صورتم گرفتم. دیدم شبیه نه اصلاً پیرمرد خنزر پنزری شده بودم.
در نتیجه آن اعمالی که از او سر زده، اعمالی است که از خود راوی در زمان دیگری در یک زمان موازی با زمان راوی بروز کرده است. به همین علت رمان بعد از پایان دوباره از نو در ذهن خواننده آغاز می شود. بدین ترتیب، آغاز، پایان و وسط داستان یکی است؛ داستان بر روی یک خط مستقیم (زمان بیرونی) سیر نمی کند، ماجراها هم مربوط به دیروزند و هم امروز و هم فردا. در این داستان هر قهرمان را می توان با توجه به زمان های مختلف، مظهر قهرمان دیگر دانست و داستان را از زبان او بیان کرد. در یک لحظه هم راوی را می بینیم که جوانی است و هم پیرمرد قوزی که آینده ی راوی است. همین پیرمرد از طرف دیگر، زمان حال روای هم هست به اعتبار اینکه راوی در برهه یی از زمان پیرمرد است و جزیی از کل اوست:
هر کس دیروز مرا دیده، جوان شکسته و ناخوشی دیده است ولی امروز پیرمرد قوزیی می بیند که موهای سفید، چشم های واسوخته و لب شکری دارد.
حس می کردم که بچه شده ام و همین الان که مشغول نوشتن هستم در این احساسات شرکت می کنم. همه ی این احساسات متعلق به الان است و مال گذشته نیست.
زندگی من در هر روز و هر دقیقه عوض می شد
بوف کور آمیزه ای است از مشاهدات و رؤیاهای خواب و بیداری، حقایق متعارف و غیر متعارف و حرکت کردن در جهان تاریکی ها و نزدیک شدن به آشیانه روح و سخن گفتن از ابهام آن. و از آنجا که متن بوف کور در حال توصیف جهانی مجهول و وهمی است به همین سبب، اساس بوف کور بر وهم و تردید و شک است که به انحاء مختلف منعکس شده:
آیا من حقیقتا با او ملاقات کرده بودم.
شاید یک مرغ یا پرنده رهگذری خواب می دید.
واقعیت های عادی و روزمره در بوف کور با هاله ای از غرایب مافوق طبیعی درهم می آمیزد و جهان دیگری می آفریند. در این جهان همه ی چیزهای عادی و معمولی و اسرارآمیز و خیال جلوه می کند و حالتی از خرق عادت و رمز و راز، اشخاص و اشیاء را در بر می گیرد؛ شهرها و خانه ها خصوصیت و کیفیت مرموزی پیدا می کند. نزدیکی خیال و واقعیت در این داستان به گونه ایی است که به دشواری می توان آن ها را از هم تمیز داد. به قول ریمبون دنسی: گویی با قلمی نوشته شده که آن را در خشخاش فرو برده اند. سراسر داستان وهم آلود، دردناک و پر از نفرت و ناسزا به وضع چرکین انسان نوعی است.
نثر بوف کور که نثری است زنده و عاری از منطق دستوری، سرشار است از تشبیهات غریب و بی سابقه:
لای در اتاق را مثل دهن مرده باز گذاشته بود.
صورت هول و محو او مثل اینکه از پشت ابر و دود ظاهر شده باشد.
استفاده از همین قبیل تشبیهات در سراسر بوف کور منجر به ایجاد فضای رؤیا و جملات مبهم شده است. ماجرای راوی بوف کور در آخر کتاب با این عبارت: وزن مرده ای روی سینه ام فشار می داد به پایان می پذیرد، بی آنکه راوی به آرمان خود (رسیدن وحدت) دست یابد. با پایان یافتن داستان، داستان دوباره درذهن خواننده آغاز می شود؛ اما به شکلی دگرگون. /نویسنده: هادی خوش سیما