راکاستار گیمز همیشه هنرش را در شگفتزده کردن مخاطبان نشان داده است؛ چه وقتی که با نسخههای اول GTA یک تجربه جهانباز بیمانند تا آن زمان را ارائه کرد و چه زمانی که با سهبعدی کردن این سری، تعریف جدیدی در این سبک داشت. راکاستار در نسخه قبلی Red Dead Redemption ثابت کرد که هنرش فقط محدود به ساخت GTA نیست و میتواند در بازیهایی با حس و حال متفاوت هم حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشد. اما همه اینها را که کنار بگذاریم، این بار نوبت به Red Dead Redemption 2 رسیده است؛ تجربهای که نه فقط بهترین بازی راکاستار تا به امروز است، بلکه یکی از بهترین بازیهای نسل هشتم هم بهشمار میرود. پیش از هر چیز، در ادامه دعوت میکنیم تا بررسی ویدیویی بازی را تماشا کنید تا در ادامه به تفصیل راجع به بازی توضیح بدهیم:
در تبدیل کردن Red Dead Redemption 2 به یک تجربه فوقالعاده، عوامل بسیار زیادی تاثیرگذار هستند اما آنچه که بیش از همه در مورد این بازی بهچشم میآید، هماهنگی و هارمونی بینقصی است که سازندگان بین المانهای آن ایجاد کردهاند؛ به این صورت که پس از تمام کردن بازی، اگر نگاهی به تجربه طولانی خودتان داشته باشید سخت قادر خواهید بود المان یا ویژگی خاصی از آن را به عنوان نقطه قوت اصلیاش معرفی کنید و همهچیز از گرافیک فوقالعاده بازی گرفته تا گیمپلی، داستان و حتی موسیقی در یک سطح عالی قرار دارند و از آن مهمتر، آنقدر عالی با یکدیگر پیوند خوردهاند و هماهنگ هستند که نبود یکی از آنها یا ضعفشان، میتوانست ضربه زیادی به تجربه کلی بازی بزند ولی خب این اتفاق هرگز رخ نمیدهد و به همین دلیل هم بازی، به اجرای زنده موسیقیای میماند که در آن همه اعضای گروه از ابتدا تا انتها کارشان را به بینقصترین شکل ممکن انجام میدهند.
دنیای Red Dead Redemption 2 بدون شک یکی از بهترین و پویاترین جهانهای خلقشده در بازیهای جهانباز است
داستان Red Dead Redemption 2 از جایی آغاز میشود که گروه داچ، پس از یک سرقت ناموفق مجبور به فرار شدهاند و کارشان به منطقهای کوهستانی و پوشیده از برف رسیده است. بازی شروعی طوفانی دارد و با اینکه شاید ماموریتهای اولیه هیجان خیلی بالایی نداشته باشند، اما Red Dead Redemption 2 کارش را حداقل از حیث روایت داستان قوی و نفسگیر شروع میکند. این وسط چیزی که بیشتر از همه مخاطب را شوکه میکند، شخصیتپردازی قوی کاراکترها و در راس همه آنها داچ ون در لیند است. اگر نسخه قبلی بازی را تجربه کرده باشید، احتمالا دیدی که از داچ ون در لیند دارید یک شخصیت منفی، دیوانه و بیاعصاب است که هیچچیز جز کشت و کشتار او را راضی نمیکند. اما خب در Red Dead Redemption 2 از آنجایی که با یک پیش درآمد طرف هستیم، داچ به شکل دیگری بهتصویر کشیده میشود؛ شکلی عالی و بسیار پیچیده که از قضا این شخصیتپردازی داچ، یکی از اصلیترین نقاط قوت Red Dead Redemption 2 هم بهشمار میرود. داچ در این نسخه شخصیتی چند لایه است که ایدئولوژی و فلسفههایش واقعا دوستداشتنی هستند و از آن جذابتر، قوس شخصیتی خاص این کاراکتر است؛ قوسی که تبدیل شدن داچ از کاراکتر فعلیاش به آنچه که در نسخه قبلی دیده بودیم به تصویر میکشد و در این بین آنقدر اتفاقات قابلباور و جالبی برایش رخ میدهند که شاید اگر پس از تمام کردن Red Dead Redemption 2 بهسراغ Red Dead Redemption برویم، بتوانیم به شکل عجیبی با داچ حتی بیشتر از شخصیتی مثل جان مارستون همذاتپنداری کنیم.
این شخصیتپردازی عالی در رابطه با سایر کاراکترها هم صدق میکند؛ از هوسه که بهنوعی شخصیت منطقی گروه است و پیچش داستانی مربوط به وی واقعا یکی از بهترین قسمتهای بازی است گرفته تا کاراکترهای دیگری مثل جان مارستون یا حتی مایکا که شاید نچسبترین عضو گروه باشد اما هنوز هم هویت منحصربهفرد و خاص خودش را دارد و راکاستار، توانسته در طول داستان طولانیاش به شکل قابلقبولی به همه شخصیتهای بازی اهمیت قائل شود و از این طریق مخاطب را با پیچشهای داستانی مختلف پیرامون این شخصیتها سرگرم نگه دارد. اما خب از همه شخصیتها صحبت کردیم و نوبتی هم که باشد، نوبت آرتور مورگان است؛ کاراکتر اصلی که پیش از تجربه بازی، برای همه ما سوال بود که چه سرنوشتی در انتظارش خواهد بود که باعث میشود در Red Dead Redemption خبری از وی نباشد. چیزی که بیشتر از همه در رابطه با آرتور دوست داشتم، خاکستری بودن شخصیت وی است. آرتور نه یک قهرمان تمامعیار است که بتوانیم همه رفتارهایش را تحسین کنیم و نه یک یاغی که حسمان نسبت به او بیشتر به نفرت متمایل شود. آرتور در نقطهای برای گرفتن چند مشت دلار کشاورز بدبختی را زیر مشت و لگد میگیرد و در نقطهای دیگر، برای آرام کردن مادری نگران فرزندش را به ماهیگیری میبرد. درست است که گیمر هم نقش زیادی در تعیین شخصیت آرتور دارد و میتواند از او یک قهرمان یا یک کاراکتر بیرحم بسازد، اما در نهایت آنچه که اهمیت دارد این است که ارتباط برقرار کردن با آرتور مورگان واقعا ساده است و پس از تمام کردن بازی، این تصمیم راکاستار را که چرا مثلا بهجای استفاده دوباره از جان مارستون بهسراغ آرتور رفته است، درک خواهید کرد.
