23-04-2015، 15:32
آن صحنهی شاهکار فیلم «نجات سرباز رایان» را یادتان هست که تام هنکس بعد انفجار خمپارهای در نزدیکیاش، گیج و منگ و ناتوان، تکه تکه شدن سربازها را تماشا میکرد و کاری از دستاش برنمیآمد؟ قسمت آخر فصل دوم مردهی متحرک چنین بلایی سرم آورده است! «راه بازگشتی نیست» (No Going Back) گیجام کرده و بلایی سر روح و روانم آورده که دارم مثل تام هنکس فیلم اسپیلبرگ حسرت میخورم که چرا نتوانستم از آدمهای قصهام محافظت کنم! میدانم که برخورد خیلی احمقانه و بیش از اندازه احساساتی با قضیه دارم ولی چه حس دیگری میشود داشت؟! دنیای ما گیمرها همین شکلی است! همراه باشید با نقد و بررسی The Walking Dead: No Going Back
خیلی طول نمیکشد تا بفهمیم خطر واقعی چیز دیگریست. خیلی زمان نمیبرد تا متوجه شویم “ترس” جای دیگری و در قالب موجودِ آشنایِ دیگری، غریبانه از هر سو نزدیکتر و نزدیکتر میشود. زامبیها آسان هستند. چندباری که از نگاه خالیشان فرار کنی و مغزِ مُردهشان را بر زمین بریزی، میفهمی که آنها مشکل اصلی این روزها نیستند. اما انسانها… نه. آنها آنقدر میتوانند عجیب و خالی و طوفانی و پُراحساس و دیوانه و عاشق و وحشی و پیچیده و پیچیده و پیچیده باشند که بعضی اوقات در شرایطی خاص، حیرت و اشک جاری میکنند. مخصوصا آن انسانهایی که به خاطر شکستن امیدها و رسیدن نقطهی فروپاشیشان، به لبهی درهی وهمآلودِ انسانیت میرسند.
.
نقد The Walking Dead: No Going Backدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خیلی طول نمیکشد تا بفهمیم خطر واقعی چیز دیگریست. خیلی زمان نمیبرد تا متوجه شویم “ترس” جای دیگری و در قالب موجودِ آشنایِ دیگری، غریبانه از هر سو نزدیکتر و نزدیکتر میشود. زامبیها آسان هستند. چندباری که از نگاه خالیشان فرار کنی و مغزِ مُردهشان را بر زمین بریزی، میفهمی که آنها مشکل اصلی این روزها نیستند. اما انسانها… نه. آنها آنقدر میتوانند عجیب و خالی و طوفانی و پُراحساس و دیوانه و عاشق و وحشی و پیچیده و پیچیده و پیچیده باشند که بعضی اوقات در شرایطی خاص، حیرت و اشک جاری میکنند. مخصوصا آن انسانهایی که به خاطر شکستن امیدها و رسیدن نقطهی فروپاشیشان، به لبهی درهی وهمآلودِ انسانیت میرسند.
.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
![نقد The Walking Dead: No Going Back 1](http://dbazi.com/wp-content/uploads/2014/09/twdseasontwo610826.jpg)
فصل دوم “مردگان متحرک” نتوانست به استانداردهای دستنیافتیای که فصل اول از خود بر جای گذاشته بود، برسد. بزرگترین دلیل این اتفاق که سبب ناامیدی نسبی خیلی از طرفداران هم شد، عدم وجود چشماندازی از پیشتعیینشده دربارهی خط روایی فصل دوم بود. از همان ابتدای فصل، حسی بود که میگفت سازندگان دقیقا نمیدانند کلمنتاین چه مقصد و هدفی پیشرو دارد. مثل این بود که نویسندگان در “حال” مینوشتند و اپیزود به اپیزود کلمنتاین را در مسیرش جلو میبردند. به این صورت، فصل دوم از آن انسجام و وحدت در مفاهیم و شخصیتهایش به قدری تهی بود که در صحنههای متعددی توی ذوق مخاطباش میزد. این مسئله به پروسهی پردازش کلمنتاین هم نفوذ کرده بود و در نتیجه معلوم نبود نویسندگان قصد داشتند او را به عنوان قهرمان داستان معرفی کنند یا عضو کوچکی از گروه، و همیشه یک جور پارادوکس در دایرهی تواناییهای او به چشم می خورد.
اما تمام اینها به چهار اپیزودِ گذشته مربوط میشود. استودیوی “تلتیل” (TellTale) در اپیزود نهایی سراغ چیزهایی رفته که خیلی منتظرشان بودیم، و بدین وسیله مار را راضی به انتهای راه میرساند و خود را رستگار میکند. اپیزود پنجم که “بیبازگشت” (No Going Back) نام دارد، بهترین قسمت ممکن این فصل است. بزرگترین برگبرندهاش هم این است که همانطور که در فصل اول زندگی کلمنتاین را از نگاه لی نظاره میکردیم، در اینجا زندگی “کنی” را از نگاه کِلِم میبینیم: داستانی دربارهی اینکه چگونه یک مرد خوب و خونگرم که همیشه بهترینها را برای دوستانش میخواست، میتواند به مرور به لبهی آن پرتگاه برسد. این روند به زیبایی صورت گرفته است. به عنوان نزدیکترین دوست و مورداعتمادترین فرد گروه، میتوانید باقیماندههای آن قلب زنده و روح قدیمی را در وجودِ “کنی” حس کنید، در حالی که بقیه او را چیزی جز یک هیولای خطرناک نمیبینند. البته حق هم دارند. مخصوصا با وجود یک نوزاد در میان گروه، حرفهای غیرمنطقی و خشمگینانهی “کنی” و مرگی که با سفرهی خالی آنها همغذا شده، غیر از این هم انتظار نمیرود.
