25-01-2015، 17:26
ابوالقاسم فِندِرسكي، معروف به ميرفندرسكي (ح 970-1050ق/1563-1640م)، حكيم و دانشمند دورة صفوي و از استادان بنام مكتب اصفهان پدران او از بزرگان سادات استراباد بودند و جدش ميرصدرالدين در ناحيه فندرسك از قراي استراباد صاحب املاكي بود و بعد از جلوس شاهعباس اول (966ق) به دربار او پيوست. پدرش ميرزابيك نيز در دستگاه شاهعباس خدمت ميكرد و مورد تكريم بود (افندي، 5/500؛ قمي، 3/35- 36).
ابوالقاسم در قصبه فندرسك زاده شد (نك: اوحدي، 151؛ افندي، 5/501-502) و ظاهراً مقدمات علوم را در همان نواحي فرا گرفت، ولي بعداً براي تحصيل به اصفهان رفت و نزد علامه چلبي بيك تبريزي (د 1041) كه خود از شاگردان افضلالدين محمد تركه اصفهاني بود به تحصيل حكمت و علوم پرداخت (نك: اوحدي، 151، 168، 282).
وي سپس در همانجا به تدريس مشغول شد، ولي ظاهراً محيط فكري و علمي آن روزگار با روحية آزاديطلب و تقليدناپذير او سازگار نبود و او نيز چون استادش چلبيبيك تبريزي و بسياري ديگر از اهل علم و ادب و عرفان و هنر عازم هندوستان شد (نك: همو، 151؛ نصرآبادي، 153).
هندوستان در آن دوران به سبب روش و منش خاص اكبرشاه و سياست «صلح كل او»، هم از لحاظ رونق اقتصادي و امنيت اجتماعي مردمان نقاط ديگر را به سوي خود ميكشيد و هم از لحاظ تنوع اديان و آيينها و دوري از تعصبات مذهبي و فرقهاي براي مردمان آزادانديش جايگاهي امن و دلخواه بود.
ظاهراً سفر اول مير به هند در 1015ق و به همراهي اوحدي بلياني (مؤلف تذكره عرفات العاشقين) بوده است (اوحدي، 12، 151)، به گفته اوحدي هنگامي كه مير به هند رسيد به دستگاه ميرزا جعفر آصف خان (ﻫ م) كه خود از شاعران و اديبان ايراني بود و به هند مهاجرت كرده و در آنجا به صدارت و وزارت رسيده بود نزديك شد. آصفخان با رعايت احوال او وسايل بازگشت او را به ايران فراهم نمود ولي ديري نگذشت كه مير دوباره عازم سفر هند شد نخست به گجرات و از آنجا به دكن رفت اوحدي در هنگاميكه مشغول نوشتن عرفات العاشقين بوده يعني در فاصله سالهاي 1021 تا 1024ق ـ مينويسد كه مير فندرسكي بعد از اين تاريخ نيز تا اواخر عمر همواره به هند سفر ميكرده و ظاهراً يك بار در 1037ق و بار ديگر در 1046ق به معرفي ابوالحسن اصفهاني وزير شاه جهان با آن پادشاه ملاقات كرده است (ريو، 815/ii).
ميرفندرسكي در دربار ايران نيز مورد تكريم بود و به گفته نصرآبادي هنگامي كه از هند به اصفهان بازگشت شاه صفي به ديدنش رفت (همانجا).
وفات او در 1050ق در اصفهان روي داد (خاتون آبادي، 514) و در همانجا در مقبره بابا ركنالدين در محلي كه امروز به تخت فولاد و تكيه مير معروف است به خاك سپرده شد مزار او در فضاي باز قرار دارد و بر روي خاك او سنگ يكپارچه بزرگي نهادهاند كه بر جانب غربي آن كتيبهاي به خط ثلث برجسته مورخ به سال 1050ق نوشته شده است. ولي در پايان نسخه رساله صناعيه (شم 887) موجود در كتابخانه آستان قدس تاريخ وفات مير 1049 قيد شده و در مصراع آخر يك رباعي به صورت ماده تاريخ آمده است (نك: گلچين معاني، 35، حاشيه)، مقبره مير هميشه در اصفهان حرمت خاص داشته و زيارتگاه مردم بوده است.