راستش را بخواهید، پیش از انتشار Red Dead Redemption 2 یکی از نگرانیهایی که در مورد بازی داشتم به داستان آن مربوط میشد. چرا که به عنوان یک پیشدرآمد، با اثری طرف بودیم که خیلیهایمان میدانستیم داستان بازی در نهایت به چه نقطهای خواهد رسید اما خب اتفاق مثبتی که رخ داده این است که راکاستار همین داستان قابل پیشبینی را هم با ظرافتهایی همراه کرده که دنبال کردن آن را لذتبخش میکنند. برای مثال همه ما میدانیم که جان مارستون، شخصیت اصلی نسخه قبلی، قرار است تا پایان بازی زنده بماند ولی حتی با وجود دانستن این نکته هم سازندگان ماموریتهایی را با محوریت نجات دادن جان از مخمصههای مختلف در بازی قرار دادهاند که علیرغم مشخص بودن پایانشان، هیجانانگیز هستند و حس تعلیق خاصی دارند. جدا از این، نوع روایت این داستان هم اهمیت بالایی دارد و سازندگان از آن بهعنوان پُلی برای مرتبط کردن داستان و گیمپلی استفاده کردهاند.
در کنار صحنههای سینمایی و دیالوگهای ردوبدل شده بین شخصیتها که قسمتی از بار روایت داستان را بهدوش میکشند، یکی دیگر از مهمترین روشهای داستانگویی بازی به قسمتهایی مربوط میشود که در جریان آنها با شخصیتهای مختلف عازم ماموریتها میشویم و از بین صحبتهای که این بین رخ میدهند، میتوانیم به خیلی چیزها از گذشته گروه داچ و اعضایش گرفته تا دیدی که هرکدام از اعضای گروه نسبت به وضعیت فعلی آن دارند، مطلع شویم. در واقع شاید اگر اهمیتی به این دیالوگها ندهیم، پس از مدتی چنین حس کنیم که کارهایی مثل دنبال کردن شخصیتهای دیگر در بازی بیش از حد تکرار میشوند اما خب اگر به این بخشهای بازی بهعنوان قسمتی از روایت داستان آن نگاه کنیم، طبیعتا حتی از این بخشهای بهظاهر کسلکننده هم لذت خواهیم برد.
شخصیت داچ شخصیتپردازی فوقالعادهای دارد و کاملا یک رهبر واقعی برای گروهی یاغی است که هدفش، چیزی جز کنار هم نگه داشتن اعضای خانوادهاش نیست
به اینکه بخشهای مختلف Red Dead Redemption 2 در هارمونی فوقالعادهای با یکدیگر هستند اشاره کردیم و حتی از چگونگی پیوند دادن داستان بازی به گیمپلی آن هم صحبت کردیم. اما عنصر دیگری که میتواند قسمتهای بهظاهر خستهکننده را جذابتر کند، طراحی بینقص دنیای بازی است. کاری که راکاستار گیمز آن را در ایدهآلترین شکل ممکن انجام داده است و وقتی که برای اولین بار پس از سپری کردن دقایقی در محیطهای برفی وارد جهان اصلی بازی میشوید و وسعت دید فوقالعاده آن را میبینید، به این نتیجه خواهید رسید که جهان Red Dead Redemption 2 با تمام جهانهایی که در بازیهای همسبک مشاهده کردهاید متفاوت است. تا به امروز کم نبودهاند بازیهایی که جهانی وسیع را به شکلی زیبا بهتصویر کشیده باشند اما بیهیچ اغراقی دنیای Red Dead Redemption 2 یک سر و گردن بالاتر از تمام تجربیات قبلیمان قرار میگیرد. چرا که دنیای بازی، هم وسعت زیادی دارد، هم متنوع است، هم زیبایی بینظیری دارد و از همه اینها مهمتر اینکه پویا و پرجزییات است.
طبیعتا اگر در بازی با جهانی بزرگ روبهرو بودیم که در آن کار خاصی برای انجام دادن نداشتیم، این بزرگ بودن دنیای بازی هم پس از مدتی جذابیتش را از دست میداد. با این حال جهان Red Dead Redemption 2، در هر لحظه پتانسیل شگفتزده کردن مخاطبش را دارد و این، موردی است که باعث میشود جهان بازی را بینقص خطاب کنیم. تصور کنید که هدفتان رسیدن به نقطهای است که در آن بتوانید ماموریت جدیدی دریافت کنید. برای این منظور سوار اسبتان میشوید و پس از تعیین کردن مسیری مشخص برای خودتان سفر را آغاز میکنید. در طول این سفر، ممکن است اتفاقات مختلفی برایتان رخ بدهند که شاید از قبل حتی تصورشان را هم نمیکردید؛ برای مثال ممکن است مورد حمله گرگها قرار بگیرید یا ناگهان چند جایزهبگیر از نقطهای ظاهر شوند و به سمتتان شیلک کنند. جدا از این حتی ممکن است اسبتان به دلیل دیدن یک مار یا هر حیوان وحشی دیگری دچار وحشت شود و شما را به زمین پرت کند. اصلا جدا از همه اینها، ممکن است در طول مسیر به غریبهای برخورد کنید که دچار مشکل شده است و پس از کمک کردن به وی، یک ماموریت فرعی جذاب برایتان فعال شود که کلا بیخیال ماموریت اصلی خودتان شوید و به سراغ آن بروید!
دنیای Red Dead Redemption 2 مملو از شگفتیهای اینچنینی است و به همین دلیل هم هر سفر و ماجراجویی در آن، میتواند به تجربهای سورپرایزکننده و فراموشنشدنی تبدیل شود و این دقیقا همان حس زنده و پویا بودن دنیای بازی است که راکاستار از قبل هم وعدههای زیادی برای محقق کردن آن داده بود و کاملا هم در این کار موفق ظاهر شده است. این مساله همچنین یک تاثیر مهم دیگر هم روی بازی دارد و ارزش تکرار بسیار بالایی به آن میبخشد. چون اولا همیشه اتفاقات غیرمنتظرهای در دنیای بازی هستند که حتی در دومین تجربهتان از بازی هم میتوانند شما را شگفتزده کنند و هم اینکه راکاستار، آزادیعمل زیادی بهتان داده است تا خودتان سبک و سیاقی را برای بازی کردن دوست دارید انتخاب کنید.
