06-07-2014، 19:36
دلم را سپردم به بنگاه دنیا
هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز برای دلم
مشتری آمد و رفت
ولی هیچکس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق پر از دود و آه است؟
آن یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است.
دیگری گفت:
چرا نور اینجا کم است؟
و آن دیگرثری گفت:
انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا میخری؟
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
ودر را به روی همه
پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم....
حالا که خوندی نظرت رو برام بنویس
هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هر روز برای دلم
مشتری آمد و رفت
ولی هیچکس واقعا
اتاق دلم را تماشا نکرد
دلم قفل بود
کسی قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:
چرا این اتاق پر از دود و آه است؟
آن یکی گفت:
چه دیوارهایش سیاه است.
دیگری گفت:
چرا نور اینجا کم است؟
و آن دیگرثری گفت:
انگار هر آجرش
فقط از غم و غصه و ماتم است
و رفتند و بعدش
دلم ماند بی مشتری
و من تازه آن وقت گفتم:
خدایا تو قلب مرا میخری؟
و فردای آن روز
خدا آمد و توی قلبم نشست
ودر را به روی همه
پشت خود بست
و من روی آن در نوشتم:
ببخشید، دیگر
برای شما جا نداریم
از این پس به جز او
کسی را نداریم....
حالا که خوندی نظرت رو برام بنویس