گفتهاند كه پس از مرگ وي طبق وصيتش كتابهاي او به كتابخانه سلطنتي شاه صفي منتقل شد (قمي، 3/35؛ مدرس، 4/359). از زندگاني شخصي او چيزي نميدانيم و معلوم نيست كه اعقاب او چه كساني بودهاند. از نوادگان او تنها ميرابوطالب بن ميرزابيك معروف است كه از شاگردان علامه مجلسي و مردي فاضل و شاعر بوده است و آثار فراوان دارد (نك: افندي، 5/500-501؛ قمي، 3/36؛ مدرس، 4/360) و بازماندگان اين خاندان تا همين اواخر از سادات محترم منطقه استراباد بوده اند (نك: هدايت، روضه، 9/112، 489).
ميرفندرسكي از معاصران ميرداماد و شيخ بهايي بوده و چندين تن از مدرسان علوم حكماي معروف آن عصر چون ملاصادق اردستاني، محمدباقر سبزواري،آقاحسين خوانساري، ميرزا رفيعاي نائيني و شيخ رجبعلي تبريزي از شاگردان او بودهاند (نك خوانساري، 2/354؛ خاتونآبادي، همانجا؛ هدايت همان 8/586؛ آشتياني، 85).
بعضي از مؤلفان صدرالدين شيرازي، حكيم بزرگ عصر صفوي را نيز درشمار شاگردان او آوردهاند (مدرس 3/418؛ براون، 435/iv)، ولي صدرالدين در هيچ يك از آثار خود از او نامي نميبرد،درصورتي كه در مقدمه شرح بر اصول كافي از دو استاد ديگر خود ميرداماد و شيخ بهايي با تجليل و تكريم فراوان ياد ميكند (نك: آشتياني، 83-84، 87-88).
با اين همه به هيچ روي دور از احتمال نيست كه افكار مير و تأثيراتي كه وي از محيط فكري و فرهنگي هند پذيرفته و دريافتهايي كه از تأمل در مسائل فلسفي هندي حاصل كرده بود به نوعي از طريق مباحثات و مذكرات علمي به مجامع فرهنگي ايران راه يافته انگيزه برخي تأملات و تفكرات شده باشد به گفته نويسنده كتاب دبستان مذاهب مير با شاگردان آذركيوان (ﻫ م) مصاحبت داشت و ترك آزار جاندار از صحبت شاگردان كيوان پيش گرفته بود و چون از او پرسيدند كه با استطاعت چرا به حج نميروي؟جواب داد: براي آن نميروم كه آنجا گوسپندي به دست خود بايد كشت (1/47).
در اين كتاب چند تن از آذركيوانيان نيز از دوستان و نزديكان ميرفندرسكي شمرده شدهاند (1/337-338). ارتباط ميرفندرسكي با شاگردان آذركيوان تأثير پذيرفته باشد درست به نظرنميرسد زيرا اولاً در آثاري كه از وي دردست است هيچگونه تأثيري از افكار آذركيوان و از اصطلاحات واژگان خاص آن گروه ديده نميشود، ثانياً در هيچ يك از آثار و تأليفات ديگر اين گروه اشارهاي به نام ميرفندرسكي نيامده است.
هرچند كه از مير آثار فراواني دردست نيست ليكن عبارات و القابي كه بر كتيبه سنگ مزار او ديده ميشود حكايت از آن دارد كه وي در دوران حيات در نظر خواص و عوام حرمت و عزت خاص داشته است و نه تنها در حكمت و علوم رسمي بلكه در معارف الهي و سير و سلوك عرفاني نيز او را داراي مقامي بس بلند ميدانستهاند.