راستش را بخواهید، معرفی کردن Red Dead Redemption 2 به عنوان یک بازی با آزادیعمل بینهایت شاید حرف درستی نباشد؛ چرا که راکاستار برای اینکه بتواند داستان غنی مدنظرش را روایت کند، گاهی بازی را به شکلی پیش میبرد که خودش میخواهد و خب این کار اصلا هم اشتباه نیست. اما جدا از این دقایق، بازی در کارهای مختلف دیگری دنیایی از آزادی را پیشروی مخاطبش قرار میدهد. برای مثال شما ممکن است در حین روبهرو شدن با یک فرد در دنیای بازی که پایش در تله گیر کرده، او را نجات بدهید و این کار شما را بیش از پیش تبدیل به یک قهرمان کند اما خب هیچ اجباری به این کار نیست و شما میتوانید اصلا به شکلی بیخیال از کنار این فرد بگذرید یا اینکه نه پا را حتی فراتر بگذارید و اسبش را هم بدزدید! جدا از اینکه این کارها به خودی خود جذابیت خاصی دارند، روی سرنوشت شما در بازی هم تاثیر میگذارند و کار مثبتی که راکاستار در این زمینه انجام داده، این است که کاربر را هرگز به خوب بودن تشویق نمیکند و به وی اجازه میدهد تا خودش راهی را که دوست دارد انتخاب کند و درست مثل دنیای واقعی خودمان، برای هر راهی که انتخاب کنید یک سری اتفاق مثبت و یک سری اتفاق منفی انتظار شما را میکشند.
دقت بالای بازی به جزییات ریز و درشت، باعث شده است تا حتی سادهترین کارها هم جذاب و درگیرکننده باشند
جدا از این دست آزادیعملها، بازی در زمینه شخصیسازی هم آزادی زیادی به مخاطبش میدهد. برای مثال شما کنترل زیادی روی ظاهر آرتور دارید و میتوانید مواردی مثل چاق یا لاغر بودن وی را با خوردن غذا تنظیم کنید یا اجازه بدهید ریشها و موهایش بلند شوند تا به هر حالتی که دوست دارید آنها را حالت بدهید. جدا از آرتور، این شخصیسازی در جنبههای دیگری مثل سلاح و اسب هم وجود دارند و میتوانید موهای اسبتان را ببافید یا انواع و اقسام زین را برایش خریداری کنید و با رفتن به فروشگاههای اسلحه، سلاحتان را شخصیسازی کنید و ویژگیهای جدید آن را بهدست بیاورید. این مسائل شاید خیلی مهم نباشند، اما کمک شایانی به این امر میکنند که هر فردی، تجربه شخصی خودش را از بازی داشته باشد.
در مورد سلاحها صحبت کردیم و خب بد نیست کمی هم به گانپلی بازی بپردازیم؛ وقتی اولین بار در همان دقایق اولیه بازی یک صحنه تیراندازی را تجربه میکنید، شاید از دیدن اینکه تیرهایتان گاهی به هدف نمیخورند یا اسلحهها، سنگینی خاصی در حین استفاده دارند کمی تو ذوقتان بخورد. با این حال این، یک ایراد برای گانپلی بازی نیست و بیشتر به دلیل شبیهسازی دقیق اسلحههای آن زمان رخ داده است؛ از قضا پس از گذشت مدتی از بازی که کمی به اسلحهها عادت کنید، متوجه خواهید شد که گانپلی بازی واقعا نرم و روان است و از همهچیز مهمتر، حس برخورد تیر به شکلی واقعگرایانه به دشمنان شبیهسازی شده است. برای مثال زمانی که شما دشمنی را که سوار بر اسب است مورد هدف قرار میدهید، ممکن است سناریوهای متنوعی رخ بدهند و فرضا شخص از روی اسب به زمین بیوفتد یا حتی در هنگام سقوط پایش به زین اسب گیر کند و روی زمین کشیده شود! چنین دقتی به جزییات در بازی واقعا مثالزدنی است و کاملا حس و حال یک تیراندازی خونین را القا میکند.
یکی از مشکلاتی که معمولا در بازیهای جهانباز دیده میشود، تکراری شدن ماموریتها پس از گذشت مدت زمانی از بازی است و خب راستش را بخواهید، Red Dead Redemption 2 هم از این قاعده مستثنی نیست. برخی ماموریتها کمک کردن به اعتراضات گروهی از زنان یا چند ماموریت دیگر بازی آنطور که باید و شاید جذابیت خاصی ندارند و خب حتی از حیث داستانی هم کمک چندانی به بازی نمیکنند ولی وقتی پس از تمام کردن بازی به کلیت ماموریتها نگاه کنیم، میتوان گفت که در مجموع بازی در این زمینه هم عملکرد بسیار موفقی داشته است و حتی برخی ماموریتهایش بدون هیچ اغراقی، جزو بهترین مراحلی هستند که تا به امروز در بازیهای جهانباز آنها را تجربه کردهایم.
در واقع Red Dead Redemption 2 چند مرحله دارد که کارگردانی آنها واقعا بینظیر است؛ شاید استفاده از لفظ کارگردانی برای بازیها بهسبب آزادیعملی که مخاطب در زمینههایی مثل حرکت کردن دارد معنی نداشته باشد اما خب راکاستار موفق شده است در دقایقی از ساخته جدیدش به معنی واقعی کلمه کارگردانی صحنههای اکشن را نه فقط به بهترین شکل اجرا که حتی تدریس کند. برای مثال یکی از مراحل پایانی فصل سوم بازی، با نمایی بسیار زیبا از اعضای گروه که در حال حرکت به سمت یک مقصد خاص هستند شروع میشود و در این بین دیالوگهای عالی شخصیتها و در راس همه آنها داچ، اتمسفر بیبدیلی پدید میآورد و پس از آن هم همهچیز به صحنههای اکشنی عالی و در نهایت یک پایانبندی فراموشنشدنی ختم میشود و البته تا یادم نرفته، از این بگویم که در جریان همه این صحنهها موسیقی هم فضایی به واقع رویایی خلق میکند که باعث میشود بتوانید از تک تک ثانیههای این ماموریت و مرحله نهایت لذت را ببرید و حتی پس از تمام کردن آن هم به افتخار راکاستار که موفق شده است چنین تجربه سینمایی فوقالعادهای در بازیاش خلق کند، کلاه از سر بدارید.