نقد The Walking Dead: No Going Backدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
![نقد The Walking Dead: No Going Back 1](http://dbazi.com/wp-content/uploads/2014/09/jpg-1.jpg)
شاید اگر “کنی” را از آغاز راه نمیشناختیم، رفتارش در این اپیزود مضخرف جلوه میکرد. اما به خاطر آن آشنایی دیرینه، حتما سناریو و هنرنمایی عالی “کنی” را تحسین خواهید کرد. “کنی” به نقطهای از پیچیدگیای ترسناک رسیده که تصورش هم سخت است؛ او در یک لحظه در حال بچهداری است و لحظهای دیگر در کتکزدن یکی از اعضای گروه به سر میبرد؛ دقایقی در صحبت با کلمنتاین آرام میگیرد و به آگاهی میرسد، اما دیری نمیگذرد تا دوباره طوفان ذهناش هرج و مرج به پا کند. ما با چنین دیوانهای همذاتپنداری میکنیم. چون از نگاه کِلِم دیدهایم، او چقدر در برابر سختیها شکسته شده. هیولایی که از زاویهای دیگر، قربانیای بیش نیست.
در کنار اینها، “بیبازگشت” میزبانِ صحنههای به شدت حسابشده و پُرآرامشی است که نیمهی اول اپیزود را به تصرف خود درآوردهاند. نه خبری از معما هست و نه گشتوگذار. فقط و فقط میانپردههایی تعاملی که راه را به سوی چگونگی پایان اپیزود توسط انتخابهای شما هموار میکنند. در نتیجهی این آغاز، پایانبندی بازی تکاندهندهتر و دیوانهوارتر از آن چیزی میشود که انتظارش را میکشید.
با اینکه شاید عدهای از پایینبودن سطح تعامل شکایت کنند، اما میانپردههای “بیبازگشت” آنقدر حرفهای نوشته شدهاند که همواره بازیکردن را لذتبخش و داغ نگه میدارد. برای نمونه میتوان به اردو زدن گروه در کنار آن ایستگاه برق اشاره کرد؛ یک عصر سرد و دهشتناک که به وسیلهی روابط بین اعضای گروه و آتشی که همه را گرد همآورده، گرمتر و گرمتر میشود؛ یکی از آن سکانسهای معروفِ “آرامشِ قبل از طوفان” که وظیفهاش را در شدت بخشیدن به اتفاقاتِ بد پیشرو به زیبایی انجام میدهد؛ لحظاتی پُراحساس و شیرین بین افراد گروه، در حالی که همه میدانند تاریکی و درد نمیخواهد از دنبال کردن آنها دست بکشد. این کنتراست به واقع عالی از کار درآمده است.
همینجاهاست که بعد از مدتها متوجه میشوید هنرمندان “تلتیل” چقدر خوب میتوانند باشند، و با کمی فشار و تفکر بیشتر به چه چیزهایی که نمیتوانند زندگی ببخشند. “تلتیل” همواره سعی کرده به فرمولی که جواب داده چسبیده و از امتحان راههای دیگر پرهیز کنند. فصل اول به خاطر تحول گروه به سوی ساختاری دراماتیک اینقدر حیرتانگیز از آب درآمد. در حالی که این فصل، از چنین نقشهی روشنی پیروی نمیکرد. حالا به نظر میرسد گروه در اپیزود نهایی تن به این تغییر و حرکت داده و به دیدی واضح رسیده. اما چقدر دیر!
نقد The Walking Dead: No Going Backدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
![نقد The Walking Dead: No Going Back 1](http://dbazi.com/wp-content/uploads/2014/09/jpg.jpg)
روی هم رفته، اکنون حداقل میتوان امیدوار بود تا فصل سوم دنبالهروی همان تازگی و طراوت میخکوبکنندهی فصل نخست باشد؛ اینکه بر و بچههای “تلتیل” راههای جدیدی را برای گذار در این دنیا پیدا کنند و این اعتمادبهنفس را در جهت تن دادن به تغییرات جدید داشته باشند، و در نهایت با خلق تصمیماتی بزرگ تا آنجا که جا دارد با روح و روان ما بازی کنند. اپیزود پنجم تمام اینها را دارد و به همین دلیل به چیزی فراتر از یک جمعبندی ساده تبدیل میشود. اما باز خیلی ناراحتکننده است که میبینیم کلمنتاین هرگز به آن فردی که در ابتدا تصور میکردیم، بدل نشده. هرچند، “مردگان متحرک” همیشه چیزهایی برای عرضه دارد که معدود لغزشهایش به چشم نیاید.
تجربهی سفر کلمنتاین ارزشاش را دارد، مگر اینکه سقوط در بلندترین موقعیتها، کمبود خوبیها و وفور زشتیها برایتان اذیتکننده باشد. ارزشاش را دارد تا بعضی اوقات فریاد بزنید” نه این انتخاب رو دست من نده”. ارزشاش را دارد تا همراه با دخترکی بیپناه به سوی درختان سبز و آبهای صاف حرکت کنید و در پایان چیزی جز تلهای بیرحم نیابید. ارزشاش را دارد تا در تنهاترین روزهای این دخترک، کنارش بوده و دست کوچکش را محکم بفشارید.