دليل ديگر بر شهرت و منزلت او نزد مردم آن روزگار داستانهاي غريب و كرامتهاي گوناگوني است كه به او نسبت دادهاند (نك: زنوزي 4(1)521؛ نراقي، 195-202؛ تنكابني، 236-237؛ معصوم عليشاه، 3/158؛ صبا، 25) و اين شهرت تا آنجا بوده است كه داستان آمدن شير به مجلس او و شيخ بهايي را نقاشان بر پرده و بر قلمدانها نقش ميكردهاند) تنكابني، همانجا؛ نفيسي، 62-66) و داستان رفتن او به معبد كفار موضوع منظومهاي دلكش در طاقديس ملااحمد نراقي شده است (همانجا).
حكاياتي كه درباره تيزهوشي، عزت نفس، حاضر جوابي و بيپروايي او در پاسخ گفتن به خردهگيريهاي اميران و شاهان نقل كردهاند نيز حاكي از دقت نظر، قوت ذهن، شجاعت اخلاقي، وارستگي وآزادمنشي اوست (نك: افندي، 5/499، 501؛ واله، گ 35ب؛ زنوزي، 4(1)/520-521؛ دبستان مذاهب، 1/47؛ خوانساري، 1/246؛ تنكابني، همانجا؛ هدايت، رياض، 267-268؛ قمي، 3/35؛ مدرس، 4/357- 358.
گفتهاند كه روزي در مجلس او مسألهاي از علم هندسه بنا بر نظر خواجه نصيرالدين طوسي مطرح شد. ميربرهاني در باب آن آورد و پرسيد كه آيا خواجه اين برهان را ذكر كرده است؟گفتند: نه سپس چندين برهان ديگر در همان باب اقامه و در پي هر برهان همان پرسش را تكرار كرد و جواب همان بود كه اول شنيده بود (نك: افندي، 1/501؛ قمي، مدرس، همانجاها).
از اشارات كوتاهي كه در تذكرهها و كتب رجال به احوال او شده است. معلوم ميشود كه وي در عين آنكه از لحاظ كمالات علمي و عرفاني مورد تكريم بوده در زندگاني شخصي بسيار ساده و بيتكلف ميزيسته. از شهرت و مقامات صوري گريزان بوده به ظواهر امور اعتنايي نداشته و از آميزش با مردم كوچه و بازار، حتي اجامر و اوباش، پرهيز نميكرده است (همانجاها).
واله در بيان احوال او ميگويد كه وي اكثر لباس نمد ميپوشيد و با اوباش و اجامره صحبت ميداشت در حلقه معركه خروسبازان حاضر شده خروسي در زير بغل خود ميگرفت (همانجا) واله در پي اين سخن داستان معروف گفتوگوي مير با شاه عباس و جواب بيباكانه و صريح او را به اعتراض پوشيده و مؤدبانه شاه ـ كه در كتابهاي ديگر نيز آمده است ـ نقل ميكند (همانجا؛ نك: هدايت، مدرس، همانجاها).
او در بيتي از قصيده معروف خود فارابي و ابنسينا را به فهم ظاهري منسوب ميكند (نك: مدرس، 4/359) و با آنكه در برخي از آثار فلسفي خود به شيوة مشائيان قول به مثل افلاطوني را باطل ميداند (نك: منتخباني از رساله حركت، 81/86-87)، اما قصيده معروف خود را با تصورات مربوط به مثل افلاطوني و صعود به برزخ مثالي آغاز ميكند:
چرخ با اين اختران خوب و خوش و زيباست صورت زيرين اگر با نردبان معرفت
صورتي درزيردارد آنچه دربالاستي بر رود بالا همان با اصل خود همتاستي
آثار: از ميرفندرسكي چند رساله مختصر در موضوعات علمي و فلسفي، مقداري حواشي و توضیحات بر ترجمه جوگ بسشت هندويي و بعضي اشعار و قطعههاي منظوم برجاي مانده است:
1. مهمترين اثرميررساله فارسي معروف به صناعيه است كه به عنوان حقايق الصنايع نيز شهرت دارد. وي در اين رساله صناعت را به مفهومي بسيار گسترده و به معني هرچيز كه از قواي عاقله و عامله آدمي به ظهور و حصول پيوندد، گرفته و در 24 باب و يك خاتمه به بيان حد صناعت انواع آن ارتباط صناعات مختلف با هم فايده و غايت هريك درجات سودمندي و شرف و خست آنها و سهم و محل هريك از اهل حرف و صنايع در جامعه پرداخته ترتيب و ترتیب صنايع را برحسب شرف و غايت تا