با اینکه بازی برخی مشکلات جزئی دارد، اما آنقدر حس کلی آن عالی است که نمیتوان واقعا ایراد خاصی از ساخته راکاستار گرفت
از این دست مراحل در طول بازی کم نیستند و اصلا جدا از ماموریتهای اصلی، شامل حال ماموریتهای فرعی هم میشوند و مراحل فرعی که در بازی پیش رویتان قرار میگیرند، گاهی از حیث جذابیت هیچ از مراحل اصلی بازی کم ندارند و حتی جذابتر از آنها هم ظاهر میشوند! در کنار ماموریتها، کارهای فرعی دیگر بازی هم واقعا با نهایت دقت طراحی شدهاند و اقداماتی مثل شکار کردن، رام کردن اسبها یا حتی ارتباط برقرار کردن با اسب خودتان و حتی مواردی مثل صرفا تماشای یک تئاتر یا دزدی کردن از یک مغازه کوچک در گوشه شهر، همه و همه سرگرمکننده هستند و این حجم از تنوع در بازی، باعث میشود تا Red Dead Redemption 2 با وجود داشتن گیمپلی بسیار طولانی، اصلا و ابدا خستهکننده نشود و هر لحظهاش چیزی برای شگفتزده کردن مخاطب داشته باشد.
به اینها، باید حجم بالای واقعگرایی بازی را هم اضافه کنیم. جدا از تمام جزییاتی که مفصل در مورد آنها صحبت کردیم، Red Dead Redemption 2 المانهایی دارد که قبلا مشابه آنها را بیشتر در بازیهای سبک تلاش برای بقا مشاهده کردهایم؛ کارهایی از قبیل اینکه آرتور نیازهایی مثل غذا، تشنگی یا حتی خواب دارد و عدم توجه به هرکدام از آنها میتواند عواقب خاصی را در پی داشته باشد یا حتی طبیعی بودن رفتارهای اسب شما که اگر نتوانید ارتباط خوبی با وی برقرار کنید قطعا دچار مشکل خواهید شد. جدا از این در طول بازی تعاملاتی خواهید داشت که به شکل عجیبی طبیعی بهنظر میرسند و برای دقایقی هم که شده، اینطور به نظر میرسند که Red Dead Redemption 2 بیشتر از اینکه یک بازی باشد، یک دنیای واقعی با آدمهای واقعی است که برخلاف بازیهای دیگر که میتوانستید کارهای عجیب و غریب رایج در بازیها را انجام بدهید، در این بازی خبری از اینها نیست و NPCهای بازی درست مثل انسانهای واقعی، بسته به رفتارهای شما عکسالعملهای منحصربهفردی نشان میدهند. فرضا اگر در حین گشت و گذار در شهر با اسبتان به یک شخص برخورد داشته باشید، وی مثل یک انسان واقعی عصبانی میشود و حتی ممکن است باعث شود مامورین دولت به سراغتان بیایند و همین کار به ظاهر کوچک در نهایت به آشوبی بزرگ ختم شود.
با این حال بیایید به یک سوال هم جواب بدهیم؛ اینکه واقعگرایی در یک بازی ویدیویی واقعا تا چه حد لازم است؟ مگر غیر از این است که هدف ما از بازی کردن چیزی جز سرگرم شدن است؟ پس باید موانعی که در راه این سرگرمی بودن بازی وجود دارند به حداقل برسند تا بتوانیم نهایت لذت را از بازی ببریم. با اینکه حجم بالای واقعگرایی در Red Dead Redemption 2 واقعا قابل تحسین و ستایش است، اما گاهی هم تبدیل به مانعی میشود که میتواند مانعی برای لذت بردن شما از بازی باشد. به عنوان مثال در یکی از مراحل بازی، باید کالسکهای را به نقطهای خاص حرکت بدهیم که خب دو نفر از اعضای تیم هم در کنارههای این کالسکه ایستادهاند. شاید باورتان نشود اما بارها در لابهلای هیجان بالایی که این مرحله القا میکرد، بهسبب تصادف کالسکه با اجسام موجود در محیط یا حتی سقوط عجیب دو عضو مذکور از روی کالسکه روی زمین، مجبور شدم تا مرحله را از ابتدا تکرار کنم و خب این چیزی نیست که خیلی بتوان از آن تعریف کرد. با این حال وقتی به صورت کلی به بازی نگاه میکنیم، این ایرادها آنقدر ناچیز هستند که نتواند خللی در عظمت Red Dead Redemption 2 ایجاد کنند ولی خب باید این را هم بهیاد داشته باشیم که چنین صحنههایی در بازی اتفاق میافتند و بهنوعی هزینهای هستند که برای لذت بردن از واقعگرایی بالای بازی باید پرداخت کنیم.
در مجموع، اجازه بدهید باز هم همان حرف اولم راجع به بازی را تکرار کنم؛ Red Dead Redemption 2 اصلا و ابدا فقط یک بازی نیست و بیشتر شبیه به یک دنیای مجازی ولی در واقعیترین حالتی است که تا به امروز در یک بازی ویدیویی مشاهده کردهایم. Red Dead Redemption 2 آنقدر دنیای پویا و جذابی دارد که تجربه کردنش مثل بازیهای دیگر صرفا برای تمام کردن ماموریتها و رسیدن به پایان داستانش، باعث میشود تا نتوانیم آن لذتی را که باید از بازی ببریم. برای لذت بردن از Red Dead Redemption 2، باید به معنای واقعی کلمه جهانش را در نقش آرتور مورگان زندگی کرد، به سراغ ماموریتهای فرعی رفت، کارهایی مثل شکار کردن و استفاده از منابع بهدست آمده برای ارتقا را فراموش نکرد و از همه اینها مهمتر، پای صحبت شخصیتهای مختلفش نشست و از ماجراهایی جذاب و شخصیتپردازی فوقالعاده آنها نهایت لذت را برد.
جدا از اینها صحبت کردن از گرافیک و مواردی مثل جلوههای بصری یا صوتی بازی هم واقعا راحت است؛ چرا که در یک کلام میتوان گفت که Red Dead Redemption 2، یکی از بهترین گرافیکها در بین بازیهای نسل هشتم را دارد و همهچیز در آن در زیباترین حالت ممکن قرار دارد. موسیقی هم مثل هر عنصر دیگری، کاملا در هارمونی عالی با سایر المانها و سطحی ایدهآل قرار دارد و کمک خیلی زیادی به غوطهور کردن هرچه بیشتر بازیکن در بازی میکند و باعث میشود تا تاثیر دقایق خوشساخت بازی، بیش از پیش شود. پس در یک کلام، اگر دلتان اثری را میخواهد که بهمعنی واقعی کلمه ارزشش چندین برابر ۶۰ دلاری است که بابتش پرداخت میکنید، بهترین ساخته کمپانی راکاستار گیمز تا به امروز یا همان Red Dead Redemption 2 را از دست ندهید.
