02-07-2014، 11:01
تاریخ ایرانی: جادۀ قوچان – چناران؛ صبح روز ۳۰ تیرماه ۱۳۵۷. پژویی با رانندگی شخصی بنام عنابستانی با سرعت به پیش میرود. سرنشینان، او را از سرعت بالا بر حذر میدارند اما هشدارها کارگر نمیافتد. در همین کش و قوسهاست که کامیونی ارتشی ناگهان جلوی ماشین ظاهر میشود. کنترل ماشین در دست راننده نیست؛ برخوردی سخت و تمام...
به روایت رسمی، دفتر زندگی شیخ احمد کافی مشهورترین سرنشین خودروی پژو در سحرگاه نیمه شعبان سال ۱۳۹۸ هجری قمری بدین ترتیب بسته شد اما برخی علاقهمندانش هرگز مرگ طبیعیاش را باور نکردند و مراسم تشییع، خاکسپاری و بزرگداشتش در مشهد و دیگر شهرهای ایران به صحنۀ تظاهرات ضد رژیم پهلوی تبدیل شد؛ تردیدی که حالا ۳۵ سال بعد از آن واقعه در صفحات ویژهای که مجلۀ «خراسان فرهنگی» به بازخوانی زندگی او و نقشش در شکلگیری روحیۀ انقلابی در مردم تهران و همشهریانش پرداخته، نقشی پررنگ دارد. از آن جمله در مطلبی که حاج حسن کافی برادر شیخ احمد و مدیر مهدیۀ تهران برای این ویژهنامه نوشته است.
حاج حسن کافی در این یادداشت از تبعید دو سالۀ شیخ احمد به ایلام گفته است، موضوعی که با فعالیتهای سیاسی او از جمله یاریرسانی به خانوادۀ زندانیان سیاسی ارتباط داشت. او میگوید: «موسسه خیریه انصارالحجه با مدیریت مرحوم کافی همزمان با تاسیس مهدیه در تهران فعال شد که پنج هزار خانوادۀ فقیر را تحت پوشش قرار داده بود. یکی از بهانههایی که ساواک برای تبعید ایشان به ایلام دست و پا کرد انجام همین امور خیریه بود؛ آنها مدعی بودند که ایشان به خانوادۀ مارکسیستهای اسلامی کمک میکند! البته این بهانهای بیش نبود؛ از آنجا که مرحوم کافی خانواده برخی از مبارزان دربند را تحت پوشش قرار داده بود، ساواک این پاپوش را برایش دوخته بود.»
او دربارۀ وقایع پیش آمده در آستانۀ نیمۀ شعبان ۵۷ میگوید: «حضرت امام به مناسبت کشتار مردم در تهران و شهرهای دیگر اعلام کردند که ما امسال جشن نیمه شعبان نداریم و نیمه شعبان را چراغانی نکنید. ما هم به تبعیت از ایشان چراغانی را تعطیل کردیم. قرار شد صبح جمعه که نیمه شعبان هم بود دعای ندبه قرائت شود اما جشن برگزار نکنیم. روز پنجشنبه سرهنگ ازغندی، رئیس کلانتری نزدیک مهدیه مرحوم کافی را احضار کرد و سه گزینه پیش رویش گذاشت؛ یا باید مهدیه را چراغانی کنی، یا باید تحویل ما بدهی تا ما چراغانی کنیم، یا باید به مشهد بروی! ازغندی که آدم بیحیایی بود، این مطالب را بعد از چهار ساعت هتاکی و تهدید به مرحوم کافی اعلام کرد. ایشان که به شدت ناراحت شده بود، راه سوم را انتخاب کرد و همان شب راهی مشهد شد. در همین سفر بود که این اتفاق ناگوار رخ داد.»
