15-10-2016، 14:15
اولین روز بعد از عروسی زن و شوهـر توافـق کردن که در را به روی هیچکــس باز نکنن...!
ابتدا پــــدر و مــادر پســـر آمـدن...
زن و شـوهر نگاهی به همدیگــر انداختن ...
اما چون از قبـل توافـــق کرده بودن هیچکـــــدام در را باز نکــردن...ساعتـی بعـــد پــدر و مـادر دختــر آمــدن...زن و
شـوهر نگاهی به همدیگـر انداختن و اشـک در چشمـان زن جمع شد...و در این حال گفت نمیتـــونم ببینم که پــدر و
مـادرم پشت در باشند و در را روشـون بـاز نــکنم...شوهـر چیزی نگفت و در را برویشـان گشود...اما این موضـوع را
پیـش خـودش نگـه داشت...سـال ها گـذشت و خـداوند به آنها چهار پسـر داد...پنجمیـن فرزنـدشان دختـر بود...برای
تولـد این فرزنـد پــدر بسیار شـادی کرد و چنـد گوسفند را سر بریـد و میهمانی مفصلی داد...
مــردم متعجبـانه از او پرسیدنــد علـت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست...؟!
مـرد به سادگی جواب داد: چون این همـون کسیـه که در را برویـم باز میکنه...!
ابتدا پــــدر و مــادر پســـر آمـدن...
زن و شـوهر نگاهی به همدیگــر انداختن ...
اما چون از قبـل توافـــق کرده بودن هیچکـــــدام در را باز نکــردن...ساعتـی بعـــد پــدر و مـادر دختــر آمــدن...زن و
شـوهر نگاهی به همدیگـر انداختن و اشـک در چشمـان زن جمع شد...و در این حال گفت نمیتـــونم ببینم که پــدر و
مـادرم پشت در باشند و در را روشـون بـاز نــکنم...شوهـر چیزی نگفت و در را برویشـان گشود...اما این موضـوع را
پیـش خـودش نگـه داشت...سـال ها گـذشت و خـداوند به آنها چهار پسـر داد...پنجمیـن فرزنـدشان دختـر بود...برای
تولـد این فرزنـد پــدر بسیار شـادی کرد و چنـد گوسفند را سر بریـد و میهمانی مفصلی داد...
مــردم متعجبـانه از او پرسیدنــد علـت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست...؟!
مـرد به سادگی جواب داد: چون این همـون کسیـه که در را برویـم باز میکنه...!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.