در تبدیل کردن Red Dead Redemption 2 به یک تجربه فوقالعاده، عوامل بسیار زیادی تاثیرگذار هستند اما آنچه که بیش از همه در مورد این بازی بهچشم میآید، هماهنگی و هارمونی بینقصی است که سازندگان بین المانهای آن ایجاد کردهاند؛ به این صورت که پس از تمام کردن بازی، اگر نگاهی به تجربه طولانی خودتان داشته باشید سخت قادر خواهید بود المان یا ویژگی خاصی از آن را به عنوان نقطه قوت اصلیاش معرفی کنید و همهچیز از گرافیک فوقالعاده بازی گرفته تا گیمپلی، داستان و حتی موسیقی در یک سطح عالی قرار دارند و از آن مهمتر، آنقدر عالی با یکدیگر پیوند خوردهاند و هماهنگ هستند که نبود یکی از آنها یا ضعفشان، میتوانست ضربه زیادی به تجربه کلی بازی بزند ولی خب این اتفاق هرگز رخ نمیدهد و به همین دلیل هم بازی، به اجرای زنده موسیقیای میماند که در آن همه اعضای گروه از ابتدا تا انتها کارشان را به بینقصترین شکل ممکن انجام میدهند.
دنیای Red Dead Redemption 2 بدون شک یکی از بهترین و پویاترین جهانهای خلقشده در بازیهای جهانباز است
داستان Red Dead Redemption 2 از جایی آغاز میشود که گروه داچ، پس از یک سرقت ناموفق مجبور به فرار شدهاند و کارشان به منطقهای کوهستانی و پوشیده از برف رسیده است. بازی شروعی طوفانی دارد و با اینکه شاید ماموریتهای اولیه هیجان خیلی بالایی نداشته باشند، اما Red Dead Redemption 2 کارش را حداقل از حیث روایت داستان قوی و نفسگیر شروع میکند. این وسط چیزی که بیشتر از همه مخاطب را شوکه میکند، شخصیتپردازی قوی کاراکترها و در راس همه آنها داچ ون در لیند است. اگر نسخه قبلی بازی را تجربه کرده باشید، احتمالا دیدی که از داچ ون در لیند دارید یک شخصیت منفی، دیوانه و بیاعصاب است که هیچچیز جز کشت و کشتار او را راضی نمیکند. اما خب در Red Dead Redemption 2 از آنجایی که با یک پیش درآمد طرف هستیم، داچ به شکل دیگری بهتصویر کشیده میشود؛ شکلی عالی و بسیار پیچیده که از قضا این شخصیتپردازی داچ، یکی از اصلیترین نقاط قوت Red Dead Redemption 2 هم بهشمار میرود. داچ در این نسخه شخصیتی چند لایه است که ایدئولوژی و فلسفههایش واقعا دوستداشتنی هستند و از آن جذابتر، قوس شخصیتی خاص این کاراکتر است؛ قوسی که تبدیل شدن داچ از کاراکتر فعلیاش به آنچه که در نسخه قبلی دیده بودیم به تصویر میکشد و در این بین آنقدر اتفاقات قابلباور و جالبی برایش رخ میدهند که شاید اگر پس از تمام کردن Red Dead Redemption 2 بهسراغ Red Dead Redemption برویم، بتوانیم به شکل عجیبی با داچ حتی بیشتر از شخصیتی مثل جان مارستون همذاتپنداری کنیم.
این شخصیتپردازی عالی در رابطه با سایر کاراکترها هم صدق میکند؛ از هوسه که بهنوعی شخصیت منطقی گروه است و پیچش داستانی مربوط به وی واقعا یکی از بهترین قسمتهای بازی است گرفته تا کاراکترهای دیگری مثل جان مارستون یا حتی مایکا که شاید نچسبترین عضو گروه باشد اما هنوز هم هویت منحصربهفرد و خاص خودش را دارد و راکاستار، توانسته در طول داستان طولانیاش به شکل قابلقبولی به همه شخصیتهای بازی اهمیت قائل شود و از این طریق مخاطب را با پیچشهای داستانی مختلف پیرامون این شخصیتها سرگرم نگه دارد. اما خب از همه شخصیتها صحبت کردیم و نوبتی هم که باشد، نوبت آرتور مورگان است؛ کاراکتر اصلی که پیش از تجربه بازی، برای همه ما سوال بود که چه سرنوشتی در انتظارش خواهد بود که باعث میشود در Red Dead Redemption خبری از وی نباشد. چیزی که بیشتر از همه در رابطه با آرتور دوست داشتم، خاکستری بودن شخصیت وی است. آرتور نه یک قهرمان تمامعیار است که بتوانیم همه رفتارهایش را تحسین کنیم و نه یک یاغی که حسمان نسبت به او بیشتر به نفرت متمایل شود. آرتور در نقطهای برای گرفتن چند مشت دلار کشاورز بدبختی را زیر مشت و لگد میگیرد و در نقطهای دیگر، برای آرام کردن مادری نگران فرزندش را به ماهیگیری میبرد. درست است که گیمر هم نقش زیادی در تعیین شخصیت آرتور دارد و میتواند از او یک قهرمان یا یک کاراکتر بیرحم بسازد، اما در نهایت آنچه که اهمیت دارد این است که ارتباط برقرار کردن با آرتور مورگان واقعا ساده است و پس از تمام کردن بازی، این تصمیم راکاستار را که چرا مثلا بهجای استفاده دوباره از جان مارستون بهسراغ آرتور رفته است، درک خواهید کرد.