مشروبفروشیها را میخرید، سینما و منبر را تعطیل میکرد
احمد کافی خطیب توانایی بود آنچنان که به گفتۀ فاضل کدکنی از خطیبان برجستۀ خراسانی «وقتی ایشان منبر داشته سینماها در شهرها تعطیل میشده است. منبرها را هم تعطیل کرده بود! همه میرفتند پای منبر ایشان... دوران حضورش در مهدیۀ تهران با کارهای فرهنگیاش شناخته میشد، از آن جمله خرید مشروبفروشیها و تبدیل آنها به کتابفروشی. روزی شاید ۸ منبر هم میرفت و خطبههایش هم طرفداران خاص خود را داشت، چه حاضرانی که گوش تا گوش مهدیه و بعدها حسینیه ارشاد تهران را برای شنیدن حرفهایش پر کرده بودند و چه آنها که فرصت از دست رفته را با شنیدن کپی نوارهای سخنرانیهایش جبران میکردند. خطبهاش که داغ میشد نقبی هم به مسایل روز میزد، روایات دینی را با توصیفات زمینی میآمیخت و قصۀ ظالم و مظلوم را به اسرائیل و فلسطین میکشاند. جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی را به نقد میکشید و مفاسد اجتماعی را تقبیح میکرد. در مقابل شریعتی مکلا، خراسانیها خطیبی در لباس روحانیت هم داشتند که در جبههای دیگر علیه جریان حاکم میجنگید. کافی معترض نمیخواست مجری فرمان ساواک باشد و بنابراین ترک پایتخت را به آذینبندی بیمیل مهدیه ترجیح داد. سیام تیرماه نماز صبحش را در مسجد شیروان خواند و ۳۰ کیلومتری از قوچان فاصله نگرفته بود که آن اتفاق افتاد.»
علی توپریز خبرنگار روزنامۀ خراسان دربارۀ آن روز گفته است: «آن وقتها من خبرنگار حوادث بودم... یک شب در روزنامه بودم که خبر تصادف مرحوم کافی به دستم رسید. جو طوری بود که بسیاری حدس میزدند تصادف ساختگی بوده و او را شهید کردهاند.»
شیخ را در آمبولانس کشتند!
هر چند توپریز از جو ملتهب آن روز میگوید و اینکه در آن شرایط «شهادت کافی» تنها یک «حدس» بود، اما حسن کافی ۳۵ سال بعد از این ماجرا هنوز هم سناریوی «نقشۀ قتل» برادرش را جدی میداند و از مکالمهاش با تهرانی بازجوی مشهور ساواک در این باره سخن میگوید: «بعد از پیروزی انقلاب و بازداشت ساواکیهای معروف، مجموعۀ بازجویی مرحوم خلخالی از متهمان، از تلویزیون پخش شد. درباره همه سوال شد اما حرفی از مرحوم کافی زده نشد. خودمان پیگیر شدیم و پس از مذاکرات فراوان، اجازۀ مکالمه تلفنی با تهرانی، بازجو و شکنجهگر معروف را از مسوولان گرفتیم تا شاید به سرنخی برسیم. تهرانی گفت: آن زمان در اوین بوده است و خبری از موضوع ندارد، اما تا جایی که در جریان قرار گرفته است ایشان را در آمبولانس کشتهاند.»
او دربارۀ شواهدی که این ادعا را تائید کند، گفته است: «نکتهای که بیش از همه جلب توجه میکند این است که در آن تصادف پنج خودرو به هم میخوردند و پنج نفر کشته میشوند، اما برای پسر کوچک مرحوم کافی که روی زانوی پدر نشسته بود، هیچ اتفاقی نمیافتد. آمبولانس فقط مرحوم کافی را انتقال میدهد، نه کس دیگری را. بعد هم میگویند وقتی به قوچان رسیدیم، ایشان از دنیا رفت...»
اعلام خبر درگذشت احمد کافی آن هم در تصادف رانندگی خیلیها را به شک انداخت. مرگ جلال آلاحمد، صمد بهرنگی، سید مصطفی خمینی و غلامرضا تختی فهرستی بلندبالا از مرگهای مشکوک را در کارنامۀ رژیم پهلوی ثبت کرده بود و همین کافی بود تا مرگ ابهامآلود خطیبی توانا که در مخالفت با رژیم و یاری رساندن به مخالفانش، از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد به «شهادت» تعبیر شود.
این چنین بود که مراسم تشییع جنازه و مجلس ختم به گردهماییهای اعتراضی تبدیل شد. توپریز خبرنگار وقت روزنامۀ «خراسان» در این باره میگوید: «خبرش را چاپ کردیم و فردای آن روز همه مردم شهر از قضیه باخبر شدند و منتظر ورود پیکر آن مرحوم بودند. چون حادثه در جاده شمال به مشهد که آن وقتها به آن خط کناره میگفتند پیش آمده بود، پیکر آن مرحوم را از سمت جادۀ قوچان آوردند. از میدان فردوسی تابوت را از خودرو بیرون آوردند و مردم سر و سینهزنان دنبال تابوت به راه افتادند. با هر قدمی که تابوت به جلو حمل میشد، تعداد تشییعکنندگان افزایش مییافت. نزدیکیهای دروازه قوچان جمعیت بسیار انبوهی دنبال جنازه بودند و کم کم الله اکبرها به شعارهای تند انقلابی تبدیل شد.»