صناعتي كه خود غايت غائي است و براي آن غايتي نيست تعيين نموده است در اين رساله قواي نفساني و اندامهاي پيكر انساني (عالم صغير) و وظيفه و عمل هريك از آنها از يك سو با اجزاء و عناصر عالم هستي و عوالم عقول و نفوس (انسان كبير) برابر و موازي قرار داده شده، و از سوي ديگر با طبقات مختلف جامعه و افراد و اعضاي آن و سهم وظيفة هريك از آنها در هيأت اجتماع همانند و همسان گرفته شده است مير در اين رساله مطالب علمي فلسفي دقيق را با زباني روشن و فصيح آميخته با آيات و احاديث و اقوال بزرگان و حكما بيان داشته است (براي بحث و تحليلي دربارة اين رساله، نك: كربن، 44-32؛ نيز نك: نصر، 459-460). رساله صناعيه يك بار در هند (1267ق) با اخلاق ناصري در يك مجلد به چاپ سنگي طبع و نشر شد و بار دوم به كوشش علياكبر شهابي در تهران (1317ش) به طبع رسيده است. جلالالدين آشتياني نيز گزيدههايي از آن را با حواشي سودمند در مجموعه منتخباني از آثار حكماي الهي ايران (63-81) درج كرده است. محمدتقي نصيري طوسي ترجمه عربي رساله صناعيه را جزء كتاب ناموس اصغر خود قرار داده است (نك: حقوق، 437)
.
2. رساله في الحركه نوشته مختصري است به زبان عربي در 5 فصل در تعريف حركت و اقسام آن و بيان آنكه هر حركتي محتاج محركي است و حركات كلاً بايد از محركي واحد آغاز شوند كه محرك اول است و خود محركي ندارد.
مير اين رساله را از ديدگاه طريقه مشاء نوشته و در آن به رد و انكار نظرية مثل افلاطوني پرداخته است. منتخباتي از اين رساله با حواشي مفيد به كوشش جلالالدين آشتياني در منتخباتي از آثار حكماي الهي ايران (81-90) طبع و نشر شده است.
3- رساله در تشكيك نامهاي است رساله مانند كه مير در پاسخ به سؤالي كه آقا مظفركاشاني درباره مسأله تشكيك در ذاتيات از او كرده بود نوشته است مير در اين نامه به شيوة مشائيان سخن ميگويد و برخلاف اشراقيان كه به تشكيك در ذاتيات قائلند. وي ذاتيات را مقول به تشكيك نميداند. اين نامه نيز با تعليقات جلالالدين آشتياني در همان منتخبات (90-97) انتشار يافته است.
4- رساله در كيميا به فارسي ظاهراً رسالههايي كه به نامهاي اركان اربعه رساله در زيبق و كبريت و باب الاصغر در كتابخانهها موجود است بايد نسخهها يا تحريرهايي از همين رساله باشد.
منظومهاي به زبان عربي نيز در كيميا به او نسبت داده شده است (مركزي، 2/96).
مير هنگام مطالعة اين كتاب، نكات و توضيحات سودمندي در حاشية آن نوشت هنوز در برخي از نسخههاي اين كتاب ديده ميشود (همو، «ميرفندرسكي در هند»، 65). ترجمه فارسي نظامالدين پاني پتي در 1360 ش به كوشش محمدرضا جلالي نائيني در تهران به طبع رسيد، ولي اين چاپ حواشي ميرفندرسكي را ندارد.
از حواشي ميرفندرسكي بر اين كتاب چنين برميآيد كه وي به شناخت معارف هندوني اشتياق وافر داشته و در اين راه كوشش بسيار كرده است. وي با مقدمات زيان سنسكريت آشنايي يافته و از اشاراتي كه به چگونگي اين زبان و الفاظ و اصطلاحات آن ميكند (نك: همو، 283-284، «ميرفندرسكي در هند»، 63-62)، چنين برميآيد كه به لزوم قرائت اينگونه كتابها به زبان اصلي پيبرده بوده است. در اين حواشي غالباً اشارات و ملاحظات تطبيقي و مقايسه با موضوعات فلسفي يوناني و عقايد اسلامي ديده ميشود و از اشاراتي كه به كتاب پاتنجل بيروني در اين حواشي ميكند، معلوم ميشود كه با نوشتههاي ابوريحان دربارة هند نيز آشنا بودهاست (همانجا).