راستش را بخواهید، پیش از انتشار Red Dead Redemption 2 یکی از نگرانیهایی که در مورد بازی داشتم به داستان آن مربوط میشد. چرا که به عنوان یک پیشدرآمد، با اثری طرف بودیم که خیلیهایمان میدانستیم داستان بازی در نهایت به چه نقطهای خواهد رسید اما خب اتفاق مثبتی که رخ داده این است که راکاستار همین داستان قابل پیشبینی را هم با ظرافتهایی همراه کرده که دنبال کردن آن را لذتبخش میکنند. برای مثال همه ما میدانیم که جان مارستون، شخصیت اصلی نسخه قبلی، قرار است تا پایان بازی زنده بماند ولی حتی با وجود دانستن این نکته هم سازندگان ماموریتهایی را با محوریت نجات دادن جان از مخمصههای مختلف در بازی قرار دادهاند که علیرغم مشخص بودن پایانشان، هیجانانگیز هستند و حس تعلیق خاصی دارند. جدا از این، نوع روایت این داستان هم اهمیت بالایی دارد و سازندگان از آن بهعنوان پُلی برای مرتبط کردن داستان و گیمپلی استفاده کردهاند.
در کنار صحنههای سینمایی و دیالوگهای ردوبدل شده بین شخصیتها که قسمتی از بار روایت داستان را بهدوش میکشند، یکی دیگر از مهمترین روشهای داستانگویی بازی به قسمتهایی مربوط میشود که در جریان آنها با شخصیتهای مختلف عازم ماموریتها میشویم و از بین صحبتهای که این بین رخ میدهند، میتوانیم به خیلی چیزها از گذشته گروه داچ و اعضایش گرفته تا دیدی که هرکدام از اعضای گروه نسبت به وضعیت فعلی آن دارند، مطلع شویم. در واقع شاید اگر اهمیتی به این دیالوگها ندهیم، پس از مدتی چنین حس کنیم که کارهایی مثل دنبال کردن شخصیتهای دیگر در بازی بیش از حد تکرار میشوند اما خب اگر به این بخشهای بازی بهعنوان قسمتی از روایت داستان آن نگاه کنیم، طبیعتا حتی از این بخشهای بهظاهر کسلکننده هم لذت خواهیم برد.
شخصیت داچ شخصیتپردازی فوقالعادهای دارد و کاملا یک رهبر واقعی برای گروهی یاغی است که هدفش، چیزی جز کنار هم نگه داشتن اعضای خانوادهاش نیست
به اینکه بخشهای مختلف Red Dead Redemption 2 در هارمونی فوقالعادهای با یکدیگر هستند اشاره کردیم و حتی از چگونگی پیوند دادن داستان بازی به گیمپلی آن هم صحبت کردیم. اما عنصر دیگری که میتواند قسمتهای بهظاهر خستهکننده را جذابتر کند، طراحی بینقص دنیای بازی است. کاری که راکاستار گیمز آن را در ایدهآلترین شکل ممکن انجام داده است و وقتی که برای اولین بار پس از سپری کردن دقایقی در محیطهای برفی وارد جهان اصلی بازی میشوید و وسعت دید فوقالعاده آن را میبینید، به این نتیجه خواهید رسید که جهان Red Dead Redemption 2 با تمام جهانهایی که در بازیهای همسبک مشاهده کردهاید متفاوت است. تا به امروز کم نبودهاند بازیهایی که جهانی وسیع را به شکلی زیبا بهتصویر کشیده باشند اما بیهیچ اغراقی دنیای Red Dead Redemption 2 یک سر و گردن بالاتر از تمام تجربیات قبلیمان قرار میگیرد. چرا که دنیای بازی، هم وسعت زیادی دارد، هم متنوع است، هم زیبایی بینظیری دارد و از همه اینها مهمتر اینکه پویا و پرجزییات است.
طبیعتا اگر در بازی با جهانی بزرگ روبهرو بودیم که در آن کار خاصی برای انجام دادن نداشتیم، این بزرگ بودن دنیای بازی هم پس از مدتی جذابیتش را از دست میداد. با این حال جهان Red Dead Redemption 2، در هر لحظه پتانسیل شگفتزده کردن مخاطبش را دارد و این، موردی است که باعث میشود جهان بازی را بینقص خطاب کنیم. تصور کنید که هدفتان رسیدن به نقطهای است که در آن بتوانید ماموریت جدیدی دریافت کنید. برای این منظور سوار اسبتان میشوید و پس از تعیین کردن مسیری مشخص برای خودتان سفر را آغاز میکنید. در طول این سفر، ممکن است اتفاقات مختلفی برایتان رخ بدهند که شاید از قبل حتی تصورشان را هم نمیکردید؛ برای مثال ممکن است مورد حمله گرگها قرار بگیرید یا ناگهان چند جایزهبگیر از نقطهای ظاهر شوند و به سمتتان شیلک کنند. جدا از این حتی ممکن است اسبتان به دلیل دیدن یک مار یا هر حیوان وحشی دیگری دچار وحشت شود و شما را به زمین پرت کند. اصلا جدا از همه اینها، ممکن است در طول مسیر به غریبهای برخورد کنید که دچار مشکل شده است و پس از کمک کردن به وی، یک ماموریت فرعی جذاب برایتان فعال شود که کلا بیخیال ماموریت اصلی خودتان شوید و به سراغ آن بروید!
دنیای Red Dead Redemption 2 مملو از شگفتیهای اینچنینی است و به همین دلیل هم هر سفر و ماجراجویی در آن، میتواند به تجربهای سورپرایزکننده و فراموشنشدنی تبدیل شود و این دقیقا همان حس زنده و پویا بودن دنیای بازی است که راکاستار از قبل هم وعدههای زیادی برای محقق کردن آن داده بود و کاملا هم در این کار موفق ظاهر شده است. این مساله همچنین یک تاثیر مهم دیگر هم روی بازی دارد و ارزش تکرار بسیار بالایی به آن میبخشد. چون اولا همیشه اتفاقات غیرمنتظرهای در دنیای بازی هستند که حتی در دومین تجربهتان از بازی هم میتوانند شما را شگفتزده کنند و هم اینکه راکاستار، آزادیعمل زیادی بهتان داده است تا خودتان سبک و سیاقی را برای بازی کردن دوست دارید انتخاب کنید.