ماموریت غضنفری؛ حکایت یک سند گمشده
دو روز بعد خبرگزاری دولتی «پارس» از بروز درگیریهای شدید در جریان مراسم تشییع جنازۀ یکی از خطیبان مشهور خراسان خبر داد. این خبرگزاری در متن تلکس خود آورده بود: «به هنگام تشییع جنازۀ مرحوم شیخ احمد کافی واعظ خراسانی در مدخل فلکه حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) عدهای از اخلالگران و آشوبگران فرصتطلب و مخل نظم و آرامش عمومی با رخنه به داخل صفوف تشییعکنندگان و پس از دادن چند شعار ضد ملی به چند تن از پاسبانانی که برای حفظ نظم مشایعین را بدرقه میکردند حملهور شده و با وارد کردن ضربات کارد به قسمت راست سینه یکی از پاسبانان به نام علیاصغر اکورزاده وی را از پای میآوردند... در نتیجۀ زد و خوردی که بین پلیس و این قبیل اخلالگران رخ میدهد در مجموع دو نفر کشته و ۲۴ نفر از آنها مجروح و مصدوم میشوند...»
این تنها مشهد نبود که به واسطۀ مرگ شیخ احمد کافی ناآرام شد، مرور مطبوعات آن روزها نشان میدهد مردم در بسیاری از شهرها از جمله تهران، اصفهان، قم، بهبهان و... در مراسمهای مشابهی علیه رژیم شعار دادند و مرگ احمد کافی را مشکوک دانستند.
با این وجود و با گذشت ۳۵ سال از انقلاب هنوز هم ابهامات دربارۀ این مرگ همچون تمامی مرگهای مشکوک سالهای حکومت پهلوی دوم ادامه دارد و با وجود گفتهها و شنیدههای بسیار همچنان سندی مکتوب و قطعی برای اثبات چگونگی مرگ این افراد به دست نیامده است چنانکه مجلۀ «خراسان فرهنگی» در بخشی از صفحات ویژۀ خود برای مرحوم کافی آورده است: «در آن ایام برای مردم مسلم بود که مرحوم کافی به دست عوامل ساواک به شهادت رسیده است. در این میان از وجود برخی اسناد و نشانهها در این باره هم سخن گفته شده است. از جمله گویا شهید موسوی قوچانی در دوران مسوولیتش در کمیتههای انقلاب اسلامی، اسنادی از ساواک مشهد مبنی بر ماموریت فردی به نام «غضنفری» برای به شهادت رساندن مرحوم کافی، یافته بوده است. تلاش ما برای به دست آوردن این سند مهم تا این لحظه بینتیجه بوده است....»
به روایت رسمی، دفتر زندگی شیخ احمد کافی مشهورترین سرنشین خودروی پژو در سحرگاه نیمه شعبان سال ۱۳۹۸ هجری قمری بدین ترتیب بسته شد اما برخی علاقهمندانش هرگز مرگ طبیعیاش را باور نکردند و مراسم تشییع، خاکسپاری و بزرگداشتش در مشهد و دیگر شهرهای ایران به صحنۀ تظاهرات ضد رژیم پهلوی تبدیل شد؛ تردیدی که حالا ۳۵ سال بعد از آن واقعه در صفحات ویژهای که مجلۀ «خراسان فرهنگی» به بازخوانی زندگی او و نقشش در شکلگیری روحیۀ انقلابی در مردم تهران و همشهریانش پرداخته، نقشی پررنگ دارد. از آن جمله در مطلبی که حاج حسن کافی برادر شیخ احمد و مدیر مهدیۀ تهران برای این ویژهنامه نوشته است.
حاج حسن کافی در این یادداشت از تبعید دو سالۀ شیخ احمد به ایلام گفته است، موضوعی که با فعالیتهای سیاسی او از جمله یاریرسانی به خانوادۀ زندانیان سیاسی ارتباط داشت. او میگوید: «موسسه خیریه انصارالحجه با مدیریت مرحوم کافی همزمان با تاسیس مهدیه در تهران فعال شد که پنج هزار خانوادۀ فقیر را تحت پوشش قرار داده بود. یکی از بهانههایی که ساواک برای تبعید ایشان به ایلام دست و پا کرد انجام همین امور خیریه بود؛ آنها مدعی بودند که ایشان به خانوادۀ مارکسیستهای اسلامی کمک میکند! البته این بهانهای بیش نبود؛ از آنجا که مرحوم کافی خانواده برخی از مبارزان دربند را تحت پوشش قرار داده بود، ساواک این پاپوش را برایش دوخته بود.»