ميرفندرسكي براي كتاب جوگ بسشت فرهنگنامهاي نيز به نام كشف اللغات جوك ترتيب داده بود كه نسخههايي از آن هم به ضميمه آن كتاب و هم بهطور جداگانه موجود است (نك: منزوي، خطي، 3/2015). الفاظ و اصطلاحات هندي در اين فرهنگنامه به ترتيب حروف تهجي تنظيم شده و تعريفات آنها غالباً از متن كتاب گرفته شده و در مواردي توضيح گونهاي از ميرفندرسكي نيز بر آنها افزوده گرديده است. علاوه بر اين فرهنگنامه، امروز نسخههايي از كتابي به نام منتخب جوك بشست در كتابخانهها هست، از جمله نسخة كتابخانة مجلس شورا (شم 640) مورخ 1262 و نسخة متعلق به احمد افشار شيرازي، مورخ 1231ق ـ كه به كتابخانة دانشگاه شيراز منتقل شده است ـ كه از آثار ميرفندرسكي دانسته شده و در هر دو نسخه نام ابوالقاسم ميرفندرسكي به عنوان مصنف آمده است (نك: مجتبائي، همان، 68).
در اين كتاب قطعههايي كوتاه با مضامين عرفاني از كتاب جوگ بسشت ترجمة پانيپتي عيناً نقل شده و در پي هر قطعه يك بيت شعر فارسي با همان مفاد و مضمون از شاعراني چون عطار، مولوي، شبستري، سيدحسيني، مغربي، حافظ و شاعران ديگر آمده است. روشن است كه مقصود گردآورندة اين گزيدهها ارائة يكساني و يگانگي عوالم فكري عرفاني هندويي و اسلامي بوده است. نكتهاي كه دربارة اين منتخب قابل ذكر است، وجود ابيات فراوان از فاني اصفهاني، شاعر سدة 13ق، در آن است. در نظر اول وجود ابياتي از شاعري متأخر در اين كتاب طبعاً انتساب آن را به ميرفندرسكي ابطال ميكند، ولي از سوي ديگر فراواني اين ابيات در سرتاسر كتاب و شمار بسيار بالاي آنها نسبت به ابياتي كه از شاعران ديگر نقل شده است (بيش از نيمي از كل اشعار نقل شده در اين كتاب از فاني است)، خود دليل بر الحاقيبودن و افزوده شدن آنها به گزيدههاي اصلي در زمانهاي بعد تواند بود (نك: همان، 67-68). اين كتاب در 1348ش به كوشش جلالي نائيني و تاراچند با عنوان ساختگي آداب طريقت و خدايابي و بدون نام مؤلف يا گردآورنده، از روي نسخههايي كه از آن در هند به دست آورده بودند، در تهران طبع و نشر شده است.
1. اشعار. دراغلب تذكرهها اشعاري از ميرفندرسكي نقل كردهاند. آنچه از او بر جاي مانده، دو قصيده است و چند رباعي و چند قطعه. يكي از قصايد شكوائيهاي است از روزگار نامساعد و قدرناشناسي ايام و ديگري منظومهاي است در فلسفه و حكمت الهي كه پيش از اين بدان اشاره شد. اين قصيدة معروف را چند تن شرح كردهاند (نك: منزوي، خطي مشترك، 9/221-2212). شرح محمد صالح خلخالي، از دانشمندان سدة 12ق، در 1312ق، همراه با شرح دعاي حضرت امير(ع) و لوايح جامي در تهران به چاپ سنگي رسيده و شرح حكيم عباس شريف دارابي شيرازي به كوشش فضلاللـه لايق در تهران (1337ش) طبع و نشر شده است.