راستش را بخواهید، معرفی کردن Red Dead Redemption 2 به عنوان یک بازی با آزادیعمل بینهایت شاید حرف درستی نباشد؛ چرا که راکاستار برای اینکه بتواند داستان غنی مدنظرش را روایت کند، گاهی بازی را به شکلی پیش میبرد که خودش میخواهد و خب این کار اصلا هم اشتباه نیست. اما جدا از این دقایق، بازی در کارهای مختلف دیگری دنیایی از آزادی را پیشروی مخاطبش قرار میدهد. برای مثال شما ممکن است در حین روبهرو شدن با یک فرد در دنیای بازی که پایش در تله گیر کرده، او را نجات بدهید و این کار شما را بیش از پیش تبدیل به یک قهرمان کند اما خب هیچ اجباری به این کار نیست و شما میتوانید اصلا به شکلی بیخیال از کنار این فرد بگذرید یا اینکه نه پا را حتی فراتر بگذارید و اسبش را هم بدزدید! جدا از اینکه این کارها به خودی خود جذابیت خاصی دارند، روی سرنوشت شما در بازی هم تاثیر میگذارند و کار مثبتی که راکاستار در این زمینه انجام داده، این است که کاربر را هرگز به خوب بودن تشویق نمیکند و به وی اجازه میدهد تا خودش راهی را که دوست دارد انتخاب کند و درست مثل دنیای واقعی خودمان، برای هر راهی که انتخاب کنید یک سری اتفاق مثبت و یک سری اتفاق منفی انتظار شما را میکشند.
دقت بالای بازی به جزییات ریز و درشت، باعث شده است تا حتی سادهترین کارها هم جذاب و درگیرکننده باشند
جدا از این دست آزادیعملها، بازی در زمینه شخصیسازی هم آزادی زیادی به مخاطبش میدهد. برای مثال شما کنترل زیادی روی ظاهر آرتور دارید و میتوانید مواردی مثل چاق یا لاغر بودن وی را با خوردن غذا تنظیم کنید یا اجازه بدهید ریشها و موهایش بلند شوند تا به هر حالتی که دوست دارید آنها را حالت بدهید. جدا از آرتور، این شخصیسازی در جنبههای دیگری مثل سلاح و اسب هم وجود دارند و میتوانید موهای اسبتان را ببافید یا انواع و اقسام زین را برایش خریداری کنید و با رفتن به فروشگاههای اسلحه، سلاحتان را شخصیسازی کنید و ویژگیهای جدید آن را بهدست بیاورید. این مسائل شاید خیلی مهم نباشند، اما کمک شایانی به این امر میکنند که هر فردی، تجربه شخصی خودش را از بازی داشته باشد.
در مورد سلاحها صحبت کردیم و خب بد نیست کمی هم به گانپلی بازی بپردازیم؛ وقتی اولین بار در همان دقایق اولیه بازی یک صحنه تیراندازی را تجربه میکنید، شاید از دیدن اینکه تیرهایتان گاهی به هدف نمیخورند یا اسلحهها، سنگینی خاصی در حین استفاده دارند کمی تو ذوقتان بخورد. با این حال این، یک ایراد برای گانپلی بازی نیست و بیشتر به دلیل شبیهسازی دقیق اسلحههای آن زمان رخ داده است؛ از قضا پس از گذشت مدتی از بازی که کمی به اسلحهها عادت کنید، متوجه خواهید شد که گانپلی بازی واقعا نرم و روان است و از همهچیز مهمتر، حس برخورد تیر به شکلی واقعگرایانه به دشمنان شبیهسازی شده است. برای مثال زمانی که شما دشمنی را که سوار بر اسب است مورد هدف قرار میدهید، ممکن است سناریوهای متنوعی رخ بدهند و فرضا شخص از روی اسب به زمین بیوفتد یا حتی در هنگام سقوط پایش به زین اسب گیر کند و روی زمین کشیده شود! چنین دقتی به جزییات در بازی واقعا مثالزدنی است و کاملا حس و حال یک تیراندازی خونین را القا میکند.
یکی از مشکلاتی که معمولا در بازیهای جهانباز دیده میشود، تکراری شدن ماموریتها پس از گذشت مدت زمانی از بازی است و خب راستش را بخواهید، Red Dead Redemption 2 هم از این قاعده مستثنی نیست. برخی ماموریتها کمک کردن به اعتراضات گروهی از زنان یا چند ماموریت دیگر بازی آنطور که باید و شاید جذابیت خاصی ندارند و خب حتی از حیث داستانی هم کمک چندانی به بازی نمیکنند ولی وقتی پس از تمام کردن بازی به کلیت ماموریتها نگاه کنیم، میتوان گفت که در مجموع بازی در این زمینه هم عملکرد بسیار موفقی داشته است و حتی برخی ماموریتهایش بدون هیچ اغراقی، جزو بهترین مراحلی هستند که تا به امروز در بازیهای جهانباز آنها را تجربه کردهایم.
در واقع Red Dead Redemption 2 چند مرحله دارد که کارگردانی آنها واقعا بینظیر است؛ شاید استفاده از لفظ کارگردانی برای بازیها بهسبب آزادیعملی که مخاطب در زمینههایی مثل حرکت کردن دارد معنی نداشته باشد اما خب راکاستار موفق شده است در دقایقی از ساخته جدیدش به معنی واقعی کلمه کارگردانی صحنههای اکشن را نه فقط به بهترین شکل اجرا که حتی تدریس کند. برای مثال یکی از مراحل پایانی فصل سوم بازی، با نمایی بسیار زیبا از اعضای گروه که در حال حرکت به سمت یک مقصد خاص هستند شروع میشود و در این بین دیالوگهای عالی شخصیتها و در راس همه آنها داچ، اتمسفر بیبدیلی پدید میآورد و پس از آن هم همهچیز به صحنههای اکشنی عالی و در نهایت یک پایانبندی فراموشنشدنی ختم میشود و البته تا یادم نرفته، از این بگویم که در جریان همه این صحنهها موسیقی هم فضایی به واقع رویایی خلق میکند که باعث میشود بتوانید از تک تک ثانیههای این ماموریت و مرحله نهایت لذت را ببرید و حتی پس از تمام کردن آن هم به افتخار راکاستار که موفق شده است چنین تجربه سینمایی فوقالعادهای در بازیاش خلق کند، کلاه از سر بدارید.