او دربارۀ وقایع پیش آمده در آستانۀ نیمۀ شعبان ۵۷ میگوید: «حضرت امام به مناسبت کشتار مردم در تهران و شهرهای دیگر اعلام کردند که ما امسال جشن نیمه شعبان نداریم و نیمه شعبان را چراغانی نکنید. ما هم به تبعیت از ایشان چراغانی را تعطیل کردیم. قرار شد صبح جمعه که نیمه شعبان هم بود دعای ندبه قرائت شود اما جشن برگزار نکنیم. روز پنجشنبه سرهنگ ازغندی، رئیس کلانتری نزدیک مهدیه مرحوم کافی را احضار کرد و سه گزینه پیش رویش گذاشت؛ یا باید مهدیه را چراغانی کنی، یا باید تحویل ما بدهی تا ما چراغانی کنیم، یا باید به مشهد بروی! ازغندی که آدم بیحیایی بود، این مطالب را بعد از چهار ساعت هتاکی و تهدید به مرحوم کافی اعلام کرد. ایشان که به شدت ناراحت شده بود، راه سوم را انتخاب کرد و همان شب راهی مشهد شد. در همین سفر بود که این اتفاق ناگوار رخ داد.»
مشروبفروشیها را میخرید، سینما و منبر را تعطیل میکرد
احمد کافی خطیب توانایی بود آنچنان که به گفتۀ فاضل کدکنی از خطیبان برجستۀ خراسانی «وقتی ایشان منبر داشته سینماها در شهرها تعطیل میشده است. منبرها را هم تعطیل کرده بود! همه میرفتند پای منبر ایشان... دوران حضورش در مهدیۀ تهران با کارهای فرهنگیاش شناخته میشد، از آن جمله خرید مشروبفروشیها و تبدیل آنها به کتابفروشی. روزی شاید ۸ منبر هم میرفت و خطبههایش هم طرفداران خاص خود را داشت، چه حاضرانی که گوش تا گوش مهدیه و بعدها حسینیه ارشاد تهران را برای شنیدن حرفهایش پر کرده بودند و چه آنها که فرصت از دست رفته را با شنیدن کپی نوارهای سخنرانیهایش جبران میکردند. خطبهاش که داغ میشد نقبی هم به مسایل روز میزد، روایات دینی را با توصیفات زمینی میآمیخت و قصۀ ظالم و مظلوم را به اسرائیل و فلسطین میکشاند. جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی را به نقد میکشید و مفاسد اجتماعی را تقبیح میکرد. در مقابل شریعتی مکلا، خراسانیها خطیبی در لباس روحانیت هم داشتند که در جبههای دیگر علیه جریان حاکم میجنگید. کافی معترض نمیخواست مجری فرمان ساواک باشد و بنابراین ترک پایتخت را به آذینبندی بیمیل مهدیه ترجیح داد. سیام تیرماه نماز صبحش را در مسجد شیروان خواند و ۳۰ کیلومتری از قوچان فاصله نگرفته بود که آن اتفاق افتاد.»
علی توپریز خبرنگار روزنامۀ خراسان دربارۀ آن روز گفته است: «آن وقتها من خبرنگار حوادث بودم... یک شب در روزنامه بودم که خبر تصادف مرحوم کافی به دستم رسید. جو طوری بود که بسیاری حدس میزدند تصادف ساختگی بوده و او را شهید کردهاند.»
شیخ را در آمبولانس کشتند!
هر چند توپریز از جو ملتهب آن روز میگوید و اینکه در آن شرایط «شهادت کافی» تنها یک «حدس» بود، اما حسن کافی ۳۵ سال بعد از این ماجرا هنوز هم سناریوی «نقشۀ قتل» برادرش را جدی میداند و از مکالمهاش با تهرانی بازجوی مشهور ساواک در این باره سخن میگوید: «بعد از پیروزی انقلاب و بازداشت ساواکیهای معروف، مجموعۀ بازجویی مرحوم خلخالی از متهمان، از تلویزیون پخش شد. درباره همه سوال شد اما حرفی از مرحوم کافی زده نشد. خودمان پیگیر شدیم و پس از مذاکرات فراوان، اجازۀ مکالمه تلفنی با تهرانی، بازجو و شکنجهگر معروف را از مسوولان گرفتیم تا شاید به سرنخی برسیم. تهرانی گفت: آن زمان در اوین بوده است و خبری از موضوع ندارد، اما تا جایی که در جریان قرار گرفته است ایشان را در آمبولانس کشتهاند.»
او دربارۀ شواهدی که این ادعا را تائید کند، گفته است: «نکتهای که بیش از همه جلب توجه میکند این است که در آن تصادف پنج خودرو به هم میخوردند و پنج نفر کشته میشوند، اما برای پسر کوچک مرحوم کافی که روی زانوی پدر نشسته بود، هیچ اتفاقی نمیافتد. آمبولانس فقط مرحوم کافی را انتقال میدهد، نه کس دیگری را. بعد هم میگویند وقتی به قوچان رسیدیم، ایشان از دنیا رفت...»
اعلام خبر درگذشت احمد کافی آن هم در تصادف رانندگی خیلیها را به شک انداخت. مرگ جلال آلاحمد، صمد بهرنگی، سید مصطفی خمینی و غلامرضا تختی فهرستی بلندبالا از مرگهای مشکوک را در کارنامۀ رژیم پهلوی ثبت کرده بود و همین کافی بود تا مرگ ابهامآلود خطیبی توانا که در مخالفت با رژیم و یاری رساندن به مخالفانش، از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد به «شهادت» تعبیر شود.
این چنین بود که مراسم تشییع جنازه و مجلس ختم به گردهماییهای اعتراضی تبدیل شد. توپریز خبرنگار وقت روزنامۀ «خراسان» در این باره میگوید: «خبرش را چاپ کردیم و فردای آن روز همه مردم شهر از قضیه باخبر شدند و منتظر ورود پیکر آن مرحوم بودند. چون حادثه در جاده شمال به مشهد که آن وقتها به آن خط کناره میگفتند پیش آمده بود، پیکر آن مرحوم را از سمت جادۀ قوچان آوردند. از میدان فردوسی تابوت را از خودرو بیرون آوردند و مردم سر و سینهزنان دنبال تابوت به راه افتادند. با هر قدمی که تابوت به جلو حمل میشد، تعداد تشییعکنندگان افزایش مییافت. نزدیکیهای دروازه قوچان جمعیت بسیار انبوهی دنبال جنازه بودند و کم کم الله اکبرها به شعارهای تند انقلابی تبدیل شد.»
ماموریت غضنفری؛ حکایت یک سند گمشده
دو روز بعد خبرگزاری دولتی «پارس» از بروز درگیریهای شدید در جریان مراسم تشییع جنازۀ یکی از خطیبان مشهور خراسان خبر داد. این خبرگزاری در متن تلکس خود آورده بود: «به هنگام تشییع جنازۀ مرحوم شیخ احمد کافی واعظ خراسانی در مدخل فلکه حرم مطهر حضرت امام رضا(ع) عدهای از اخلالگران و آشوبگران فرصتطلب و مخل نظم و آرامش عمومی با رخنه به داخل صفوف تشییعکنندگان و پس از دادن چند شعار ضد ملی به چند تن از پاسبانانی که برای حفظ نظم مشایعین را بدرقه میکردند حملهور شده و با وارد کردن ضربات کارد به قسمت راست سینه یکی از پاسبانان به نام علیاصغر اکورزاده وی را از پای میآوردند... در نتیجۀ زد و خوردی که بین پلیس و این قبیل اخلالگران رخ میدهد در مجموع دو نفر کشته و ۲۴ نفر از آنها مجروح و مصدوم میشوند...»
این تنها مشهد نبود که به واسطۀ مرگ شیخ احمد کافی ناآرام شد، مرور مطبوعات آن روزها نشان میدهد مردم در بسیاری از شهرها از جمله تهران، اصفهان، قم، بهبهان و... در مراسمهای مشابهی علیه رژیم شعار دادند و مرگ احمد کافی را مشکوک دانستند.
با این وجود و با گذشت ۳۵ سال از انقلاب هنوز هم ابهامات دربارۀ این مرگ همچون تمامی مرگهای مشکوک سالهای حکومت پهلوی دوم ادامه دارد و با وجود گفتهها و شنیدههای بسیار همچنان سندی مکتوب و قطعی برای اثبات چگونگی مرگ این افراد به دست نیامده است چنانکه مجلۀ «خراسان فرهنگی» در بخشی از صفحات ویژۀ خود برای مرحوم کافی آورده است: «در آن ایام برای مردم مسلم بود که مرحوم کافی به دست عوامل ساواک به شهادت رسیده است. در این میان از وجود برخی اسناد و نشانهها در این باره هم سخن گفته شده است. از جمله گویا شهید موسوی قوچانی در دوران مسوولیتش در کمیتههای انقلاب اسلامی، اسنادی از ساواک مشهد مبنی بر ماموریت فردی به نام «غضنفری» برای به شهادت رساندن مرحوم کافی، یافته بوده است. تلاش ما برای به دست آوردن این سند مهم تا این لحظه بینتیجه بوده است....»