با اینکه بازی برخی مشکلات جزئی دارد، اما آنقدر حس کلی آن عالی است که نمیتوان واقعا ایراد خاصی از ساخته راکاستار گرفت
از این دست مراحل در طول بازی کم نیستند و اصلا جدا از ماموریتهای اصلی، شامل حال ماموریتهای فرعی هم میشوند و مراحل فرعی که در بازی پیش رویتان قرار میگیرند، گاهی از حیث جذابیت هیچ از مراحل اصلی بازی کم ندارند و حتی جذابتر از آنها هم ظاهر میشوند! در کنار ماموریتها، کارهای فرعی دیگر بازی هم واقعا با نهایت دقت طراحی شدهاند و اقداماتی مثل شکار کردن، رام کردن اسبها یا حتی ارتباط برقرار کردن با اسب خودتان و حتی مواردی مثل صرفا تماشای یک تئاتر یا دزدی کردن از یک مغازه کوچک در گوشه شهر، همه و همه سرگرمکننده هستند و این حجم از تنوع در بازی، باعث میشود تا Red Dead Redemption 2 با وجود داشتن گیمپلی بسیار طولانی، اصلا و ابدا خستهکننده نشود و هر لحظهاش چیزی برای شگفتزده کردن مخاطب داشته باشد.
به اینها، باید حجم بالای واقعگرایی بازی را هم اضافه کنیم. جدا از تمام جزییاتی که مفصل در مورد آنها صحبت کردیم، Red Dead Redemption 2 المانهایی دارد که قبلا مشابه آنها را بیشتر در بازیهای سبک تلاش برای بقا مشاهده کردهایم؛ کارهایی از قبیل اینکه آرتور نیازهایی مثل غذا، تشنگی یا حتی خواب دارد و عدم توجه به هرکدام از آنها میتواند عواقب خاصی را در پی داشته باشد یا حتی طبیعی بودن رفتارهای اسب شما که اگر نتوانید ارتباط خوبی با وی برقرار کنید قطعا دچار مشکل خواهید شد. جدا از این در طول بازی تعاملاتی خواهید داشت که به شکل عجیبی طبیعی بهنظر میرسند و برای دقایقی هم که شده، اینطور به نظر میرسند که Red Dead Redemption 2 بیشتر از اینکه یک بازی باشد، یک دنیای واقعی با آدمهای واقعی است که برخلاف بازیهای دیگر که میتوانستید کارهای عجیب و غریب رایج در بازیها را انجام بدهید، در این بازی خبری از اینها نیست و NPCهای بازی درست مثل انسانهای واقعی، بسته به رفتارهای شما عکسالعملهای منحصربهفردی نشان میدهند. فرضا اگر در حین گشت و گذار در شهر با اسبتان به یک شخص برخورد داشته باشید، وی مثل یک انسان واقعی عصبانی میشود و حتی ممکن است باعث شود مامورین دولت به سراغتان بیایند و همین کار به ظاهر کوچک در نهایت به آشوبی بزرگ ختم شود.
با این حال بیایید به یک سوال هم جواب بدهیم؛ اینکه واقعگرایی در یک بازی ویدیویی واقعا تا چه حد لازم است؟ مگر غیر از این است که هدف ما از بازی کردن چیزی جز سرگرم شدن است؟ پس باید موانعی که در راه این سرگرمی بودن بازی وجود دارند به حداقل برسند تا بتوانیم نهایت لذت را از بازی ببریم. با اینکه حجم بالای واقعگرایی در Red Dead Redemption 2 واقعا قابل تحسین و ستایش است، اما گاهی هم تبدیل به مانعی میشود که میتواند مانعی برای لذت بردن شما از بازی باشد. به عنوان مثال در یکی از مراحل بازی، باید کالسکهای را به نقطهای خاص حرکت بدهیم که خب دو نفر از اعضای تیم هم در کنارههای این کالسکه ایستادهاند. شاید باورتان نشود اما بارها در لابهلای هیجان بالایی که این مرحله القا میکرد، بهسبب تصادف کالسکه با اجسام موجود در محیط یا حتی سقوط عجیب دو عضو مذکور از روی کالسکه روی زمین، مجبور شدم تا مرحله را از ابتدا تکرار کنم و خب این چیزی نیست که خیلی بتوان از آن تعریف کرد. با این حال وقتی به صورت کلی به بازی نگاه میکنیم، این ایرادها آنقدر ناچیز هستند که نتواند خللی در عظمت Red Dead Redemption 2 ایجاد کنند ولی خب باید این را هم بهیاد داشته باشیم که چنین صحنههایی در بازی اتفاق میافتند و بهنوعی هزینهای هستند که برای لذت بردن از واقعگرایی بالای بازی باید پرداخت کنیم.
در مجموع، اجازه بدهید باز هم همان حرف اولم راجع به بازی را تکرار کنم؛ Red Dead Redemption 2 اصلا و ابدا فقط یک بازی نیست و بیشتر شبیه به یک دنیای مجازی ولی در واقعیترین حالتی است که تا به امروز در یک بازی ویدیویی مشاهده کردهایم. Red Dead Redemption 2 آنقدر دنیای پویا و جذابی دارد که تجربه کردنش مثل بازیهای دیگر صرفا برای تمام کردن ماموریتها و رسیدن به پایان داستانش، باعث میشود تا نتوانیم آن لذتی را که باید از بازی ببریم. برای لذت بردن از Red Dead Redemption 2، باید به معنای واقعی کلمه جهانش را در نقش آرتور مورگان زندگی کرد، به سراغ ماموریتهای فرعی رفت، کارهایی مثل شکار کردن و استفاده از منابع بهدست آمده برای ارتقا را فراموش نکرد و از همه اینها مهمتر، پای صحبت شخصیتهای مختلفش نشست و از ماجراهایی جذاب و شخصیتپردازی فوقالعاده آنها نهایت لذت را برد.
جدا از اینها صحبت کردن از گرافیک و مواردی مثل جلوههای بصری یا صوتی بازی هم واقعا راحت است؛ چرا که در یک کلام میتوان گفت که Red Dead Redemption 2، یکی از بهترین گرافیکها در بین بازیهای نسل هشتم را دارد و همهچیز در آن در زیباترین حالت ممکن قرار دارد. موسیقی هم مثل هر عنصر دیگری، کاملا در هارمونی عالی با سایر المانها و سطحی ایدهآل قرار دارد و کمک خیلی زیادی به غوطهور کردن هرچه بیشتر بازیکن در بازی میکند و باعث میشود تا تاثیر دقایق خوشساخت بازی، بیش از پیش شود. پس در یک کلام، اگر دلتان اثری را میخواهد که بهمعنی واقعی کلمه ارزشش چندین برابر ۶۰ دلاری است که بابتش پرداخت میکنید، بهترین ساخته کمپانی راکاستار گیمز تا به امروز یا همان Red Dead Redemption 2 را از دست ندهید.
این بازی روی پلتفرم پلیاستیشن 4 بررسی شده است.